گریز از حقایق فرهنگی، به سود ما نیست
دری، فارسی، فارسی دری و یا دری فارسی، ما از چهار اسم نام می بریم و اما می خواهیم بگویم که مراد ما، یک زبان است؟ یعنی چه؟ مگر ، نصواری، جگری، سرخ و نارنجی، یک رنگ است؟؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
ایاک نعبدو و ایاک نستعین
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم .. جامه ی کس سیه و دلق خود از رق نکنیم
رقم مغــــلطه بر دفتر دانش نزنیم .. ســــِر حق با ورق شـــــعبده مــلحق نکنیم
«حافظ»
هم وطن عزیز، جناب صبور رحیل دولت شاهی، سلام،
بخش دوم نبشته ی تان را که با شتابزدگی و لحن نامناسب زبان نقد، نگاشته شده بود، خواندم. این بار، با شما روی یک نقد ادبی و از دید ادبیات بحث می کنم ، تا دوستان و اهل ادبیات، به پرداخته های مان قضاوت عادلانه مبذول داشته باشند. اسم این نبشته را « گریز از حقایق فرهنگی، به سود ما نیست» گذاشته ام.
عزیز برادر، نقد ادبی را به سخن سنجی و سخن شناسی تعبیر کرده اند، یعنی شناخت ارزش و بهای آثار ادبی و شرح و تفسیر آن به نحوی که معلوم شود، نیک و بد آن آثار چیست؟
نبشته ی شما عنوانی « آن که ازحد گذشت رسوا شد!»
(بخش دوم)
جناب رحیل:
اگر انگیزه ی نبشته ی قبلی تان، صادقانه نقد من بوده باشد، از شما سپاسگزارم. در این که شما، نهایت دلسوزی و حراست از میراث فرهنگی و ادبی تان را، ارج می گذارید، نیز باعث خرسندی من می شود، اما این گونه جملات شما، «نویسنده ی افغانستانی در برابر نویسنده ی ایرانی قد علم کرده است» و « ادعای افغانی صورت گرفته» حرف های زاید و بیهوده است و هرگز در یک نقد ادبی جا ندارد. در مورد این که، آیا نقد من گرهی از کاری می گشاید؟ این را بگذارید تا کتاب به نشر سپرده شود و پس از مطالعه ی آن، می توان نقد مفصل نوشت. از کتابی که بیشتر از 500 صفحه را دربر دارد و شما تنها 15 صفحه ی آن را خوانده اید، نمی توان حکم قطعی صادر کرد.
خوشحالم که نقد را به گفته ی تان، ذره بینی بررسی کرده اید، اما، داوری از جانب شما در حق بنده و معکوس آن را وارد نمی بینم. از دید منطق ابن سینایی، هرگاه دو مفهوم را با هم بسنجیم، به گونه ی که خود به خود صدق یکی از دو قضیه به گونه ی معین و یا نامعین موجب کذب قضیه ی دیگر شود، در بحث ما بی نتیجه خواهد ماند و پافشاری هر دوی ما، هرگز زمینه ی داوری را به طرف حقیقت قضیه مساعد نمی سازد. پس بهتر است، در حق هم دیگر داوری نکنیم و بگذاریم تا دیگران بر مسند قضاوت نشسته، نه در مورد من و شما، بلکه در مورد فرهنگ و زبان خود قضاوت عادلانه را عنایت فرمایند.
شما نگاشته اید :
نقد آقای رفیع با این جمله آغاز میشود:
"اهل تفکر که به پیرایه ی خرّد و سرمایه ی دانش آراسته بُود، جز راست و صداقت نگوید، لیکن سخنی که در اثبات آن عمر را صرف باید کرد ناگفته اولیتر."
ازین جمله هرگز نمیتوان پی برد که آقای رفیع چه می خواهد بگوید. یعنی چی؟ آیا بدان نمی ماند که بگوییم: اهل لباس که به پیرایهء جامه و سرمایهء تنپوش آراسته بود.
جناب رحیل: شما ازین جمله چیزی ندانسته اید و با وصف ندانستن، با "« اهل لباس..."». نیز دانستن تان را ازین جمله مثال آورده، به این عقیده اید که:
"« هیچ اهل تفکری نیست که خرد ودانش نداشته باشد."» و "« در جامعه هستند کسانی که هم اهل تفکر اند، هم خرد دارند وهم سرمایهء دانش و هم دروغ میگویند."»
شما در مورد صحت داشتن جمله ی بالا تردید داشته، چیز های را در باره ی اجزای این جمله به ذعم خود بیان کرده، به تحلیل و تفسیر های عجیب و غریب توسل جسته اید. هم چنان، در مورد ساختار این گونه جملات، نیز شرایطی را وضع نموده اید تا پیوند منطقی میان اجزای کلام را به میان آورد. در نتیجه، با صرف وقت گرانبهای تان و هتک حرمت به نویسنده، که کاملا دور از آداب نقد نویسی است، در مورد اجزای این جمله، به ترجمه ی ان پرداخته اید.
در مورد این جمله، از دو دیدگاه، با شما بحث ادبی و علمی را در میان می گذارم، تا خوانندگان عزیز، خود بر آن مصلحت و قضاوت کنند. دیدگاه اول، در مورد ساختار جمله و دیدگاه دوم، در مورد تعبیر جمله.
1. ساختار جمله:
ساختار این جمله، نثر مسجع «آهنگین» بسان شعرگونه بوده، دارای ایجاز و صور خیال است. نثر مسجع، نثرى است که جملهها و عبارات قرینه در آن دارای سجع باشند. سجع در نثر، به منزله ی قافیه در شعر است.
ایجاز: مختصر ساختن را گویند که در آن هنرمندیی نویسنده را در یک گفتار و یا یک حکایت بیان می کند.
صور خیال: تصاویر خیال انگیز ظریف، نازک، جذاب و دلکش را گویند.
هرگاه ما، این گونه جملات را با مشخصاتی که ذکر شد، مانند شما بالای میز جراحی قرار بدهیم و به ذعم خود از هرجا ببریم و به هرجا پیوند بزنیم، و برای آن منطق جستجو کنیم و دستور زبان را مشق کنیم، در حقیقت یک اشتباه بزرگ ادبی و عمل نادرست را در کاربرد زبان و ادبیات مرتکب می شویم. این گونه گویش در پویش تکاملی خویش، نعمتی و یا بهتر بگویم موهبتی است از جانب پروردگار که به سراینده ی آن ارزانی می کند تا معانی دو کون را در دو لفظ جمع کرده، سخن را در عذوبت به اسمان ها برساند. شما با تاسف، به این هنر زبان، یاوه سرایی گفته اید، در حالی که این پدیده را هنر کلام و تخیل می گویند که این حقیر از بزرگان و پیش کسوتان زبان دری شنیده، خوانده و به حافظه سپرده است و معنی آن را نیز می داند.
ما، می توانیم در مورد این گونه نثر، برای مبتدیان و نوآموزان، شرحی بنویسیم، تا آن ها را بر آن چه که محتوای نثر است، وقوف حاصل گردد، اما به هیچ صورت نباید به روح این گونه نثر آزار و اذیت برسانیم. دیدگاه شما را با تفسیر نسبتأ طولانی و ناواردی که داشت ، صادقانه باید بگویم که از اوردنش در این مقال، خودداری کردم، چون بی حد مبتذل و دور از نقد ادبی و اصالت زبان بوده، عدم توجه و آگاهی شما را به انواع نثر در زبان دری به نمایش می گذاشت. در مورد نثر مسجع و شرحی بر آن نوشتن، برای این که واضح گردد، یک مثال می آورم. یکی از این دسته سرایندگانی که خداوند این موهبت را برایش ارزانی کرده، شیخ اجل سعدی است. گلستان سعدی، یکی از شهکار های زبان و از جمله ی با ارزشترین اثر منثور ادبیات دری به شمار می رود. نثر سعدی، در گلستان، نثر مسجع آهنگین است. حالا می خواهم یک مقایسه از نثر مسجع را با شرح آن جلو چشمان شما و دیگر عزیزان بگذارم، تا تفریق میان دو نوع سخن آشکار گردد.
حکایت از گلستان سعدی:
" « یکی از بزرگان گفت پارسایی را، چه گویی در حق فلان عابد، که دیگران در حق وی به طعنه سخن ها گفته اند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمی بینم، و در باطنش غیب نمی دانم."»
