سقوط و قتل عام ارزگان؛ مقدمه ای بر عروس گمشده ارزگان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
دوشنبه ۱۸ سپتمبر ۲۰۲۳ سالروز
سقوط و قتل عام ارزگان
----------------
با قلبِ پریشانم با دیده گریانم
من مانده ام و فاجعهٔ ارزگانم
عروس گُمشده ارزگان
شاعر: اَدیله نیکلسن (۱۹۰۲م)
ترجمه و مقدمه از: شاه ولی شفایی
مقدمه
خانم اَدیله نیکلسن که نام قلمی مردانه اش "لارنس هوپ" است، در سنه ۱۸۶۵ م در انگلستان به دنیا آمد، و تحصیلات خود را در یک مدرسه خصوصی در شهرک ریچموند (نزدیک لندن) ادامه داد. او در سنه ۱۸۸۱ به لاهور آمد، زیرا پدرش (آرتر کوری) در آن شهر سردبیر یک روزنامه محلی بود.
ادبیات انگلیس در هند از آغاز تسلط کمپنی هند شرقی تا اواخر قرن نوزدهم کلاً یک جریان فرعی و حاشیه نشین بود. اما اتفاقاً ردیارد کِپلِنگ نیز یک سال بعد (۱۸۸۲) واردِ لاهور شد، و در آنجا بحیث معاونِ پدر خانم نیکلسن به کار روزنامه نگاری پرداخت. او بعداً برنده جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۰۷ گردید. البته کِپلِنگ اشعارش را در باره شکوه امپراتوری انگليس و قوای برتر نظامی آن سروده؛ ولی مضمون همه اشعار خانم نیکلسن که جمعاً در سه دیوان چاپ شده، فقط مردم بومی و عادی هند است. این دو شاعر بزرگ بالاخره ادبیات انگلیس در هند را از حاشیه به متن آوردند.
خانم نیکلسن پس از شش سال شهر لاهور را ترک گفت و با پدرش به کراچی رفت، و در سنه ۱۸۸۹ با مردی بنام سرهنگ مالکم نیکلسن در آنجا ازدواج کرد.
او هنوز در مرحله گذرانیدن ماه های اولیه زناشویی اش بود که ناگهان شوهرش برای یک ماموریت نظامی درازمدت احضار شد. چون خانم نیکلسن اراده داشت که در این برهه خاص از عمرش از سرهنگ نیکلسن هرگز دور نباشد، قرار بر این شد که او نیز در لباس مبدل بحیث عضو غیر محارب در کسوت و هیأت یک مرد جوان در این عملیات نظامی شرکت کند.
خانم نیکلسن که بدن نحیف و زیبا داشت، لباس زنانه را از تن برکشید، و بجای آن جامه پسرانه بومیان را پوشید، و همچنین بر چهره و دستان سپیدش رنگ خاکستری خفیفی مالید، تا همرنگ جماعت شود. او در این نقش ویژه ظاهراً خدمتگار شخص فرمانده گُردان (سرهنگ نیکلسن) بود، و ازاینرو با کسان دیگر سروکار نداشت.
سپس خانم نیکلسن با گروه نظامی تحت فرمان شوهرش (گُردان سوم بلوچ) از شهر حیدر آباد در کنار دریای سند بر قطار سوار شد، و بسوی ارتفاعات بلوچستان براه افتاد. او در این سفر بروز ۲۸ سپتمبر ۱۸۸۹ از شهر کویته گذشت، اما در آن از قطار پیاده نشد، و در بعد از ظهر همانروز در محلی بنام خانَی (نزدیک قشلاق) از قطار فرود آمد. او پس از توقف یکروزه در آنجا، بالاخره به اردوگاه نیروهای مسلح انگليس که یک منزل آنطرفتر برپا شده بود پیوست. تنها فرمانده کُل (جنرال جورج وایت) و نماینده نايب السلطنه انگليس در بلوچستان (رابرت سندیمن) از موجودیت مخفیانه وی در جریان این لشکرکشی آگاه بودند.
آنگاه خانم نیکلسن با سپاه بزرگ انگليس بنام "قوای مختلط ژوب" در امتداد کوه سلیمان (مرز فیمابین متصرفات انگليس و افغانستان) برای مدت دراز، از ژوب گرفته تا کُرم و پاره چنار، سفر کرد؛ و تجارب نوینی را بر اساس مشاهدات عینی اش به دست آورد.
