داناییهای ممکن متن؛ طرحی برای اندیشیدنهای ممکن
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
«داناییهای ممکن متن»، کار جدید یعقوب یسنا، استاد دانشگاه البیرونی، مجموع نوشتاری است در نُه بخش که هربخش هم میتواند مستقل خوانده شود، هم مرتبط بههم. این مجموع نوشتار، پرسشی است دربارة چگونگی شکلگیری معنا و دانایی در متن و چگونگی برخورد خواننده با معنا و دانایی متن؛ البته با درنظرگیری اینکه خوانندهها نیز، معنا و دانایی پیشفرض خویش را از نشانهها دارند. بنابراین، رویارویی خواننده و متن را میتوانیم رویارویی معناها و داناییهای ممکنی بدانیم که در نتیجة این رویارویی، میتوانیم دربارة پیدایش داناییها و معناهای ممکنِ فراتر از معناها و داناییهای پیشفرض خواننده و متن، نیز بیاندیشیم.
نویسنده در نوشتار نخست، به نام «پیشسخن» این طرح را پیش میافکند که برخورد ما نسبت به دانایی و معنای متن، برخوردی است شدیداً سنتی که با این برخورد سنتی، نمیتوانیم از متن، معرفت ممکنی را ارائه کنیم و مشکل سنتیماندن نقد را در افغانستان، خواندهنشدن نظریهها و شناختهنشدن نظریههای معاصر میداند:
«آنچه نقد ادبی را در افغانستان، همیشه دچار بیمایگی و تُنُگمایگی نگه داشته، همین خواندهنشدن تئوریها بوده است؛ یعنی، نقدهایی که در افغانستان نوشته میشوند، کمتر نقدی ممکن با پشتوانة یک تیوری بیاید متن و متن ادبی را نقد کند؛ اما اکثر مواردی که به نام نقد بر متن، ارائه میشود، فاقد پشتوانة تئوریک، است» (داناییهای ممکن متن/۳)
آقای یسنا، خواندهشدن و شناختهشدن نظریهها را دلیلی بر طرح داناییهای ممکن میداند که متن ادبی میتواند با این داناییهای ممکن خوانده شود؛ البته به این نیز تأکید میکند که متنهای خلاق و پیش رو، میتواند مقدم بر نظریهها باشد، و نظریهپردازان، با خوانش متنهای پیش رو و خلاق است که نظریهها را طراحی میکند برای خوانش متنها و متنهای ادبی.
طوری که از نام کتاب معلوم است، تلاش کتاب این است تا تیوری معناهای ممکن و داناییهای ممکن را طراحی کند. برای همین است که در بخش نخست، منظور از ارائة این مجموع نوشتار را با چشماندازی دموکراتیک به معنای متن، ارائه میکند:
«نوشتار پیش رُو، ارائة معرفت ممکن، از متن، اثر، مؤلف، معنا، زبان، مناسباتی زبانی درونمتن، خواندن/ نوشتن، نقد، فهم، دانایی، تعبیر، تلقی، قالب، انواع، و ادبیات است؛ البته، بیهیچ ادعایی، به این مفهومها به عنوان مفهومهای ممکن پرداخته شده است و اراده از پرداختن به این مفهومها نیز، پرداختنی است ممکن از ممکنهای دیگر که میتواند برای پرداختن به این مفهومها وجود داشته باشد. تأکید این نوشتار، فقط بر این است که برداشت موجود ما، از این مفهومها، برداشتی است شدیداً سنتی. بنابراین، برداشتِ ممکنی که در این نوشتار ارائه شده، برداشت ممکنی است متفاوت از برداشت موجود سنتی» (داناییهای ممکن متن/ ۵)
با همین طرح داناییهای ممکن، در بخش دوم به پرسش دربارة «معنا» میپردازد. منظور نویسنده، از پرسش دربارة معنا این است که ما بایستی برای پرسش از معنا، شیوة پرسش را تغییر بدهیم. نویسنده میگوید، در صورتی که بپرسیم «معنا چیست یا معنای معنا چیست» اینگونه پرسش از معنا، برخورد میتافزیکی به معنا است که معنا را بیرون از انسان، جهان، متن و زبان پرتاب میکند؛ در حالی که معنا یک امر انسانی ست، بیرون از جهان، زبان، متن و انسان، نمیتوان تصورش را کرد. بنابر این، پیشنهاد نویسنده این است که دربارة معنا اینگونه پرسش باید کرد:
«معنا در متن چگونه شکل میگیرد، و بهوجود میآید؟ یک متن چگونه میتواند معنادار شود؟ انسان چگونه توانسته است امر معنادار را بهوجود بیاورد؟ معنا چگونه در زندگی انسان شکل گرفتهو بهوجود آمده است؟» (داناییهای ممکن متن/ ۱۲)
در بخش سوم، تلاش شده است تا اقتدار معنای مطلق در متن و در ذات معنا شکستانده شود؛ تا وُرود به معناهای ممکن در متن، فراهم شود؛ زیرا به برداشت نویسنده، معرفت و دانایی، بیزمان و بیمکان، امکان ندارد. هیچ معرفت و دانایی، ازلی و ابدی نیست. همة معرفتها تأسیسی و نهادی است که زمانمند و مکانمنداند. بنابراین، تصور یا اراده از معنای مطلق و یگانه از متن، جهان و زندگی، مردود است وَ این مردودبودن معنای یگانه و مطلق، میتواند زمینهساز داناییها و معناهای ممکن از متن، زندگی و جهان در زمانها و مکانهای متفاوت، شود.
در بخش چهارم دربارة رابطة زبان با جهان وَ رابطة زبان متن با زبان به عنوان امر اجتماعی و جهان، پرسش میشود. با این پرسش، نویسنده میخواهد از این رابطهها اینگونه چشمانداز ارائه کند که زبان در قدم نخست، جهان را در غیبت قرار میدهد؛ با اینکه زبان، جهان را در غیبت قرار میدهد، بازهم زبان به جهانِ در غیبت قرارگرفته اشاره میکند و بهگونهای، زبان خودش را به جهان ارجاع میدهد. اما موقعی که متن از زبان استفاده میکند، تصوری را که ما از زبان داریم این زبانِ قابل تصور ما را در غیبت قرار میدهد؛ زیرا متن توسط زبان، جهان خودش (جهان متن) را میسازد که این جهان متن، انسان را نه به زبان، نه به جهان واقع؛ بلکه به مناسبات درونمتنی خودش ارجاع میدهد: «انسان در وسط جهان، زبان و متن، قرار دارد؛ منظور از جهان، همان جهان واقع وَ چیزها؛ منظور از زبان، امری به جای جهان واقع وَ چیزها؛ منظور از متن، امری به جای زبان است؛ زبان، جهان واقع را در غیبت قرار میدهد؛ و متن، زبان را در غیبت قرار میدهد؛ زیرا زبان در متن ادبی، دیگر یک وسیله نیست که انسان را پس از در غیبت قراردادن جهان واقع، به جهان واقع رجعت بدهد» (داناییهای ممکن متن/ ۲۰)
بخش پنجم دربارة جهان متن پرسیده است و این چشمانداز را گسترش داده است که متن همیشه، جهان واحد و یگانه ندارد؛ بلکه متن، در هر شرایط و زمانی، جهانهای ممکن، خواهد داشت و این جهانهای ممکن برای جهان متن، مصداقهای جهان ممکن را میتواند قابل تصور کند:
«تصور از جهانهای ممکن به ما این امکان را میبخشد تا به جهان رؤیا، جهان امید و آرزوها، جهان بیم و اهراسها و جهان تخیلهای علمی، به عنوان یک امکانی که میتواند به عنوان جهان واقع، مصداق واقعی یابد، نگاه کنیم. در جهانهای ممکن، ناممکن وجود ندارد؛ هرچه را که میتوانیم تصور و تخیل کنیم، میتواند مصداق ممکن داشته باشد. عقل، تصور وَ تخیلهای ما محدود است نه ممکنها» (داناییهای ممکن متن/ ۳۱)
بخش ششم چشمانداز پرسشگونه به سوی قالبها و انواع میگشاید، مرزبندیهای خاص را برای قالبسازی و انواعسازی مورد نقد قرار میدهد، و متن پیش رو و خلاق را متنی میداند که از امکان قالبها و انواع بهره ببرد و جهان خودش را ارائه کند.