یک نوع برداشت کلام از این حکایت:
یکی از بزرگان، از زاهدی پرسید که، فلان عابد را چه گونه یافتی، چون دیگران در حق وی تبصره ها و طعنه های ناخوش آیند را برپا نموده و در پارسایی او شک داشته، سخن ها گفته اند؟ زاهد گفت: من در ظاهر او عیبی را نمی بینم و از باطنش غیب را نمی دانم.
ببینید: «بر ظاهرش عیب نمی بینم، و باطنش غیب نمی دانم»، نثر شاعرانه و زیبا و دارای ایجاز. اما شاید از دید شما یاوه سرایی باشد که استاد سخن سعدی، نظر به منطق شما، چرا مفعول صریح و یا بیواسطه را مراعات نکرده و حالت مفعول باواسطه با مفعول پس و پیش شده و .....حرف ربط و اضافه فرار کرده و نمی دانم چه و چه ...
مثال دوم، حکایت از گلستان سعدی:
" « مودت اهل صفا، چه در روی و چه در قفا. نه چنان که از پَسَت عیب گیرند و پیشت بمیرند."»
یک نوع برداشت کلام از این حکایت:
مودت، یعنی محبت اهل دل و اهل ذوق و صفا، چه در حضور و چه در غایب، چنان نیست که در غیاب تو به عیب گویت بپردازند، و وقتی که ترا دیدند، در حضور تو از تملق و چاپلوسی بمیرند.
این جا، به نثر مسجع سعدی و زیبایی و ایجاز آن توجه کنیم:« صفا .. قفا .. گیرند .. بمیرند.. » این نثر بسان شعر است و حتی زیباتر از شعر جلوه می کند. اما اگر این گونه جملات بالای میز جراحی منطق شما بی رحمانه قرار بگیرند، روح سعدی از هر دو جهان فرار خواهد کرد.
عزیز برادر، به آثار با ارزش ادبیات زبان دری و صور خیال در نثر آن مراجعه کنید، این گونه کتب، در فرهنگ غنی و پربار ما به وفرت چشم گیر است. نمونه ها: تاریخ سیستان، تاریخ بیهقی، تاریخ گردیزی، کشف المحجوب هجویری، مرزبان نامه، کشف الاسرار خواجه ی انصار، کلیله و دمنه، حکمت الاشراق،تذکرة الاولیا، مقالات شمس تبریزی، معارف بهاء ولد، اسرار التوحید، مرصادالعباد، فیه مافیه، تاریخ جهان گشای جوینی، گلستان سعدی، مناقب العارفین، بهارستان جامی و ....
شاید این سئوال نزد شما خلق شده باشد که آقای رفیع چرا در این کتاب از نثر قدیم استفاده کرده ؟ و به گفته ی بسیاری ها که می گویند: ما از نسل جدید و معاصریم و باید از ادبیات و طرز گفتن امروزی هااستفاده کنیم.
در این مورد، به گفته ی شکسپیر اکتفا می کنم که بسیار زیبا فرموده: « کاری که اساسی است، پایدار است و زمانه نمی تواند آن را در انبان فراموشی بیاندازد و به دوش بگیرد و برود.»
2. تعبیر جمله:
اصل جمله : "اهل تفکر که به پیرایه ی خرّد و سرمایه ی دانش آراسته بُود، جز راست و صداقت نگوید، لیکن سخنی که در اثبات آن عمر را صرف باید کرد ناگفته اولیتر."
شما فرموده اید که:
"« هیچ اهل تفکری نیست که خرد ودانش نداشته باشد."» و "« در جامعه هستند کسانی که هم اهل تفکر اند، هم خرد دارند وهم سرمایهء دانش و هم دروغ میگویند."»
جناب رحیل:
این جا، چنین به نظر می رسد که شما به بیراهه رفته اید، قابل یاددهانی می دانم که کتاب من، در مورد ادبیات و بیدل که یکی از عرفای برجسته ی اسلامی است، نوشته شده و مخاطب من یک استاد مسلم در عرصه ی زبان و ادبیات، جناب شفیعی کدکنی است. مگر کتاب من، در مورد کدام رهبر بدنام حزبی و یا قومندانی که شما بالای تفکر و خرد و دانش وی شک کرده اید، نوشته شده؟ می دانم که شما در جامعه ی ما، به این گونه اشخاص قرین بوده، به خرد و دانش و تفکر شان عقیده مند بوده اید و پس از آن که ثمره ی خرد و دانش و تفکر شان جز بربادی و مصیبت را در افغانستان به بار نیاورد، دروغگو پنداشته شدند.
مراد از اهل تفکر و خرد با سرمایه ی دانش، در عرصه ی معنویت و ادبیات با دیگران تفاوت ها دارد !!!!
تفکر: به معنی اندیشیدن، اندیشه کردن و تأمل در چیزی است، اما آیا به نظر شما، تفکر در مناجات الهی، یا در مثنوی عرفان بیدل، با تفکر کردن در مورد یک حمله ی انتحاری، یکسان است؟؟
وقتی سعدی می گوید:
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه .. ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
این جا، سعدی چرا میان دو نوع تفکر تفکیک می گذارد و چه هدف دارد؟
چون برداشت شما، از کتاب من در مورد شفیعی کدکنی و بیدل، مانند همان ناصحی است که سعدی را به نصیحت می گیرد تا اندر پی خوبان نرود، و سعدی در حیرت رفته، به نوع تفکر و اندیشیدن سطحی یک زاهد متشرع و خشک می خندد.
خرّد : به معنی عقل، هوش، دریافت، زیرکی و دانش است. اما من تا به امروز نه جایی خوانده ام و نه شنیده ام که به کسی گفته باشند « احمد، خرد دارد و دروغ می گوید»، و یا « محمود، خردمند و دروغگو است» و یا « احمد دروغگو و با خرد را دیدم»
ناصر خسرو بلخی، از خرد این گونه برداشت دارد که مراد بنده نیز همین است:
خرد کیمیای صلاح است و نعمت .. خرد معدن خیر و عدل است و احسان
در این باب مختصر ساخته، مراد خود را ازین گفته در آغاز کتاب بیان می کنم:
"اهل تفکر که به پیرایه ی خرّد و سرمایه ی دانش آراسته بُود، جز راست و صداقت نگوید، لیکن سخنی که در اثبات آن عمر را صرف باید کرد ناگفته اولیتر."
من، استاد محمد رضا شفیعی کدکنی را، اهل تفکر و خرد و با سرمایه ی دانش آراسته می دانم، آن گونه که در بالا تذکر داده شد، کسی که یک عمر در عرصه ی ادبیات، قلم و قدم زده است و آثار بسیار گرانبها به جامعه ی ادبی تقدیم کرده، مگر آن اوقات شریف خود را که صرف اثبات ابتذال در شعر بیدل و کسر مقام عرفانی و ادبی وی کرده است، حیف می دانم و ناگفتن آن را بهتر.
این بود برداشت من از همان جمله ی بزرگان به سبک و سیاق کهن و نثر مسجع.
امیدوارم که علت مزین ساختن اغاز کتابم را، با فرموده ی به سبک و روش کلام بزرگان که نهایت احترامانه گفته شده، درک کرده باشید، چون مخاطب من، یک استاد مسلم و مسلط در عرصه ی زبان و ادبیات است که حرف مرا به خوبی می داند.
..................................................
در مورد ادامه ی نقد که این گونه آغاز می گردد، "بیدل، از آن عارفانی است که آیینه ی دل را به صیقل حقیقت متجلی کرده، صورت اسرار غیب پیش دیده ی خاطرش چون صبح صادق می درخشید. صاحبان سخن و اهل کلام، چون به دیده ی اعتبار در کلام معجزه آسای وی نگرند و چهره ی حقایق کلام در آیینه ی تجارب عرفانی شان متجلی گردد، واضح است که با بررسی و ارزش گزاری کتاب «شاعر آیینه ها » فریبنده و فریفته نشوند، چه آنها جان کلام بیدل را تجربه کرده اند."
باز هم شما همان گونه که در آغاز، نثر مسجع را بالای میز جراحی بی رحمانه تسلیخ نموده اید ، نیز به تجزیه و تحلیل به ذعم خود پرداخته، ایراد گرفته اید که من :
1. به سلامت زبان توجه ندارم. 2. رشته ی سخن از دست من رفته. 3. از نادرستی های دستوری و انشایی مثل می زنید که : صیقل با چیزی صورت می گیرد نه به چیزی و .... واژه ی فریبنده و فریفته کاربرد آن درست نیست.
در این که به سلامت زبان توجه ندارم و یا رشته ی سخن از دست من رفته، فکر می کنم که از تذکر من در بالا دریافتید که این حقیر تان، آن چه که می نویسد، آگاهانه است و نه از سر تقلید، و این قضاوت را در ختم این مقال به اهل سخن و خود شما واگذار می شوم. اما ناگزیرم که در دو نکته ی دیگر، سخنی چند به عرض برسانم.