در این وقت، حکومت انگليس در هند در نظرداشت که یک معاهده مرزی جدیدی را کاملاً به نفع خود بر عبدالرحمن که دست نشانده و جیره خوارش بود، و از نیروی نظامی برتر انگلیس خیلی می ترسید، تحمیل کند، و طبقاً مناطق مختلف افغانستانِ بی صاحب را که اهمیت سوق الجیشی بسزایی داشت، رسماً در ضمن قلمرو خود شامل کند. بنابراین، قوای مختلط ژوب در حال آنجام دادن وظايف ویژه یی بود، از قبیل شناسایی و نقشه کشی جاهای مورد نظر، ترساندن و سرکوب کردن بعض قبایل، وغیره، تا راه را برای این اشغال قریب الوقوع کاملاً هموار کند. بعداً قرارداد ننگینی بنام "معاهده مرزی دیورند" در اين زمينه منعقد گردید. طبقاً عبدالرحمن چند میلیون پشتون های خود را (از سوات و پیشاور گرفته تا مرز کویته) در قبال در یافت سالانه شش میلیون روپیه با خانواده ها و سرزمین های شان بتاریخ ۱۲ نومبر ۱۸۹۳ برای دایم به انگليس فروخت.
عملیات گسترده قوای مختلط ژوب تقریباً دو سال را در بر گرفت. پس از ختم آن، خانم نیکلسن در هفته دوم دیسمبر ۱۸۹۰م به شهر کویته باز آمد، و بیش از دو سال در آنجا با شوهرش رحل اقامت افگند. در وقت جنگ ارزگان و سقوط نهایی آن، او شخصاً در کویته حضور داشت.
بیشترین نوشته جاتِ موجود راجع به زندگی نامه خانم نیکلسن بر روی اقامتِ وی در دو شهر دیگر هندوستان، یعنی دیسا (گُجرات) و مهو (ایالت مادیا پردیش) تمرکز یافته است، و معلومات لازم راجع به بخش کویته ایشان ناديده گرفته شده است.
بنابر یک منبع ویژه، خانم نیکلسن در کویته "با حرارت مشغول نوشتن شعر بود. مثلیکه او از این کارش احساس آرامش می کرد. اما با آغاز سال ۱۸۹۳، وقت رفتن او از کویته فرا رسید".
ارزگان (تا آنجا که تاریخ به یاد دارد) هیچگاه توسط کدام نیروی خارجی اشغال نشده است. این درّه مستحکم در پناه کوهسار بلند اطرافش و رشادت مردم دلیرش همواره مستقل و آزاد زیسته است.
انگليس ها به تاریخ ۲۲ جولای ۱۸۸۰، سربازان خودرا از کابل خارج کردند، و عبدالرحمن نامی را بعنوان امیر کابل و متصرفات آن بر تخت نشاندند.
ناگفته نماند که این عبدالرحمن در دوران نوجوانی توسط وابسته گان نزدیکش به عنوان یک فردِ بی شعور و ناقص العقل به حساب می آمد که نه تنها خیلی "بی عاطفه" بلکه کاملاً "دیوانه" بود. شیرعلی در ماه جون ۱۸۶۴ در مزار شریف در یک مجلس عام به برادرش (محمد افضل پدر عبدالرحمن) گفت: "شما برای فرار شدن عبدالرحمن دیوانه سگ کُش مکدر و پریشان نباشید". محمد حسن کاکر که تمام عمر خود را صرف مطالعه عبدالرحمن کرده، راجع به این دوره از زندگی او که در سرک های تخته پُل و مزار شریف تفنگچه بدست به دنبال سگ های هرزه می دوید، می نویسد:
"عبدالرحمن چرس می کشید و بشدت شراب می نوشید، و برایش زندگی انسان هیچ اهمیت نداشت. او در هنگام شکار، یکی از غلام بچه هایش را هدف تیر اندازی قرار داد تا ببیند آیا مرمی تفنگ او را می کُشد یانه. پسرک فوراً بر اثر اصابت گلوله جان باخت. آنگاه عبدالرحمن به آواز بلند خندید".