«متن ادبی خلاق، اصلپذیر، نیست؛ از قالبهای گذشته، مدرن و معاصر، و از نوعهای متفاوت بهر ه میبرد، ساختار وَ سازماناش را میسازد وَ کلیتی را مستقل از قالبها وَ انواع، در متنی، بهوجود میآورد. بنابر این، روزگار ادبی ما، روزگار ادغام قالبها وَ انواع است که هرگونه اصالت داشتن، در آن به چالش میرود» (داناییهای ممکن متن/ ۳۹)
این بخش، چشمانداز ممکنی را برای شناخت متنهای شالودهشکن و پسامدرنیستی ارائه میکند که در نقد ادبی افغانستان، چنین نگاه به قالب و انواع، سابقه ندارد.
در بخش هفتم این پرسش را پیش کشیده که انسان چرا مینویسد؟ نوشتن با خواندن چه تفاوتی دارد؟ درکل، این فهم را خواسته ارائه کند که نوشتن و خواندن به توسعه و گسترش میل آدمیدر جهان ارتباط دارد و خواندن و نوشتن، مرتبط باهم قابل تصور است نه جدا از هم:
«نوشتن و خواندن باهم ارتباط دارد؛ نوشتنـخواندن/ خواندنـنوشتن، امر خطی نیست، امریست تودرتو که انسان را همزمان، در فضاـزمان و فضاـ مکانهای متفاوت، پرتاب میکند، به گذشته، به آینده، به اکنون» (داناییهای ممکن متن/ ۴۲)
بخش هشتم به تصوری که از نقد ادبی در ادبیات افغانستان وجود دارد، میپردازد و این تصور را مورد نقد قرار میدهد؛ به این دلیل که تصور از نقد در فرهنگ ما، تصوری است دُگم، مقتدر و ایستا که به معنای شناختن سره از ناسره است. اما، برداشت نویسنده این است که در روزگار معاصر، سخن از سره و ناسره معنایی ندارد؛ زیرا نمونة معیاری که سره باشد، از سویی، وجود ندارد و از سوی دیگر، منطقی نیست که متنها را به یک معیار که گویا سره است، تقلیل داد.
پیشنهاد نویسنده این است که دانش واژة «نقد» را کنار بگذاریم و به جای آن از «خوانش متن» بهره ببریم؛ چون برداشت از خوانش متن، تصور دموکراتتر نسبت به معنای متن دارد و میتواند گنجایش این دیدگاه معاصر دربارة نقد متن را داشته باشد که نقد کشف حقیقت نه؛ بلکه خوانشهای ممکن است از متن.
بخش نهم که بااهمیتترین بخش این کتاب است، البته برای این بااهیمتترین بخش میتواند باشد که از همه بخشها بهره برده شده تا از پدیدة بشریای به نام «ادبیات»، داناییهای ممکنی ارائه شود که ارائة این داناییهای ممکن در هفت چشمانداز به بررسی گرفته شده و در این هفت چشمانداز، رابطة دوسویهای بین ادبیات و جهان برقرار شده است؛ به این معنا که هم از چشمانداز جهان به سوی ادبیات نگاه شده و هم از چشمانداز ادبیات به سوی جهان.
در پایان، این چشماندازها بستهبندی نشده، باز گذاشته شده است؛ زیرا تصور نویسنده این است که تعریف و بستهکردن موضوعی، سبب تقلیل معرفت موضوع میشود:
«این نوشتار، در پی ارائة تعریف مشخص از ادبیات نیست؛ زیرا ارائة تعریف مشخص از موضوعی، سبب تقلیل یک موضوع میشود. تلاش بر این است تا ادبیات را در چشماندازهای ممکن، گسترش بدهد، و نمیخواهد در انجام نوشتار، این چشماندازهای ممکن را در چشماندازی خاص، فرو کاهد یا جمع کند» (داناییهای ممکن متن/ ۵۳)
در پایان این نوشتار اگر بخواهیم قضاوتی دربارة داناییهای ممکن متن داشته باشیم، این خواهد بود که این مجموع نوشتار، بنا به برخوردی که با مفهومهای چون معنا، متن، اثر، خواننده، جهان، ادبیات، دانایی، نقد، زبان، و… داشته است، خواننده را برای دانستن بیشتر این مفهومها کنجکاو میکند و پیشفرض خواننده را از این مفهومها به چالش میکشاند. این به چالشکشیدن باعث میشود تا خواننده با این مفهومها خودش را تصادم بدهد برای درک و دانایی بیشتر از این مفهومها.
