نگاهی بر "من و معشوق و ما قبل تاریخ"
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
- چو هستی انگار که نیستی خوش باش-
«خیام»
اسدکوشا
«من و معشوق و ماقبل تاریخ» نخستین مجموعه شعری است از پژوهش گر توانا، مدرس و شاعر جوان ما یعقوب یسنا. این مجموعه –که در چهل برگ از طرف «کاشانه نویسندگان» چاپ شده است- کوتاه نوشته های فلسفی، روایت های اسطوره یی، خیال، توهم و رویای شاعری است که شعر را زائیده و معجونی از هستی انسان و وجود خداگونه روح فاعل انسانی می فهمد. با این وصف، نقد «من و معشوق و ماقبل تاریخ» یسنا را می شود در چهارچوبه تاویلی به تبیین و چند- و- چون گرفت که هنر در نظرگاه آن میکده سقراطی هستی انسان و ادبیات بازگفت سوگ واره بنی آدم و فرارگاه درد های اگزیستانسیال او است، انسانی که پس از بحران عقل، سقط فلسفه و خبط «عقل معاش» تمام تلاش اش توجیه جهان بی مفهوم و معنی بخشی به پیوندی است که بتواند انسان سیزیفی را با هستی، با بودن، با زندگانی و با جهان پیوند زند. بر این سیاق و دریک نگاه کلی درون مایه اشعار یسنا را می توان «هستی»، «زندگی» و «مرگ» فهم کرد. حیات در نگاه شاعر برخلاف برساخته های متافیریک دینی و به دور از هر گونه بینش پیش داده شده، فرصت خیامی نوشیدن شراب و بوسیدن لب گوشت آلوی معشوق زمینی انسان است، انسانی که در انسانی ترین خواست های ذهنی و تنانه اش آرمان زیست آرام، زندگی بی آلایش، زیستن بی قتال و آرمان رنسانسی کردن اسطوره های شاد خوار را در سر دارد:
رفیق!
ما نشانه های مبهم- ایم؛
خاطر زمین به یاد نمی آورد.
فقط در اتاق ها
تولد و مرگ مان
دور از حضور آفتاب و ماه و ستاره ای
اتفاق می افتد
و در عادت خنده ها و گریه ها
فراموش می شود.
...
رفیق!
ما نقطه-ایم؛
جمله خبری اش افتاده است،
شاید کسی،
به یاد ما شراب هم ننوشد! (به کسانی که می شناسم!، من و معشوق و ماقبل تاریخ)
مرگ سرنوشت «هملت» و پایان جان بازی های «سیزیف» است. مرگ آن هیولایی است که «پرسفون» دختر جوان «زئوس» و «دیمیتر» را سایه وار تا دمی دنبال کرد که" او در دشت « انا» مشغول گل چیدن بود, یک گل نرگس زیبا را از زمین بیرون کشید که ناگهان زمین شکافته شد و هادس، فرمانروای مرگ و جهان زیرین، به طور رعدآسایی با ارابه طلایی اش که توسط چهار اسب سیاه کشیده می شد، از شکاف زمین بیرون آمده و «پرسفون» را در حالی که جیغ می زد ربود و او را با خودش به جهان زیرین برد."[1] با این روایت، «پرسفون» در کهن الگو شناسی اسطوره یونان باستان مظهر و نماد دور شدن انسان از مادر یعنی حیات این جهانی و اضطراب جدایی از زندگی است. از منظر روانشناسی اسطوره یی (mythical psychology) سفر «پرسفون» به دنیای زیرین عمق خودآگاهی انسان از رفتن به بردداشت خیامی به دنیای نیست شدگان و رفتگان است. اما با این همه «مرگ» پایان تام و مطلق (absolute) ماده نیست و به فهم ماتریالیستیک آن، ماده در ذات مادی خود پس از «مرگ» نیست نه، بلکه از شکلی به شکلی دیگر تلون و یا همانا به زبان کیماگری نتاسخ می یابد، تناسخی که از منظر هستی شناسی(ontology) در روند زیست محکومیت قوامی است که هر موجودی محکوم به آن است.