عبدالرحمن طبیعتاً شیفته جنگ، خشونت، و خونریزی بود، و از شکنجه و کشتار دیگران خیلی لذت می برد. اما در طول پنج سال چند مرتبه در مقابل امير شیرعلی شکست خورده، و هر بار به بخارا گریخته بود. بالاخره او در جنگ سر روضه (نزدیک شهر غزنی) به تاریخ ۳ جنوری ۱۸۶۹ کاملاً مغلوب شد. آنگاه او بدون اطلاع به سربازان خود از معرکه به سرعت گریخت، و یکه راست به تاشکند (قلمروِ روسیه) رفت. عبدالرحمن بیش از ده سال در آنجا جیره خوار روس بود، و حالا برای ادامه دادنِ زندگی خفتبار خود به کابل پس آمده بود تا برای بیست سال دیگر عیناً جیره خوار انگليس باشد.
چنانچه که قبلاً گفتم، عبدالرحمن توسط نیروهای خارجی بحیث امیر دست نشانده انگليس بر اریکه قدرت نصب شده بود. ازینرو، او در نظر مردم کشور کدام مشروعیت و حیثیت سیاسی نداشت. علاوتاً او یک فابریکه بزرگ تولید شراب را در کابل تأسیس کرده بود، و بیشترین وقت خود را با غلام بچه های بی ریش و خوش قیافه اش در دربار میگذراند، هرگز اصول دین را رعایت نمی کرد و به اعتقادات مذهبی دیگران نیز وقع و احترامی نمیگذاشت، علناً به نوکرِ انگليس بودنش افتخار می کرد، و همواره بر مردم به بهانه اخذ مالیات بمثل سگ دیوانه بهر سو حمله می کرد، تا آنجا که دست هایش تا مرفق به خون بیگناهان آغشته بود.
البته قبایل مختلف کشور (اعم از تاجیک، ازبک، هزاره، نورستانی و غیره) هر یک به نوبه خود برعلیه او قیام کردند، ولی به زودی سرکوب شدند. اما جنگ هزاره بیش از حد طولانی، پرتلفات و حماسه ساز گردید. دلیل عمده این شکست ها این بود که مردم با اسلحه معمولی می جنگیدند، در حالیکه حکومت انگليس قوای نظامی عبدالرحمن را با توپ ها و تفنگهای خیلی پیشرفته مجهز کرده بود. علاوتاً این گونه جنگ ها برعلیه عبدالرحمن (بعنوان امیر غاصب و نامشروع) که از هزاره های شیخ علی شروع شد، توسط قبایل دیگر ادامه یافت، در ارزگان اوج گرفت، و سرانجام در نورستان ("کافرستان قدیم") خاتمه یافت، همه واکنشی و موضعی بودند، و هیچ کدام آن (بجز جنگ ارزگان) یک نبرد جدی، سراسری و درازمدت نبود.
عبدالرحمن قصد تسخیر ارزگان را در سنه ۱۸۸۵ برسرداشت. اما بعلت نداشتن فرصت کافی و امکانات نظامی لازم نتوانست که در این مورد در آن وقت اقدام کند، تا اینکه شورش سردار محمد اسحاق (فرماندار ترکستان) اتفاق افتاد. در جنگ غزنیگک (نزدیک تاشقرغان) که بتاریخ ۲۷ سپتمبر ۱۸۸۸ رخ داد، متأسفانه لشکر ترکستان شکست خورد. عبدالرحمن تقریباً یک و نیم سال را در بلخ به کشتن ازبک ها و مردمان دیگر که متهم به طرفداری از سردار محمد اسحق بودند گذراند. او بالاخره شهر مزار شریف را به تاریخ ۱۰ جون ۱۸۹۰ بقصد کابل ترک کرد، اما چند روز پیشتر یک قوای ویژه را تحت فرماندهی سردار عبدالقدوس بسوی ارزگان فرستاده بود. هنگامی که عبدالرحمن بتاریخ ۲۴ جولای ۱۸۹۰ به کابل برگشت، کار حمله نظامی بر ارزگان و مناطق مستقل دیگر هزاره را به شدت پیگیری کرد.