صیقل، با چیزی صورت می گیرد، و هم به چیزی. آن که مراد شما است، یعنی «با» این را همه می دانند و هر روزه کاربرد دارد، و آن گونه که در نبشته ی من آمده، یعنی «به» نیز کاربرد دارد که به آن می پردازم:
«به» به معنی بهمراه، که از آن به مصاحبت تعبیر کنند. مثال: « به ادب سلام کرد» و یا « به سلامت عزیمت نمود» و یا « به مشت زر داد» و یا « دلم را به نور ایمان منور گردان» و این جمله «به صیقل حقیقت متجلی کرد»، نیز این نوع کاربرد دارد. امیدوارم که کاربرد «با» و «به» را با آن شفافیتی که در زبان شیوای دری موارد استفاده دارد، دریافته باشید. واضحتر بگویم: « من با دست غذا می خورم و با پا راه می روم، اما به نور ایمان و به صیقل حقیقت آیینه ی دلم را منور می کنم.»
فردوسی می گوید:
به لشکر توان کرد این کارزار .. به تنها چه برخیزد از یک سوار ..
و یا
به نام خداوند جان و خرد .. کزین برتر اندیشه برنگذرد
پس ، از دید شما، فردوسی و دهخدای خدابیامرز و همه استادان زبان و ادبیات، اشتباه گفته اند؟ نه خیر این چنین نیست. از شما دوستانه و صمیمانه تقاضا می کنم که، این «به» ها را به «با» ها عوض نکنید و هر کدام را به جا های خود شان بگذارید.
و شما نیز فرموده اید:
آیا عارفان دیگر نیز همین کار را نکرده اند؟ آیا کسی میتواند به عرفان دست یابد اگر آیینهء دلش صیقل نیافته باشد؟
من، بیدل را از عارفان حقیقی دانسته ام و در تاریخ ادبیات و اسلام ، به اشخاصی نیز بر می خوریم که به نام عارف و صوفی یاد شده اند، اما حقیقت نداشته، موجودات تحمیلی بالای مردم و جامعه بوده اند، ازینرو «عارفانی» گفته ام. عارف حقیقی، دلش صیقل یافته، و از عارف نما ها، نه... عارف حقیقی و صیقل یافته، در گفتار و کردار صادق است. شمس در مورد مولانا گوید: « مولانا در عمل و فضل دریاست». و شما با این سئوال تان، حرف مرا به کرسی نشانده اید. مسلم است که هر که به عرفان دست یابد، آیینه ی دلش صیقل می یابد و این کار را بسیار از عرفای ما کرده اند که از آن جمله من، بیدل را معرفی کرده ام.
ایراد شما در مورد کاربرد پی هم واژه ی « فریبنده و فریفته»
در کاربرد این دو واژه، در جمله ی بالا ، ایجاز کامل رعایت شده. خصوصیات این نوع کاربرد:
1. در این نوع سجع، تعقید و تکلف وجود ندارد.
2. استعاره، تشبیه و تمثیل به کار گرفته می شود.
3. این گونه نثر، دور از جملات زاید و متکلف است.
4. پیام را به شکل خاص می رساند.
5. این گونه نثر، از شیوه ی موسیقایی خاص برخوردار بوده، نثر را در مرز نظم قرار می دهد.
6. جمله ها با کاستن یک حرف، و یا کلمه و یا یک مصوت کوتاه و بلند، وزن پیدا می کنند.
بنابر قواعد این نوع سجع که در بالا متذکر شدم، واژه ی « فریبنده و فریفته» پی هم آمده. حالا دانستید که من از سر آگاهی نوشته ام نه از سر تقلید.
تمام این پدیده ها در این نوع سجع، زیبایی شناسی را به بار می آورند که این حقیر در دو جلد کتاب تألیف شده در مورد سعدی زیر نام « سعدی، درخت پرباری از بوستان معرفت» به ان اشاره کرده ام. پروفیسور داکتر عبدالقیوم قیوم که خود دوکتورای ادبیات را در سعدی شناسی به دست آورده، در همایش کتاب من در کابل، سال 1385 هجری، این سخنان را ارشاد فرمودند:
از پروفیسور داکتر عبدالقیوم قیوم می خوانیم:
"« گپی دیگری که در رابطه به کتاب آقای رفیع می خواستم خدمت شما به عرض برسانم، آن این است که آقای رفیع توانسته است جوانب صور خیال سعدی را هم در شعرش و هم در نثرش و به خصوص در گلستانش مشخص بسازد.
من تقریبأ یک ماه قبل با دعوت یکی از موسسات فرهنگی ایران با جمعی از دانشجویان دوره ی ماستری دانشگاه ادبیات بخش زبان دری، به ایران رفته بودم. آنجا در محلی بنام شهر کتاب، گردهمایی ترتیب شد و در آنجا در باره ی کتاب آقای داکتر کاتوزیان، زیر عنوان« سعدی، شاعر عشق و زندگی» که در امریکا نوشته شده است، از جانب برادران ایرانی نقد و بررسی صورت گرفت و در آنجا تذکر دادند که زیبایی شناسی سعدی در این پژوهش منعکس نشده است، خوشبختانه که امروز وقتی کتاب آقای رفیع را مطالعه میکردم، متوجه شدم که آقای رفیع به بُعد زیبایی شناسی گلستان سعدی نیز تماس گرفته اند و مزایای گلستان را در این راستا هم برملا کرده اند. به این سبب ما می دانیم که یک افغان ما چطور با جنبه های بسیار باریک باریک آثار دانشمندان و متصوفین گذشتهء ما متوجه می شوند و به آن بُعد ها ارج میگذارند."»
......................................
از نبشته ی بالا، دو طرز دید متفاوت را در مورد نثر مسجع و زیبایی شناسی در کلام سعدی دریافتیم، یکی از شما، جناب رحیل، که از سر بی خبری به زبان و ادبیات، به یاوه سرایی تشبیه شده، و دیگری، طرز دید یک استاد مسلم در عرصه ی زبان و ادبیات و سعدی شناسی. کدام یک درست است؟
......................................
بیشترین ایراد شما در نبشته ی تان، روی کاربرد زبان و دستور زبان و واژگان است، که در این رابطه نمی خواهم توضیح بیشتری بدهم، و به اشارات ارزنده در بالا بسنده می کنم. معنی را رها کرده و دنبال تفحص الفاظ رفتن، کار من نیست. بحث های دستور زبان را با نقد ادبی ، خلط مبحث کردن، کار عاقلانه نیست. کلامی را به قصد مشاغبه یا سفسطه با کلام دیگر همراه کردن و یکی را جای دیگری نشاندن، به آن خلط مبحث گویند که در سراپای نبشته ی تان به وضاحت چشم گیر است.
.....................................
بحث و ایراد دیگر تان بر سر زبان دری و فارسی است، که بنده را به تقسیم بندی زبان ها محکوم نموده، از شاعران دری زبان مثال ها اورده، گاهی فارسی و گاهی دری نام برده اید.
جناب رحیل:
دری، فارسی، فارسی دری و یا دری فارسی، ما از چهار اسم نام می بریم و اما می خواهیم بگویم که مراد ما، یک زبان است؟ یعنی چه؟ مگر ، نصواری، جگری، سرخ و نارنجی، یک رنگ است؟؟ آیا ما نمی توانیم که بین این اسما تفکیک کنیم و سئو ظن را از میان برداریم تا همه ی ما زبان خود را صحیح و درست به کار ببریم؟
می خواهم، نظرم را به شما و دیگر دوستان، با درنظرداشت به نتایج محققین و زبان شناسان پیشکش کنم:
زبان دری، زبان ادبی و کلاسیک مردم افغانستان، ایران و تاجکستان است
این است وجه مشترک فرهنگی و تاریخی ما که مرز را نمی شناسد. ازینرو، هر افغان، ایرانی و تاجکی، که سواد دارد، آثار از رودکی گرفته تا فردوسی، مولانا، حافظ، بیدل و استاد خلیلی را می تواند بخواند و درک کند، و از افتخارات زبان کشور خود محسوب کند.