در ضمنی که داناییها ممکن متن، نظریه است؛ اما زبان نوشتار و بهرهمندی مناسبات دستوری نوشتار، نسبت به نوشتارهای معمول در افغانستان، پیش رو و خلاق است. جدای از اهمیت نظریهبودناش، این نوشتار را برای نوشتاربودن و متنبودناش نیز میشود خواند.
نویسنده در داناییهای ممکن متن، برای ارائة منظورهایاش از اصطلاحهایی بهره برده که در زبان فارسی چندان معمول نیست و از ساختههای خود نویسنده میتواند باشد: داناییهای ممکن، چشماندازهای ممکن، خواندنـنوشتن/ نوشتنـخواندن، بُعدهای ممکن، فریبایی و افسون، و… اینگونه، اصطلاحسازیها به تیوری نوشتار اهمیت بخشیده است و اندیشیدن دربارة معناهای ممکن و داناییهای ممکن را با چشمانداز عدم قطعیت قابل تصور کرده است. ارادة نویسنده هم از داناییهای ممکن، بنا به منطق ممکن از فهم عدم قطعیت نسبت به درک جهان است.
آقای یسنا در ارائة داناییهای ممکن متن، از فلسفههای معاصر غرب بهره برده است؛ اما به فیلسوف و مکتب فلسفی خاصی اتکا نکرده است. با بهرهگیری بیشتر از فلسفههای معاصر، طرح کلی داناییهای ممکن متن را ریختانده است که در این طرحریزی، منظورش قابل فهمکردن معرفت یک دستگاه فلسفی نه؛ بلکه خواسته تلاش کند تا اندیشیدن و فکر خودش را تدوین کند و به خوانندگان بگوید که من اینگونه میاندیشم.
داناییهای ممکن متن، میتواند در ردیف کتابهای لذت متن، نقد و حقیقت و درجة صفر نوشتار رولان بارت، این یک چپق نیستِ فوکو و ادبیات چیستِ سارتر قرار گیرد. مهمتر از همه این است که یک نویسندة افغانستانی با جرأت تمام به مفاهیم پرداخته است که در افغانستان، کسی یا نمیتواند یا نمیخواهد به این مفاهیم با چنین رویکردی بپردازد.
تصور من این است که داناییهای ممکن متن، طرح اندیشه دربارة مفاهمیاست که نویسنده میخواهد بر اساس اندیشیدن به این مفاهیم، به اندیشهاش سر وسامان بدهد و اندیشهاش را بر همین مبناهایی که در داناییهای ممکن متن پرداخته شده، دستگاه فکریاش را تدوین کند.
قابل یادآوری است که از یعقوب یسنا تا هنوز چهار کتاب نشر کرد ه است که «واژههای عربی در شاهنامه»، «اهریمن، بررسی اسطورههای اوستایی در شاهنامه»، «من وُ معشوق وُ ماقبل تاریخ» و «داناییهای ممکن متن» است. از این شمار، دوتای نخست، پژوهشاند، من وُ معشوق وُ ماقبل تاریخ، شعر است و کتاب آخری هم نظریه است. در ضمن، از ایشان پژوهشها و جستارهای دیگری هم دربارة ادبیات، اسطوره و فلسفه نوشته شده که در مجلهها و سایتهای انترنتی، نشر شده است.
شناسنامه:
نام کتاب: داناییهای ممکن متن
نویسنده: یعقوب یسنا
ناشر: انتشارات مقصودی، کابل، افغانستان
شمارگان: ۱۰۰۰
جای چاپ: کابل ۱۳۹۲