از مطالعه منابع موجود چنين برمیاید که درّه ارزگان نخستین بار بتاریخ ۲ آگست ۱۸۹۱ توسط یک قوای نظامی عمدتاً پشتون با وساطت میر محمد عظیم بیگ بطور صلح آمیز اشغال شد. طبقاً امير عبدالرحمن صریحاً تعهد کرده بود که مردم ارزگان خود مختاری شان را در اداره امور داخلی حفظ خواهند کرد. اما سربازان مستقر در آنجا هر گونه جرم و جنایتی را که در شریعت اسلام حرام بود مرتکب شدند. آنها پس از خلع سلاح مردم، بطور گسترده یی بر زنان، دختران و حتی پسران آنان تجاوز کردند. یک هیأتِ سی نفره، متشکل از سران ارزگان، به کابل رفت. آنها در دیداری با عبدالرحمن راجع به نقض پیمان عموماً و در باره هتک حرمت نسبت به ناموس شان مشخصاً شکایت کردند. اما چون عبدالرحمن یک مرد دیوانه مزاج و جاهل بود و بجز کشتن و خونخواری کدام شعور سالم انسانی نداشت، نه تنها به قول و قرار خود وفا نکرد، بلکه به افراد ساخلوهای گماشته شده در ارزگان مجدداً دستور داد که بر میزان اذیت و بیدادگری شان بیفزایند.
بالاخره واقعه معروف درّه پهلوان بتاریخ ۲ اپریل ۱۸۹۲ رخ داد. یکی از منابع اولیه تحولات آن شب سهمگین را چنین بیان کرده است:
"شبی در دره پهلوان، سه سرباز به بهانه جستجوی اسلحه وارد خانه مردی شدند که زن زیبایی داشت.
آنها دست و پای شوهر را بستند و سپس فعل شنیعی را که در شریعت اسلام جایز نیست، انجام دادند. آنگاه همه مردم دره پهلوان به پایگاه نظامی که اسلحه مصادره شده شان درآنجا نگهداری میشد حمله کردند، و تمام سلاح های شان را پس گرفتند. آنها برای اینکه مبادا بقیه نیروها آگاه شوند، هیچ یک از سلاح های آتشین شان را بکار نبردند، بلکه تنها از کاردهای خود در جریان عملیات استفاده کردند".
پس از مغلوب شدنِ همه قوای اشغالگر و عهد شکن در رزم گاه و فرار کردن آنها از ارزگان، جنگجویان هزاره مانند قهرمانان افسانوی در مدت شش ماه در مقابل حملات لشکرهای دشمن که از لحاظ اسلحه و تعداد در موقف برتری قرار داشتند دلیرانه ایستادند، و با شهامت زیاد نبرد کردند. آنها در راه دفاع از آزادی، چه زن چه مرد، حماسه ساز شدند، ودر صفحات تاریخ هزاره افتخار ماندگار آفریدند.
درعین حال، عبدالرحمن که از برخورد نظامی با هزاره ها در میدان جنگ عاجز آمده بود، به سراغ مولوی های جاهل و دین فروش رفت، و توسط آنان فتوای تکفیر و اعلان جهاد برعلیه هزاره ها را بخاطر شیعه بودن شان به تاریخ ۲۴ می ۱۸۹۲ صادر کرد.
در اینجا باید دو نکته ناگفته نماند: اولاً اینکه درّه ارزگان از قدیم تا آنوقت عملا ً استقلال و آزادی داشته است. ازاینرو، اتهام شورش به باشنده گان آن هرگز درست نیست. ثانیاً عبدالرحمن در این فتوا از خود بعنوان پادشاه اسلام و خلیفه مسلمین در وقت حاضر یاد کرده که گویا وظیفه شرعی او هدایت کردن هزاره های یاغی به راه راستین اسلام است. او بعدها رسماً به خودش حتی لقب "ضیاء المله و الدین"(یعنی "روشنایی ملت و مذهب") را داد. این ادعاهای او واقعاً ابلهانه وبی بنیاد بود. همانطورکه قبلاً ذکر کردم، او به این دلیل که دست نشانده انگليس بود، در افکار عمومی کشور حتی بحیث افغانستان هیچ گونه مشروعیت سیاسی نداشت، چه رسد به اینکه این فردِ مجنون، بی سواد، نوکرِ اجانب، و مظهر فساد اخلاقی بحیث خلیفه تمام مسلمانان تلقی شود.