جناب کاظم کاظمی، شاعر مهاجر ما در ایران، نیز به این نتیجه رسیده که می گوید:
اصولا تفاوت زبان فارسی دو کشور « که مراد همان دری است» ـ به ویژه زبان ادبی ـ آن قدر نیست که قابل توجه باشد . زبان محاوره درحد بعضی واژگان و ساختارهای نحوی تفاوت هایی دارد و در ادبیات داستانی کمابیش رد پای آن را می بینیم ولی آنگاه که پای شعر به میان میآید ، همین اندک تفاوت هم از میان برمی خیزد . خلیل الله خلیلی ، حاجی دهقان، صوفی عشقری ، علامه بلخی ، واصف باختری ، قهار عاصی و سیدابوطالب مظفری با همان زبانی شعر گفته اند که ملک الشعرای بهار، شهریار، اخوان ثالث، سهراب سپهری، مهرداد اوستا، علی معلم و قیصر امینپور.
فارسی، زبان متاثر شونده از زبان دری، که قدامت آن بیشتر است، می باشد
فارس ها زبان متحول یافته پهلوی را فارسی نام نهادند که در برابر نفوذ زبانی عربی از غرب و دری از شرق قرار گرفته و از امتزاج آن با استفاده از لهجه های محلی، فارسی شکل گرفت. بهمین منظور فارسی با دری مشابهت های جدا از شکل لهجه یی آن پیدا نمود. زبان پهلوی (فارسی) با زبان دری مشابهت های کلی دریافتند و به مرور زمان مختلط گردیدند.. عامل اساسی شباهت و ارتباط کلمه های این دوزبان علاوه بر قرابت خانواده گی زبانی، معاصر بودن و نفوذ آن به مناطق مبدأ یک دیگر بوده است. دری، زبان گسترده و قدیمی است که پهنه آن لهجه ها و زبان های دیگر رازیر نفوذ خود داشته و دارد. زبان پهلوی و لهجه ی فارسی نیز متأثر از زبان دری است.
فارسی دری، را می توان در حقیقت به جای «فارسی» استفاده کرد چون، فارسی در تحول خود از زبان دری مدد جسته و تکامل یافته، می توان به آن «فارسی دری» گفت.
دری فارسی، کاملا ناوارد و بی جا است چون، تکامل و تاثیر زبان بالای همدیگر برعکس بوده. در افغانستان و تاجکستان دری می گویند و در ایران، فارسی دری، اما زبان مشترک ادبی هر سه کشور، زبان دریست.
اگر در این مورد، از زبان شناسان و محققین و پژوهشگران، استدلال کنم، شاید بیشتر از صد ها ورق شود، اما اگر خواسته باشید، برای تان می فرستم. امیدوارم که مشخص شده باشد و شما دریافته باشید که نیت من، صرف استفاده از نام وارد و درست در زبان است و هیچ نوع تقسیم بندی و مرزبندی در کار نیست.
هم چنان، زبان های بومی و دیالیکتیکی، با لهجه ها و گویش های مختلف در هر سه کشور وجود دارد. باز هم یک بار دیگر تاکید می کنم که: وجه مشترک فرهنگی و تاریخی میان سه کشور، زبان پربار دری است که به عنوان زبان ادبی و کلاسیک ادبیات در هر سه کشور استفاده می شود. در این اواخر، تلاش رفته است، تا بین واژگان مروج در زبان دری، مرز ایجاد کنند و به تقسیم بندی پرداخته شده که فلان واژه مروج ایرانی است و فلان واژه مروج افغانی. این کار از دید من، کاملا تلاش بیهوده بوده که تاریخ گواه آن است. من در یک تحقیق بسیار عمیق، این گونه واژه گان را ریشه یابی کرده ام. به طور خلص می توانم بگویم که همه ی آن ها به استثنای چند، مروجه ی زبان دری کلاسیک است که هر سه کشور می توانند از آن به خوبی استفاده کنند، این که ما به هر لحاظ از کاربرد آن در افغانستان ابا می ورزیم و کشور ایران استفاده می کند، خود مقصریم. نبشته ها و پژوهش های خود را در این رابطه، در سایت خود با پرسش دوستی که مطرح کرده است، به شکل سریال می گذارم. یقین دارم که اذهان بیدار را از این دغدغه فارغ خواهد ساخت.
ناگزیرم، در مورد زبان دری که قدامتش بیشتر است و اهل تحقیق به آن پافشاری کرده اند، مثال ها بیاورم:
جناب رحیل:
در ارتباط با زبان حافظ،، سعدی و بیدل، چیز های گفته اید که از روی احساسات است، و من حقیقت وجه مشترک زبانی این بزرگ مردان را به شما ، با استدلال منطقی از پیش کسوتان زبان و ادبیات بیان می کنم.
حافظ شیرازی شاعر قرن هشتم، هم ابیاتی به زبان اصلی و بومی شیراز سروده است که نشان دهنده حضور قوی زبان پهلوی در میان مردم شیراز تا قرن هشتم هجری می باشد.
در زمان دو شـاعر بزرگ ، سعـدی و حافـظ ( قرن هـفتم هجری ) در ايالت شـيراز ( فارس ) هنـوز زبان دری زبان عام نشـده بود. حافـظ می گـويد:
زشـعر دلکش حافـظ کسـی شـود آگـاه .. که لـطف طـبع و سخـن گـفتن دری دانـد
اگر در قرن هـفتم هجـری، همه مردم فارس " سخن گـفـتن دری" می دانستـند، حـافـظ چنـين نمی گـفت.
محمدتقی بهار ملک الشعرای ایران در مقاله ی می نویسد:
"« رفته رفته، زبان دري از خراسان (افانستان امروز) به ساير نقاط ايران سرايت کرده، و نوشتن کتب به زبان پهلوي مختص زردشتيان شد، و گفتن شعر به زبان پهلوي به معدودي قليل انحصار يافته، و ساير فضلا به تقليد فضلاي خراسان،( افغانستان امروز)، کتب و اشعار خود را به زبان دري نوشتند."» بدین ملحوظ، ما می دانیم که اساتید مانند سعدی و حافظ و تا امروز همه آثار خود را به زبان دری آفریدند و ازاینرو آثار شان جاودانه شد. امروز کسی از اشعار سروده شده ی حافظ به زبان محلی یی شیرازی یاد نمیکند و مفهوم آن را نمی داند.....
.....................................
زبان سعدی و حافظ برای بیدل، بیگانه نبوده که در وصف شان سخن گفته است. دلیل وجه مشترک زبان شان، این گونه که من پرداخته ام، با درنظرداشت تحولات زبانی و تاریخی ادبی، منطقی تر به نظر می رسد. ما، هر دو در حقیقت، هم نظریم، اما یک فرق وجود دارد. شما برای این که مرا به هر لحاظی بیازارید، این حقیر را با کج بحثی ها به اذیت وامیدارید، و من، با استدلال از قدامت زبان و کاربرد درست آن، برای تان دلیل و سند از محققین و زبان شناسان ارائه می کنم. در مورد حقیقت به کاربردن زبان دری، یک گفتار از مورخ نامدار ایران را لازم می دانم که این جا بیاورم:
داکتر محمود افشار یزدی مینویسد:
"« هنگامی که نگارنده ی این کتاب در این عصر به قونیه رفته بودم، در دهلیز آرامگاه مولانا دیدم که دو تابلو ، یکی به ترکی و یکی به انگلیسی به دیوار آویخته اند که مفاد آن این بود:
« مولوی یک شاعر ترک است ، ولی چون در زمان او فارسی زبان ادبی بوده، اشعار خود را به این زبان سروده است.
خواننده ی نا آشنا به تاریخ ادبیات چه می داند که مولوی از بلخ به قونیه آمده و زبان وطنی او دری بوده است. فصیح ترین لهجه ی دری در بلخ تلفظ می شده. مولانا گوید:
در سفر گر روم بینی گر ختن .. از دل تو کی رود یاد وطن «کتاب افغان نامه»
..........................................
این محقق عزیز، منصفانه به حقیقت زبان اشاره کرده است. چرا ما از حقیقت انکار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
..........................................
کاربرد درست نام زبان دری، از زبان چند صاحب نظر:
علامه صلاح الدین سلجوقی:
"« علاوه بر این که خراسان حصه ی بزرگ ادب و ادبای زبان دری را در آغوش گرفته و می گیرد، ادب و ثقافت هند نیز خراسانی است و باید با شعر و ادب خراسان یک چیز محسوب شود."»
محمد حیدر ژوبل:
" « .. از نظر جمله بندی، تشبیهات، کنایات و استعارات زبان بیدل، مشکل ترین زبان ادبی دری است."»