در نگاه(insight) شاعر، «مرگ» پایان زندگی منٍ شاعر یا منٍ روای، شاعری -که زندگی و وجود اگزیستانسیال را «نشانه های مبهم» می داند- است. از همین رو، او با آگاهی از این تراژدی هولناک و یاشاید هم به بردداشت کیرکگاردی «رفیق شیرین» دست به خلاقیت می برد تا به زیستن این بازی دانکیشوتی و یا به فهم کامویی آن «بازی بی هوده» مفهوم بخشد، مفهومی که به تاویل شاعر بیرون از ساحت وجود انسان نیست. از همین رو، در مجموعه شعری «من و معشوق و ماقبل تاریخ» مخاطب با انسان خلاق بودلری مقابل است که مدام در تکاپوی خلق منعی در بستر بی معنایی و پوچی زندگی است. زندگی از منظر شاعر، زمان بی بازگشت، هستی بی آغاز و بی پایانی است که زیست کنونی به فهم خیامی آن ایستگاه طرب، مستی، عشق ورزیدن و گل چیدن است. شاعر با خلق تصاویر اروتیک پیاپی در تلاش آفرینش معنی و عشق در تن و حضور معشوق -این الهه و خدای انسان مدرن- است تا انسان معاصر « فراتر از بی هودگی های اش در آغوش عشق و زندگی کهن سال» و در فرجام رهسپار خانه ابدی و ساکن آنسوی اقیانوس مرگ شود.
...
زیر گردن-ات فرودگاه دیدن، دیده هاست می نشیند می نشیند
پرواز می کند،
حضورت خدایی، متجلی در زمان، در مکان اندک-اندک از من بزرگ
از من غیب می شود.
...
تو! گنجایش پر لحظه هایی، تو! مادر-معشوقی؛
همیشه از بزرگی فراتر می روی؛
نسبتی با خودت داری با ماقبل تاریخ،
و نسبتی با من!
می لمد روح پیر سرگشته ام کنار آغوشت،
می نهد سر کودکی هایی گرسنه لبم وسط پستون هات،
و فرا و فراتر می روم از بیهودگی ها لحظه ای از خود. (بوسه، از همین مجموعه)
در این نگاه واژه ها حامل رنگ و لعاب اخلاق افلاطونی، مانفیست ایدئولوژیک و اندرز های سعدی گونه نیست، بلکه واژه ها ذواتٍ ذاتی انسان است که به گونه خودکار و توام با خودآگاهی در قالب شعر پدیدار می شوند. به این فهم می توان گفت که اشعار یسنا پدیدار ذاتی پدیدار هست-و-بود انسان است، پدیداری که می شود در هر تک واژه آن هستی انسان مدرن را بدون کم-و-کاست مشاهده کرد، پدیداری که در پرتو آن وجود(existence) انسان قلمرو نامکشوف و اقیانوس بی پایانی است که هیچ حقیقت و توهمی بیرون از آن نیست:
تو در میان واژه ها
او در میان واژه ها
و در بین واژه ها چیزی هست،
مانند ندانم تا وجود من
هستی ام را تاویل می زند؛
این من ام در فاصله بین واژه ها پرتاب شده،
هیچ کس هیچ واژه نمی داند!
ندانمی در این وسط ها هست؛
همیشه چون خالیگاه چیز ها را در خود جا می دهد واژه ها را. ( ندانم، همین مجموعه)
در فهم یونگی کهن الگو های اسطوره یی، شناخت (knowledge) اولیه ذهن بشر از جهان پیرامون و فراطبیعی است. براین اساس، آمیزش اسطوره با خیال و آگاهی در شعر نوع دیالیکتیکی است که به شعر و داستان معاصر درون مایه اندیشه یی می بخشد. از این منظر اشعار اسطوره محور یعقوب یسنا در کنار حمل خصیصه آوانگاردی و به رغم تفاوت های اسطوره یی با لورکا و شاملو شباهت زیادی با آن دو دارد؛ چنانچه گاه- به- گاهی لورکا و شاملو در سروده های شان با کمک چهره های اسطوره یی در تلاش القاگری نظریه خلاق در هستی و در انسان اند، یسنا نیز با بیان روایت های اسطوره یی و به کارگیری نماد های میتیک سعی دارد نگاه قدسی خلاقانه در ذهن مخاطب متبادر سازد و این در واقع شاخص دیگری اشعار یسنا است که شاعر از آن به عنوان چراغ راه یاب عصر سردرگم امروزین بهره می برد:
نیمه شبان من و خدا و گیلگمش،
در سقف اتاق خوابم به بن بست می رسیم.