بهرحال، از مطالعه اسناد بایگانی انگليس چنين برمیاید که عبدالرحمن پس از چند ماه یک هجوم گسترده نظامی را از سه محور بطور همزمان بر درّه ارزگان سازماندهی کرده بود. طبقاً بتاریخ ۱۸ سپتمبر ۱۸۹۲، یک قوای مختلط (متشکل از پشتون های نظامی و ایلجاری قندهار) از مسیر کوتل گل خار (کوتل سنگر) از سمت جنوب وارد ارزگان شد. همانروز نیروی نظامی دیگری از طرف سرزَولی (شمال شرق) داخل شد، و یک هفته بعد، سپاه دیگری از جانب کوتل چقماق (شمال) به ارزگان سرازیر گردید، و قتل عام مردم مظلوم ما (بشمول تجاوز به زنان و دختران هزاره) بطور وحشیانه یی که در تاريخ منطقه سابقه نداشت شروع شد. در همین هنگام بود که واقعه چهل دختران در کوهی در اطراف منطقه سنگده (در جنوب ارزگان نزدیک به کوتل گلِ خار) اتفاق افتاد.
پیامد های این شکست برای هزاره ها از لحاظ فاجعه انسانی بسیار هنگفت، غیر قابل جبران، و کمرشکن بود. انسان های زیادی اسیر، فروخته، کُشته، یا آواره شدند.
اکثر جنگجویان هزاره در نبرد سنگده و غیره هرگز تسلیم دشمن نشدند، و شجاعانه تا پای جان جنگیدند.
تعداد زیادی از اسیران جنگی که بیشتر شان زنان، کودکان، و افراد غیر نظامی بودند، توسط عبدالرحمن به عنوان برده فروخته شدند. به تاریخ ۱۹ اکتوبر ۱۸۹۳، خبری در روزنامههای لندن و سایر مستعمرات انگليس انتشار یافت که "بنا برگزارش های رسیده از کابل، امیر ده هزار نفر از اسیران جنگی هزاره را به عنوان برده فروخته است تا مصارف سرکوب کردن قیام آنان را جبران کند". اما دراین میان، شمار معدودی توانستند که به نحوی از کشور خارج شوند. اغلب آنان به مشهد (ایران) یا به "شالکوت" (کویته) که درآن وقت جزء قلمرو انگليس بود رفتند.
ناگفته نماند که در اوایل سنه ۱۸۷۶، در زمان رقابت شدید بین انگليس و روسیه، تصرف کویته برای حکومت انگليس از دیدگاه امنیت هندوستان در اولویت قرار گرفت. پس از امضای معاهده جیکب آباد با خان قلات، سربازان انگليس برای اولین بار بتاریخ ۲۱ فبروری ۱۸۷۷ (یعنی ۱۵ سال پیش از سقوط ارزگان) در قلعه میری و نقاط دیگر کویته مستقر شدند. بعداً شهرک کویته گسترش یافت، و به قرارگاه فرقه چهارم ارتش انگليس در هند تبدیل شد.
در عین حال، سرهنگ نیکلسن شماری از مردان هزاره را که از ارزگان و نقاط جنگ زده همجوار آن تازه به کویته رسیده بودند، در سپاه انگليس (فوج بیست و چهارمین بلوچ) ثبت نام کرد. او به زبان فارسی وارد بود، و وقتی که شبانه بخانه میامد، حتماً خبرهای روز و از جمله ملاقاتش با هزاره های بقیه السیف را با خانم نیکلسن صحبت می کرد.
برداشت من از مطالعه منابع موجود چنين است که در این زمان در شهرک کویته جامعه مشخصی از مردم هزاره شکل گرفته بود، و خانم نیکلسن به احتمال قوی شخصاً با آنها در باره جنگ و قتل عام هزاره ها گفتگو کرده است.
خلاصه، در این برهه از تاریخ خونبار هزاره بود که خانم نیکلسن شعر هزاره اش را (احتمالاً بر اساس قصه واقعی) در کویته نوشت، ولی آن را بعداً در دیوان اشعارش بنام "بوستان کامه و سروده های عاشقانه هند" در سنه ۱۹۰۲ در لندن چاپ کرد. خیلی جالب است که این کتاب شعر را "توماس هاردی" نویسنده بزرگ انگليس خوانده، پسندیده، و ویرایش کرده است.
از محتوای شعر هزاره خانم نیکلسن چنین برمیاید که راوی داستان یک جنگجوی جوان هزاره می باشد که احتمالاً یک یا دو سال پیش از جنگ ارزگان ازدواج کرده است. او در همه نبردها با دلاوری حضور فعال داشت، ولی پس از سقوط نهایی و قتل عام ارزگان توانست که به موقع بر کوه عقب نشینی کند، و عجالتاً زنده بماند. اما متأسفانه زن جوانش به دست دشمنان اسیر شد. سپس او دیوانه وار به شهرهای کابل، غزنی و قندهار به سراغ "عروس گمشده" اش رفت، ولی با وصف تلاش و جستجوی زیاد، نتوانست خبری و اثری بدست بیاورد.