پروفیسور غلام حسن مجددی:
" « بیدل، مهارت و نبوغ فوق العاده ی را ابراز داشته و به حیث یک ادیب بزرگ و شاعر مقتدر بر ذخایر لغات زبان دری افزوده است. وی بر زبان سیطره ی حیرت انگیزی داشت. تخیل مبدعه ی او به ادب دری کمک بزرگی نمود"»
مایل هروی:
"« در سلسله ی تاریخ ادبیات دری در مورد نامه های شاعران که گه گاه گره به تاریخ می خورد، و در مجموع ابعاد گونگونی دارد، کمتر تحقیقات شده و بسا از شعرای فحول ما نامه های دارند که از آن ها در تاریخ شکوهنده ی ادب دری، بیادگار مانده.."»
داکتر عارف پژمان:
"« کمتر شاعری در قلمرو زبان و ادب دری، می توان سراغ کرد که این همه جسورانه کاخ مرمرین زبان را به بازی گرفته باشد.."»
پروفیسور نورالحسن انصاری:
" « دانشمندان دری زبان که در دوره ی غزنویان به هند آمدند، با این سرزمین علاقه ی شدیدی ابراز نمودند. با این فلسفه و فرهنگ هندی آشنایی به دست آوردند و با نهایت اخلاص سعی نمودند که فرهنگ و کلتور و فلسفه و مذهب هند را به دری زبانان بشناسانند. امیر خسرو شاید نخستین و بزرگترین شاعر و نویسنده ی دری در هند بوده که ..."»
.........................................
استاد سـعـيد نـفيـسی اسـتاد پيشـيـن دانشـگاه تـهران می نويسـد: "... به دلايـل بسـيار بر من مسـلٌم اسـت که سـرزمين اصلی زبان دری، خـراسـان و ماوراءالـنهر بـوده ... و بـعـداً زبان دری در نـواحـی ايـران کـه قـلـمرو اصلی آن نـبوده انتشـار يافـت، ...
دکتر محمود افـشـار يزدی، ادب شـناس و مورخ ايران با صراحت و وضاحت می نويسـد: " زبان دری پيش و بيش از آن که به ايران تعلق داشـته باشـد از آن افغانسـتان و تاجيکسـتان اسـت. به علت اين که زادگاه و پرورشگاه آن خراسـان قديم، افغانسـتان و ماوراءالنهر( بخارا و سـمرقـند ) و بلخ و غزنه بوده اسـت. رودکی و عنصری، همچنان که فردوسی و فرخی و بسـيار ديگر، از زادگان و پرورش يافتگان خراسـان بودهاند. چند صد سـال بعد اسـت که سـعدی و حافظ در فارس ظهور کردند."
……………………………
اهـل پـژوهـش از جمله دانشـمنـدان نـامـدار ايران در عـرصه ی زبان و ادبيـات، مانند ملکالشـعـرا بهار، استاد سـعـيد نفـيسی، استاد بديـع الزمان فروزانفـر، پرويز ناتـل خـانلری، داکترذبيح الله صفـا، شـاهـرخ مسـکوب، احـمدعـلی رجـائی، جـلال متـينی، داريـوش آشـوری، محـمود افـشـار يـزدی و دیگران .. که در ايـران دوسـتی و دلبسـتگی شـان به زبان و ادب فارسی بدون شک و تردید است، براين عـقـيده اند که زبان دری، نخسـت در خراسـان و ماوراءالنهر بوجود آمده و بعـد بـه سـوی غرب خـراسـان يعـنی ايران امروز راه باز نمـوده اسـت و به نظر آنها اين امر امروزه پـديـدهای پـذيـرفـتـه شــده اسـت.
........................................
و هستند دانشمندانی که نام زبان دری را با تاثیرگزاری آن، آن چه که حقیقت بوده، در نبشته های شان در طول تاریخ انعکاس داده اند که به چند اساتید اکتفا کردم.
..............................................
در مورد مشاجره ی لفظی بیدل با شاعران فارس، شما دیدگاه خود را دارید، اما من در کتاب نقد «شاعر آیینه ها» به تفصیل به آن پرداخته ام، هرگاه مکمل آن نشر شد، می توانید نظر تان را ارائه کنید و یا شاید دیدگاه تان، پس از مطالعه ی کتاب فرق کند.
به واژگانی مثل « لولیان و تمغل» که شما در معنی و تعبیر شان شک دارید، نیز به تفصیل پرداخته شده، شما مکمل آن را نخوانده اید، یعنی آن گونه که در کتاب ریشه یابی شده. شما راحت باشید، من رنج پژوهش را بر خود ارزانی کرده ام و از روی گمان نمی نویسم.
................................................
برمی گردیم به اصل مطلب
نقد و بررسی کتاب شاعر آیینه ها
تحلیل ها و نظر ها:
در این نقد، من به تناقضات وارد شده از جانب جناب کدکنی به بیدل، اشاره کرده ام که می گوید:
1. عدم موفقیت بیدل در ایران درس عبرتی است برای گویندگان جوان امروز.
2. بیدل، درس عبرتی برای گویندگان جوان امروز که می پندارند ابهام، آن هم ابهام دروغین و آگاهانه، میتواند شعر های شان را پایدار کند.
3. تمام نقاط ضعف شعر بیدل را به گونه های دیگر در آثار این دسته از گویندگان جوان امروزی به خوبی میتوان دید.
4. شعرش از نظر خیال و تصویر های متنوع و عمیق، اما پیچیده و اغلب نامفهوم، درس عبرتی برای بعضی شاعران نوپرداز.
............................................
و باز از جناب کدکنی در این کتاب در مورد پدر معانی می خوانیم:
1. "وقتی خواننده ی با فضای شعری او آشنا شد و نوع تداعی ها و طرز برقرار کردن هماهنگی میان عناصر معنوی شعر را دریافت، اندک اندک با جهان بینی و طرز فکر او آشنا می شود و با شاعری عارف و سراینده ی که از دانش و فضیلتی بسیار برخوردار است روبرو می شود."
2. اگر کسی دیوان صدهزار بیتی این شاعر را بررسی کند و ترکیبات زیبایی که در شعر او به کار رفته جداگانه، یا در ضمن ابیاتی، یادداشت کند اغلب دست اندرکاران شعر نو فارسی را مایه ی حیرتی خواهد شد چرا که به اندازه ی تمام ترکیبات زیبای شعر نو امروز، در دیوان این سرآینده ی شگفت، ترکیبات زیبا و بافت های شاعرانه ی بیان دیده می شود.
............................................................................................
این پرسش ها را در مورد تناقض گویی جناب کدکنی در کتاب مطرح کرده ام:
1. آیا ممکن است، شاعری عارف و سراینده ی که از دانش و فضیلتی بسیار برخوردار باشد، درس عبرتی برای گویندگان جوان امروز باشد؟ و شعرش ابهام دروغین و آگاهانه ؟
2. آیا ممکن است، شاعری، که در شعر وی ترکیبات زیبا به وفرت بکار رفته و مایه ی حیرت دست اندرکاران شعر نو فارسی شده باشد، شعرش نامفهوم و درس عبرتی برای شاعران نوپرداز باشد؟
3. سراینده ی شگفت، که به اندازه ی تمام ترکیبات زیبای شعر نو امروز، در دیوانش وجود دارد، آن هم به قول جناب کدکنی، ترکیبات زیبا و بافت های شاعرانه ی بیان، چگونه درس عبرتی برای گویندگان جوان امروز می شود؟
...........................................................
هم چنان، به زبان پر رمز و راز بیدل که زبان پیچیده ی دری است و اصطلاحات و واژگان در کلام بیدل را مردم افغانستان بیشتر متوجه می شوند و بیدل در فرهنگ زبان گفتاری مردم افغانستان نیز حرف ها دارد، اشاره ها شده. یعنی، از کاربرد زبان دری در دو کشور سخن رفته که در آن تفاوت ها دیده می شود. و در این مورد، صاحب نظران، متفق النظر اند.
.............................................
جناب رحیل:
شما با این پرسش ها و اشارات من موافق نبوده، به این فکر شده اید که، من به صفت یک نویسنده ی افغانی در برابر نویسنده ی ایرانی نباید می نوشتم. حال آن که قلم بدستان دیگر نیز در رابطه با کتاب «شاعر آیینه ها»، جناب کدکنی را شدیدتر از من مورد انتقاد و نقد قرار داده اند.
............................................
از جناب محمد کاظم کاظمی در مورد کتاب «شاعر آیینه ها»، داکتر شفیعی کدکنی می خوانیم:
كتاب «شاعر آيينه ها» با همه ارزشمندي اش،كتابي شتاب زده به نظر مي رسد و حاصل مقاله هاي گوناگون است كه دكتر شفيعي در مقاطع گوناگون نوشته است. برخي مربوط به زمانهاي قديم و برخي هم مربوط به كتابهايي مي باشد كه در دست تأليف بوده است. مثل كتاب «سبك شناسي شعر فارسي». و اين مقاله ها به صورت ناهمگوني دركنار يكديگر قرار گرفته بودند. يكي دو قسمت كتاب هم ترجمه مقاله هاي نويسندگان روسي و بخش ديگري از كتاب هم يادداشتهاي صدرالدين عيني است. در كل به دليل همين نامتجانسي هاي موجود در اين كتاب است كه مي توان نتيجه گرفت؛ در تأليف آن شتاب زدگي وجود داشته است. در اين كتاب بعضي از نظريات آقاي دكتر درباره بيدل متناقض مي نمايد. يعني درجايي مي گويد: « بيدل را مايه عبرت براي شاعران جوان مي دانم» يعني جوانان ما بايد از بيدل عبرت بگيرند و با اين حال بعضي از مصرعهاي بيدل را بر همه گنجينه ادب پارسي ترجيح مي دهد! در مجموع قبل از«شاعر آيينه ها» ديدگاه دكتر شفيعي نسبت به شعر بيدل نگاه مثبتي نيست. مثلاً در خود همان مطالبي هم كه استاد درباره بيدل نوشته است، ديدگاه مثبتي ديده نمي شود. يعني آن مقاله ها را هم به بهانه انتشار«بيدل» نسخه علامه صلاح الدين سلجوقي در افغانستان مي نويسد، ولي وقتي آن مقاله ها را نگاه مي كنيم احساس نمي كنيم كه ايشان شيفته و علاقه مند بيدل اند، بلكه در بعضي جاها تعريض گونه هايي به بيدل دارند. ايشان از اولين كساني هستند كه درباره بيدل مطلب نوشته اند اما نوشته هايشان خيلي در تأييد شعر بيدل نيست و استاد شفيعي كدكني، بيدل را غالباً در كنار« قاآني» مطرح مي كنند يعني شاعري كه هرگز مقامي در خور توجه پيدا نكرده است. دكتر شفيعي كدكني، تا قبل از «شاعر آيينه ها»، بيدل را حتي در حد «صائب» هم مطرح نمي كند. در صحبتهاي ايشان معمولاً «قاآني» و «بيدل» همطراز هم قرار مي گيرند و بايد بدانيم «قاآني» در ديدگاه دكتر كدكني، نقطه اوج ابتذال هنري و افراط درشعر است. در همان كتاب، دكتر كدكني شاعري مثل قاآني را «كاريكاتور شاعران كهن» مي داند و مي گويد: «آدمها دو بار ظهور مي كنند. يك بار در هيأت اصلي و يك بار در هيأتي مضحك، و شاعران «دوره بازگشت» كاريكاتورهاي شاعران دوره خراساني ان.» ايشان، اين ديدگاه منفي را نسبت به قاآني دارد و غالباً هم بيدل را در كنار قاآني مي گذارد.
..............................................
جناب رحیل:
دوست شاعر شما، جناب کاظمی، نیز به همان نکته ها که من انگشت گذاشته ام، اشاره ها دارد: 1. تناقض. 2. شتابزدگی. 3 . نامتجانسی. 4. مایه ی عبرت برای نسل جوان. 5. در مجموع مطالب کتاب «شاعر آیینه ها» را ناهمگون خوانده.5. کدکنی به بیدل نگاه مثبتی ندارد. 6. بیدل را نقطه ی اوج ابتذال هنری و افراط در شعر می داند.
.............................................
تمام صاحب نظران و آن های که در مورد بیدل تحقیق و تفحص و پژوهش کرده اند، کتاب «شاعر آیینه ها» را، یک دید صورتگرایانه پنداشته، بدین نظر اند که در این کتاب به معانی و مفاهیم و عرفان بیدل با همان زبان پر رمز و رازش، تماس برقرار نشده است.
قضاوت شما، در برابر من، تاسف انگیز بوده، که تنها اندوه و حسرت را به بار می آورد. دریغ و دردانگیز.....
شما، نقد محمد کاظم کاظمی و دیگران را بالای داکتر شفیعی کدکنی، به لحاظ افغانستانی بودن شان جایز می دانید و مرا در ردیف نویسنده ی افغان قرار داده، از این حق محروم می کنید. در حالی که من افغانستانی تر از شما استم، چون در مورد فرهنگ و زبان کشور خود، آگاهانه، سالم و بدون تعصب و تنگ نظری می نگرم و حقایق را می نویسم.
درنگ و تأمل من بر گفته های استاد واصف باختری و جناب کاظمی، نه از روی خودخواهی بوده، بلکه هدف بسیار پاک و والا از قبیل: درست بکاربردن زبان دری، تفکیک زبان ها، وجه مشترک زبان ها و رهانیدن ذهنیت مردم از ابهام بود، که گوشه ی آن در این نبشته بازتاب یافت.
به خدا و به اصالت زبان و فرهنگ خود توکل کنیم . گریز از حقایق فرهنگی به سود ما نیست.
با این کلام بیدل به سخنان خود بسنده می کنم:
به افسون قبول خلق تا کی هرزه گو باشم .. اگر حرفم به خاک افتد، دعا ها مستجاب افتد
مشکل اساسی استاد سميع رفيع و همگنان!
ظاهر شاه هرچند به « لسان دری ! » تکلم ميکرده، اما همواره دشمن شماره يک انکشاف اين زبان بوده است ، چنانکه ايجاد پشتو تولنه و کورس های مضحک تحميلی لسان پشتو و ده ها خدعه و خيانت ديگر نه بخاطر جلو کشاندن زبان پشتو ، بلکه سنگ اندازی در برابر گردونه طبيعی پيشرفت فرهنگ و زبان فارسی بوده است!
چهار شنبه 17 فوريه 2010, نويسنده: نثار احمد
پيامها
19 فبروری 2010, 14:30, توسط afrasiab
سوال از جناب محترم رفيع! چرا بايد آدم در عصر جديد که اول نان اهميت دارد و پس ازان فرهنگ ، چار زانو بنشيند و عمر عزيز را صرف پيداکردن معنی برای ابيات دور از ذهن بيدل کند؟ چرا بيدل ، لقمه را به چارطرف سر ميگردانيده و سپس به دهان ميکرده است! آيا کسی ( بقول شفيعی کدکنی) ترکيب « شکست رنگ» را که خود يک واژه انتزاعی و تاريک است ، برای رديف غزل ، انتخاب ميکند ؟ آيا بيدل در فکر شعر سرايی بوده يا گاه در انديشه معما و لغز گويی ؟ شما همه جا جار ميزنيد که بزرگترين شاعر در دنيا بيدل است ( البته من بيدل را شاعری خوب ميدانم) ، درنتيجه اينک يک تعداد تازه کاران را در رسانه های انترنتی مينگرم که به اقتفای بيدل ، آسمان را به ريسمان ميبافند وچيز های اختراع ميکنندکه مرغ پخته را در بشقاب ميخنداند، مسوول اين سوء تفاهمات و فقر فرهنگی و تکرار و ابتذال کيست؟ احترام . افراسياب
19 فبروری 2010, 17:36, توسط عصر
در مورد نوشته ها و دیدگاه های آقای رفیع همین حالا در وبلاگ گرد راه بحث هایی جریان دارد. نوشتهء کنونی آقای رفیع علیه مقاله ییست زیر نام "آن که از حد گذشت رسوا شد" که در وبلاگ گردراه و همچنان سایت سرنوشت به نشر رسیده است. همچنان نقد بسیار مستدل دیگری از قلم فردوس مقدس بر تعبیرها و تفسیر های آقای رفیع دران وبلاگ وجود دارد که دوستان میتوانند مطالعه فرمایند. اینست نشانی گردراه.
www.garderah.persianblog.ir
میشود دوستان نظریات خود را در گرد راه نیز بنویسند. هدف ما روشن شدن دیدگاه ها نسبت به مسایل مطرح شده است.