او نهایتاً با دل شکسته و سخت بیمار در طلیعه بهار سال ۱۸۹۳ به درّه دور افتاده شان در ارزگان که ظاهراً تاهنوز اشغال نشده بود، بازگشت، و مستقیماً در زیر گل های بادام رفت و آنجا برزمین دراز کشید، دقیقاً مانند سالهای پیش از جنگ؛ اما این بار تنها. آنگاه او از طریق روحی با دلبر مفقود الاثرش به مکالمه یک جانبه پرداخت، و او را دعوت کرد که در میعاد گاه همیشه گی حضور بهمرساند. علاوتاً او در باره تلاش های نافرجامش برای ردیابی و نجات دادن وی سخن گفت، و اینکه اورا در بازارهای برده فروشی در قندهار و کابل بسیار جستجو کرده است. ضمناً او از درد و رنج جانکاهش در فراق یار بکرّات به صدای بلند شیون کرد، و در مجموع از پریشانی حالش سخت نالید. در پایان سخنانش او قاطعانه گفت که همزمان با فرو ریختن شگوفههای های بادام به زندگی خود خاتمه خواهد داد، زیرا می داند که روز وصالِ مجدد برایش هرگز میسر نمی شود.
شعر ناب و کميابِ خانم نیکلسن مضمون ماندگار، واژه گان استوار، و عواطف سرشار دارد، و برای هزاره ها واقعاً بمثابه یک گنج ادبی ارزشمند می باشد. زیرا ما در زبان انگلیسی نمونه مشابه دیگری را نداریم.
اما من حیرانم که تا هنوز راجع به این سروده شگرف در هیچ مقاله یا کتابِ نشر شده در باره هزاره، حتی پس از گذشت ۱۲۱ سال، هیچ سخنی و ذکری بمیان نیامده است؛ در صورتی که این شعر شهیر، حداقل ۱۸ بار در بین سالهای ۱۹۰۲ و ۱۹۹۴ چاپ شده، و گذشته از قرائت های متعدد به آواز جهر و رسا، توسط چند آهنگساز به لحن موسیقی نیز تصنیف گردیده است.
بهرحال، برای من جای افتخار است که اینک من ترجمه یی از این اثر منظوم را برای نخستین بار بمناسبت یک صدو سی ویکمین سالروز قتل عام ارزگان به حضور همگان تقدیم می کنم.
----------------
عروس گُمشده ارزگان
شاعر: اَدیله نیکلسن (بنام مستعارِ "لارنس هوپ") سال چاپ در لندن: ۱۹۰۲ م مترجم: شاه ولی شفایی
من تنها بر زمین افتاده ام، در زیر شگوفههای بادام،
همانجا که هردوی ما در فصل بهار با هم می آرمیدیم،
و اکنون، مثل آنگاه، برفهای کوه در حال آب شدن اند،
امسال، مانندِ پارسال، جویبارها نغمه می سرایند.
آن یکی بهار دیگری بود، و گل های دیگری،
زود گذر، گلابی رنگ، آویخته از درخت بی برگ،
زمین از لذت آب های جاری به وجد می آمد،
و من احساس خُرسندی می کردم، زیرا تو با من بودی.
تو با چشمان لطیف خود که بطور تیره سرمه شده بودند،
لبان سرخ رنگت همچون گلاب زنده و خندان،
پاهای بیقرار و کهربا رنگت که خیلی نازک و رعنا بودند،
اکنون از نزدم گُم شده یی، و بجایی رفته یی که هیچ کس نمی داند.
(یاد آن روزها بخیر)
تو در کنارم دراز می کشیدی و در زیر پرتو خورشید آواز می خواندی،
پوستین درشت و سپید رنگ در حصه گردنت گشوده می شد،
و پوست نرم و نازنینت را نشان میداد، کاملاً سپید بمثل گل های بادام،
که در آن آفتاب نمی توانست هیچ داغ یا لکه یی را بیابد.
من الآن تنها بر زمین خوابیده ام، در زیر گل های بادام،
من سخت نفرت داشتم که شگوفه ها هنگام فرو ریختن بدنِ تورا لمس کنند،
و حالا چه کسی تو را کُشته است؟ بدتر، آخ، بدتر کِی با تو عشقبازی می کند؟
(روحم آتش گرفته است بگونه یی که آدمیزاد در دوزخ می سوزند).