19 فبروری 2010, 18:47, توسط حمید
سمیع که زمانی تخلصش رفیع بود، حال که می بیند تنور پشتونیزم گرم هست به هزارانه بهانه صافی را در پشت نامش اضافه کرده و درتنور افغان جرمن نان می پزد و یگان تبله و ارمونیه هم می زند و یگان سرود ملی اوغانی و اتن اوغانی هم سر می دهد، دراین اواخر برای شهرت طلبی پای از گلیم خود دراز نموده، استاد مسلم زبان و ادبیات کشور واصف باختری را نیز درس زبان فارسی از پشتو تولنه اوغان ملت می دهد و ادعا دارد که چرا واصف باختری زبان فارسی می گوید وبه برمبنای دروس فاشیستی جرمن آنلاین و خلیل معروفی دری نمی گوید، اما استاد باختری از ستیغ بلند زبانش خیره به این مردک تازه به دوران رسیده ی بی سواد نگاه می کند و برایش طلب دانش و آگاهی می نماید٠ این دلقک اوغان جرمن نمی داند که زبان فارسی یک زبان و دری یک گویش یا لهجه است که زبان ما پارسی و گویش ما دری است، برمبنای فرموده استاد بزرگ ادب و فرهنگ کشور واصف باختری که صد شاگرد چون سمیع (رفیع صافی اوغان جرمنی) دارد می گویند که پارسی از فارس گرفته نشده است، بلکه از پارت که نام قدیم خراسان و ماورالنهر بوده گرفته شده که نخست پارت بوده پارتی شده و سپس پارسی که ایرانیان امروز آنرا فارسی ساخته اند چون دولتمندان خائین ما نیز به کمال بیسوادی چون سمیع گک صافی دهل اوغام ملت را به گردن انداخته، اتن ملی می اندازند و دری، دری می گونید ،دری یک گویش زبان پارسی است، دری نیز از دهر گرفته شده که اسم قدیم تخاربوده که از دهر- دهری شده و سپس به دری تغییر کرده که یک گویش زبان پارسی است در واقع پارسی دری از سرزمین دیروز ما به فارش یا ایران امروزی رفته ، استاد باختری نمی خواهد با صافی ابله که جایگاه دانش خود را فراموش کرده چیزی بگوید و در سطح بی دانشی وی سقوط کند ، یگانه جوابش خاموشی است وبس ٠
وی رنگهای را با زبان زنده مقایسه می کند، مثل که بگوید افغان نازی از جرمن نازی تفاوت دارد، اما محتوای فاشیستی آن تفاوت ندارد در هر حال فاشیست های اوغان جرمن ازسمیع گک چون صافی کارمی گیرند که شغلش صافی کاری گند قبیله است وبس
20 فبروری 2010, 09:19, توسط afaq
به نظر آقای حميد احترام دارم. البته سايت افغان ، جرمن يک لجنزار است ، کانون جعل سازی است . اما در مقابل آقای رفيع ، شخصی ايستاده است که چندان وضع و موقعيت و اعتبار بهتری از محترم رفيع ندارد! شما آيا عبدالصبور رحيل ( عصر) را ميشناسيد ؟ وی يکی از گردانندگان اصلی سايت سرنوشت است که يکی از تفاله های حمايت از مسعود ــ ربانی و مداحان احمد شاه مسعود است. به تشويق و همدستی همين آقای رحيل ، مشتی جيره خوار استعمار و جهاد فروش غدار ،درين جرثومه فساد ، ده ها مطلب موهن وفحش و بد وبيراه به خانم ملالی جويا ، نگاشته شده است! رحيل دولتشاهی ، شاش اوباش جهادی را نوش جان ميکند و فقط در برابر کرزی، از دشنام های رکيک و قوم پرستانه ، کار می گيرد!رحيل دولتشاهی چندين مطلب درستايش يک رهزن وطن فروش به اسم عطا محمد نور ، نوشته است و خواستار بقای اين دزد بی ناموس در ولايت بلخ شده است!
آقای رحيل بيش از پنجاه نام مستعار دارد ، حتا گفته ميشود، دريادلی هم همين شخص است .
20 فبروری 2010, 14:21, توسط عصر
آقای آفاق!
رحیل دولتشاهی من هستم. من در پشت سخنان شما یک شخص با تهذیب را نمی بینم. شما پیش از همه زبان تان را لایق یک بحث انسانی و فرهنگ مدارانه بسازید. از پشت نام مستعار هم برون آیید. من با نام اصلی خود می نویسم و شما نام مستعار دارید. وانگهی برمن تهمت می بندید که پنجاه نام مستعار داشته باشم. این چگونه وجدانی است که شما معذب نمی سازد؟ من با شخصیت هایی چون شما که کار شان برهم زدن و به بیراهه کشیدن مسیر بحث است آشنایی دارم. ببینید که شما به من می گویید "شاش" فلان و فلان را میخورم. چرا که از فلان و فلان شخصیت تمجید کرده ام. اما شماخود از ملالی جویا دفاع می کنید. شما از ملالی جویا چه می خورید؟؟؟ آین تجربهء شخصی خود شماست که به دیگران تعمیم می بخشید. نزد ما دفاع از یک شخصیت خوردن .... او را مستلزم نیست.
اگر به راستی می خواهید شامل بحث و صحبت شوید، با نام اصلی بیایید و حد اقل یک زبان انسانی داشته باشید تا بتوان با شما صحبت کرد.
من به احمد شاه مسعود به مثابهء یک شخصیت قهرمان که زندگی اش را برای آزادی وطنش فدا کرد احترام دارم. هرکس دیگری که برای تامین عدالت اجتماعی کاری کند مورد تمجید من است.... اما هرگز نگفته ام که این دفاع غیر مشروط و جاودانه است. هرگاه کسی ثابت بسازد که مثلاً این شخصیت های خاین اند و جنایت کرده باشند، من پشتیبانی ام را آنها خواهم گرفت و به جای تمجید به تشهیر آنها خواهم پرداخت.
در جامعهء سیاستزدهء ما خوب میدانم که چه کسی برای چه از فلان شخصیت بد می گوید و فلان شخصیت را تایید میکند.
بیایید به جای تاختن و پرداختن به اشخاص به مسایل، باور ها و اندیشه ها بپردازیم. دشنام دادن به این و آن هرگز کار مفید نیست. این کار را بگذارید به ملالی جویا ها و به راوایش.
من حاضرم در هر موردی از موارد ملی و اجتماعی در محدودهء صلاحیت و دانش خود بحث کنم. من پیشینهء این بحث ها را با دوستان پشتون و هزاره در گذشته ها هم داشته ام. حالا هم حاضرم این بحث را ادامه بدهم. حتی با اشخاصی با نام های مستعار صحبت کنم؛ تنها به شرطی که با استفاده از نام مستعار حرف های غیر مسوولانه نگفته به دشنام، تهمت، توهین و کج بحثی نپردازند. وبلاگ گردراه نیز درخدمت دوستان است.
21 فبروری 2010, 08:59, توسط Mahmud Sadiq
با عرض سلام
با حرمت فراوان به سردبیر سایت کابل پرس?، جناب کامران میر هزاز
نکتهء چند برای آقای رحیل و دوستان هم فکر شان و یا به اصطلاح به تمام شورای نظار:
بهتان و اتهامات ناجوانمردانهء شما در برابر استاد رفیع، دور از هرنوع سجایای انسانی است. استاد رفیع، در عرصهء ادب و زبان و شعر، استاد مسلم است و شما ، همان کارمند غبی زراعت و مالداری و این را از قسمت دوم نبشته های آموزنده و عالمانهء استاد رفیع دریافتیم. تخریب و حملهء شما به استاد رفیع، علت دیگر دارد. به هیچ صورت شما به استاد رفیع نام قوم و زبان و قبیله را برچسب نزنید، چون ایشان بالاتر ازین تفکر قرار دارند و این شماید که در گرو شورای نظار و آمر صاحب و ربانی مانده اید و هنوز هم آتش نفاق را پکه میزنید. استاد رفیع در سایت شان، در پانزده قسمت، مسایلی را عنوان داده است که به روشنگری آن ها می پردازد و عناوین این مباحث بسیار جالب اند.
لطفأ زیر نام های مستعار در هر سایت ننویسید و به دفاع از هرکس گردن بلند نکنید. من مطمین استم که شما آهسته آهسته همان اشخاص مورد نظر تان را که از آنها برای تان بت درست کرده اید، زیر شلاق قلم و تاریخ قرار میدهید. تا دیر نشده، از این هرزه نویسی دست کشیده، سریال نبشته های استاد رفیع را تعقیب کنید. بحث روی کلام بیدل، از دید شما و دوستان مبتدی تان، بیجا بوده، با این چرندیات،خود را در ردیف استاد رفیع و تحلیل اشعار بیدل قرار ندهید. نبشته های استاد رفیع در مورد بیدل و مولانا و باقی مشاهیر، از ده سال به اینطرف در انترنت به شما و امثال شما درس داده است و هنوز هم روان است.
بگذارید که ملت قضاوت کند، ما جمیعت 25 میلیونی استیم و شما فقط چند نفر محدود از شورای نظار، که کار تان ادبیات و فرهنگ نیست.
والسلام، داکتر محمود صادق
21 فبروری 2010, 12:43, توسط Haidar Badakhshi
سلام به دست اندرکاران سایت کابل پرس?
صادقانه باید گفت که بقول سعدی:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
نبشته های استاد رفیع ، آموزنده و عالمانه است و بسیار متاسفم که آقای رحیل دولت شاهی خود را بی جهت بنابر هر علتی که هست، با استاد درگیر کرده. ما تاریخ، زبان و ادبیات خود را نمی توانیم امروز تحریف کنیم و یا ادبیات بسیار ناب خود را از دید احزاب ئ تنظیم های سمتی و منطقوی به بررسی و منطق پردازی بگیریم و مطابق ذوق و سویه و استعدادخود برای خود حجت تراشی و بت تراشی کنیم.
استاد رفیع، روی زبان و ادبیات و بزرگان ، شفاف و واضح حرف می زند، ایشان از مرز های سمت و قبیله عبور کرده اند. ملت شریف و با فرهنگ افغانستان به پاکی و قلم شان باور دارند. شخصیت علمی، ادبی، فرهنگی و عرفانی شان در همه جا چشمگیر است و هموطنان عزیز ما از اندوخته های شان مستفیض میشوند.
جبهه گیری چند نفر بنابر هر علتی که باشد، از مقام استاد کم نکرده بلکه می افزاید. هر مستعار نویس و کم سواد حالا، به یاداداشت های شان در مورد کلام بیدل، حاشیه می نویسند که این خود دلیل بی سوادی و عدم آگاهی آنها را به کلام بیدل نشان میدهد.
در عرصهء بیدل، همه میدانند که استاد رفیع شخصیت صاحبدل و طراز بوده ، نبشته هایشان با کتاب ها، گواه این حقیقت است.
امیدوارم که مردم شریف و با فرهنگ ما، بین این عناصر مخرب و آنهای که به زبان و فرهنگ شان روشنی می اندازد، تفکیک کنند.
البته زمانی که استاد رفیع، چهرهء واقعی رحیل دولتشاهی را افشا کرد، آنزمان که خود را طفل بازی گوش برای استاد رفیع معرفی کرده بود و استاد رفیع را قلهء بلند و شامخ هندوکش و ادبیات، چون حالا همه دانستند که این رحیل چه جاهلی است، در پی تخریب استاد رفیع شده.. هیچ سودی ندارد..... آفتاب آمد دلیل آفتاب....
با عرض حرمت، حیدر بدخشی
21 فبروری 2010, 16:13, توسط عصر
گرد راه با مضامین تازه در مورد تفسیرهای سمیع رفیع از بیدل، وبلاگ ها و سایت های پیدا و پنهان ایشان، نام های مستعار و فعالیت های شهرت طلبانهء آقای سمیع رفیع از طریق مصاحبه باخود و، ساختن چندین سایت با نام های مختلف و گذاشتن پیام های ستایشگرانه از خود و با نام های مستعار....
www.garderah.persianblog.ir
21 فبروری 2010, 13:07, توسط Omar Paiman
سلام به سایت کابل پرس? و سلام به استاد رفیع مهربان:
خدای را سپاسگزارم که قلم توانای شما در هرجا پرفروغ و تابنده است. از خامه های تان پیرامون زبان و ادبیات، می آموزم و به صبر، حوصله و شکیبایی تان احسنت میگویم. از لابلای نوشته هایتان عمق ژرفای مطالعه و پژوهش های ناب را احساس میکنم. برای تان از خداوند متعال، قوت بیشتر و بیشتر را در این راستا میخواهم. مشتی چند از گمراهان که شما را اذیت میکنند، البته من در آن حکمت می بیتم که شما به آن تاریکی ها روشنی بیاندازید تا ملتی که سی سال بخواب عمیق رفته بود، بیدار گردد.
وجود شریف تان را غنیمت بزرگ میدانم و هر نوشتهء تان را به دقت مطالعه می کنم.
جناب رحیل دولت شاهی بی جهت خود را بزحمت انداخته دنبال ناف زمین میگردند.
با التماس
پیمان
22 فبروری 2010, 01:40, توسط عصر
عمرپیمان و حیدر بخشی هر دو خود سمیع رفیع اند.
22 فبروری 2010, 05:03, توسط مزاری
خدای را سپاس که موقع برگشاد تا حضرت چشم بازکنک ما عمر پیمان را سلام میفرستم . در حقیقت اعجاز کلام و پرواز سخن ادبستان و فرهنگستان مر استاد رفیع مهربان استاد استادان ، شه شهان و مرتبت نشین آسمان ادب و فرهنگ دری اوغانستان راست که با قلم توانا و نثر بی همتا ، گمرهان و سرگشته گان بیابان را راهگشای اند . اگر حضورنامه و خامۀ پرفروغ و تابنده ایشان نمیبود ، ما غنوده گان دشت بیکسی از کجا میدانستیم که زبان ما رنگه رنگه است . در سی سال تمام قوتمندی پیدا نشد تا بما گمرهان بفهماند که بیدل چرند سرایست و دیوانش یاوه سرایی بیش نیست ! الحق که از لابلای نوشته های شان عمق و ژرفای احساس ادب دوستی و فرهنگ پروری را میشود جستجوکرد و به فضیلت و دانش شان احسن گفت . اینهم حکمت است که بعد سی سال بی هویتی و تارنگری ، ارادتمند و دانشمند با هویت و روشننگری را در پهلو داریم که خط فاصل زبان فارسی و زبان دری را با رنگ قرمز کشیدند . اینست شمشیر برهان قاطع و اینست مقام شامخ اندیشه جامع !
ما سرگشته گان بی زبان ، بی فرهنگ و بی آبرو ، درصحرا ها و بیابان ها پی باد آرزو ، می جویم ومی پالیم وکردیم جستجو که ناف زمین کجاست ، بیخبر ازینکه ناف زمین زیر قدوم حضرت عالم پناه چی آرام خسپیده و منت حضور نعلین حضرت میکشد .
ای گمگشته گان و گمرهان ! بیائید تا سرکل بی ادبی به پای آستان مبارک والامقامشان بسایم و از الطاف جود و سخای نگارستان قلم شان بیاموزیم و دشت های خشکیده و شوره زار زبان فارسی و زبان دری را سیراب کنیم و بدانیم که فارسی شتری و دری قرمزیست !! یاهو .
22 فبروری 2010, 08:21, توسط zalmay
کاملا عيان است که (داکتر ؟) محمود صديق ، عمر پيمان و حيدر بدخشی يک نفر است. اين آقايان ، همانا خود استاد رفيع ميباشد! حيدر بدخشی به چنان جنب و جوشی افتاده که گويا کشتی های تجارتی اش غرق شده ! حيدر بدخشی ، يعنی سميع رفيع ، من يک سند دردست دارم که بخاطر جلوگيری از آبروريزی بيشتر جناب رفيع، از ارائه آن خودداری ميکنم . زلمی
22 فبروری 2010, 07:40, توسط Omar Paiman
سلام به همه
جای بسیار تاثر است که جناب رحیل دولت شاهی، با آنکه خود را بسیار باسواد میتراشید، در وبلک ها و ولگردی رفته، زیر نام های مستعار برای تخریب استاد رفیع پیام میگذارد. شاعری میگوید:
من از روییدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد بدین بالانشینی ها
تمام پیام های زشت در این سایت از شما و فقط از شما است. من تا جای که استاد رفیع را میشناسم، آنقدر مشغولیت و مصروفیت دارند که حتی وقت تایپ کردن را ندارند و دوستان شان در انجمن کاری هایشان را انجام میدهند. کسی که مسئوولیت چندین انجمن ادبی را در پهلوی کار رسمی دولتی داشته باشد و با ده ها انجمن های فرهنگی همکاری کند، میتواند مانند شما از صبح تا شام در انترنت قدم بزند و هر جا پیام های دور و دراز بنویسد. یعنی چه؟؟؟
اما یک چیز را خوانندگان عزیز دریافتند که شما، با استاد رفیع به دشمنی برخاسته اید و در پی انتقامگیری استید. همین نبشتهء استاد شما و امثال شما را درس عمری میدهد و حتی برای اقطاب تان نیز کفایت میکند. معلوم است وقتی شما با استاد رفیع دشمنی میکنید، هرچه از جنس لجن زار شما است به استاد راجع میکنید اما...
مردم خر نیستند !!!!!!!
شما هرگز روی زبان و ادبیات و نقد با استاد رفیع طرف شده نمی توانید، این بهانه و دروغ است....