چقدر تو را در شهرهای پرجمعیت جستجو کرده ام!
بمن گفتند که روزهای متعددی من دیوانه بوده ام،
نمیدانم که چگونه به اینجا، به این درّه، باز آمده ام،
چه سرنوشتی مرا از چه راه های مشکوکی (بدینجا باز) کشانیده است.
در جایی فکر می کنم که شمشیرم کار نیکویی را انجام داده است،
من کسی را کُشتم که با لبخند نام تو را بر زبان آورده بود،
ولی در کدام مُلک؟ نه، من بکلی آن را فراموش کرده ام،
همه افکار در بین شعله سوزان دلم پژمرده شده اند.
ای شادمانی من، تو اکنون کجایی، و آن زیبایی ات،
زلفان ظریف و پر پیچ و خمت، و چهره خندان و تغییر پذیرِ تو کجایند؟
به ریسمان بسته، با بدن کبود و برهنه (خدای مهربان، بمن صبر و حوصله بده)،
و در بازار برده گان در کابل فروخته شده یی.
من از همه مردم سراغت را گرفتم. چه کسی می توانست خبرت را بمن باز گوید؟
در بین انسان های زیادی که اسیر، فروخته، یا کُشته شدند،
سر نوشت تو چه بود؟ (آخ، خدای مهربان، بمن صبرو حوصله بده،
دلم می سوزد، با آتش و درد می سوزد.)
ای سعادتِ گُمشده! دلم در حال پاره شدن است،
شمشیرم شکسته است و پاهایم دردناک اند،
مردم بمن می نگرند و فی البداهه می گویند،
"او بار دیگر زنده از این دهکده نخواهد رفت".
زیرا همینکه شام فرا میرسد، تبم بالا می رود،
با اندیشه های جنون آسایی که به مغزم جولان می کنند،
افکار وحشت انگیزتو (آخ، خدای مهربان، بمن صبر و حوصله بده،
روحم افگار و دردمند است، فراتر از آنچه که انسانها "درد" می نامند).
من تنها دراز کشیده ام، در زیر شگوفههای بادام،
و برف های سپید را بر کوه ها می بینم که در حال ذوب شدن اند،
تا خراسان با رودهای آب مسرور و بشّاش گردد،
و با شرشره های ناشی از جویچه های آب روان شادکام شود.
و من خوب می دانم که چون گلبرگ های نازک بادام،
نرم نرمک بر زمین بریزند، پیش از روئیدن نخستین برگهای سبز،
(آخ، برای این چند روز آخر، خدایا بمن صبر و حوصله بده)،
چون آن مایه شادمانی ام نیست، من نیز در این دنیا دیگر نخواهم بود.
----------------
شاه ولی شفایی
نیوزیلند
تاریخ ویرایش ترجمه شعر و مقدمه آن:
۱۸ سپتمبر ۲۰۲۳م
مطالب مرتبط
-
فاجعه ی انسانی در ارزگان همراه با تاخت و تاز و جنایات تروریست های افغان/پشتون
-
ارزگان: فرمانده ی ضد طالب همچنان هدف حمله ی طالبان، قاچاقچیان مواد مخدر و نمایندگان حکومتی آنان
-
دولت بیگ سلطان یکی از رهبران تاریخی و ملی ارزگان
-
ارزگان خاص: تیرباران دو تن از مردم هزاره توسط گروه قومی طالبان
-
ارزگان و مردم مظلوم گیزاب همچنان در چنگال خونخوار عبدالرحمنی!
-
نگاهی به ولسوالی دور افتاده خاص ارزگان
-
روز جهانی شعر: 325 شاعر از 94 کشور جهان برای توقف نسل کشی مردم هزاره متحد می شوند
-
پیدا شدن گورهای دسته جمعی در میرزا اولنگ: نسل کشی تمام عیار توسط پشتون های داعشی و طالب
-
شهروندان بامیان: کشتار مردم هزاره در غور یک نسل کشی تمام عیار است
-
نسل کشی و حذف نشانه های تاریخی و فرهنگی قربانیان؛ از تخریب بودای بامیان تا ممنوع کردن جشن نوروز
-
یاداوری نسل کشی هزاره توسط جنایتکاران جنگی احمد شاه مسعود، عبدالرب رسول سیاف و متحدان آنان