خدا سیگاری دود می کند،
ما سه در خاطره ی گنگی غرق؛
گیلکمش تصوری شبیه ی خدا دارد،
من تصوری شبیه گلیگمش.
در این وسط قصه ای،
تکرار می شود!
روایتی؛
که در آن یک جانور
بیگانه شده است. (باخود-ام، از همین مجموعه)
از دیگر منظر، طبیعت دوستی توام با فلسفه التقاطی شاعر در این مجموعه موتیفی است که می توان گفت به شعر طعم پست مدرنیستی می بخشد؛ در چنین رویکردی منٍ شاعر، منٍ اولیه انسان (original self) است، منی که در صرافت اولیه اش ناظر بر پاکی و بی آلایشی انسان و عاری بودن او از برساخته ها و مفاهیم پیش ساخته و در گونه شناسی خود چنین نگاه نوع معرفت شناسی ای است که در چهارچوبه آن اشیاء، جهان و طبیعت در حالت انضمامی مستقل از انسان و اشیاء و جهان بیرون از درون انسان نیست. به سخن دیگر، من شاعر در این مجموعه به لحاظ ماهیت، ذهن انسانی است که تقلاء دارد به عنوان موجود طبیعی با به کارگیری پدیدارشناسی توام با نوعی رویکرد خود آگاهانه من استعلای (transcendental self) جهان را معنی دار ساخته، گونه ای التفات میان جهان و انسان خلق کند که طی آن «یک هستی داده شده معین نیست»[2] بلکه « محل گسترش و توسعه معانی جهان است.»[3] و در چهارچوبه این فهم جهان فی نفسه بی مفهوم(concept-less) ، زمانی مفهوم می یابد که انسان به عنوان فاعل خلاق در نگرش خود مفهوم خلق می کند.
***
اگراز حٌسن و سیرت سروده های یسنا بگذریم، نکته در خور تذکار گژهنجاری ساختمان شعر و بی سامانی زبان آن است. ساختار شعر هماره به اندام واره ای (organism) می ماند که می بایست در فرم و محتوا پیرو تسلسل منطق شعر باشد. اما سروده نیمه بلند «من و معشوق و ماقبل تاریخ»* این مجموعه با آنکه با پیش آگاهی و مضمون(motive) ذهنی آغاز می یابد در مصراع بعد ساختار عمودی شعر از هم فرو می پاشد و شاعر ناگهان به دور از منطق شعری سر از توالی تاریخ و برهه زمان برمی کشد. تسلسل منطقی در شعر به گونه مثال در «آیدا در آینه» شاملو به عنوان یک اولگوی سپید بلند به شکلی است که از آغاز تا فرجام بر محور اصلی و موتیف شعر می چرخد. اما یسنا بی خبر از و یا شاید بی توجه به این امر خوب و به راحتی نتوانسته است از زیر بار ساختمان بندی سروده «من و معشوق و ماقبل تاریخ» بیرون آید و در نتیجه این نقض ارگانیک، خواننده را با شعر سست و متزلزل ساختار رو-به-رو می سازد.
افزون براین، بی سامانی زبان سستی دیگری است که این مجموعه را کمی ناخوانا از آب درآورده است. زبان به عنوان عنصر هویت بخش ادب در فهم فرمالیستی ادبیات وسیله(tool) انتقال بیان و سخن نویسنده و شاعر نه، بلکه بخش لاینفک شعر و نوشته ادبی و به فهم فرمالیست ها شاخص اصلی و برازنده ادبیات است. زبان در صورتی که کارکرد شعری و ادبی را ایفاء نتواند « ادبیات را فاقد ادبیت (literariness) می سازد.»[4] براین اساس، می توان گفت که کم سامانی زبانی در این اثر نشان گر کورمال کورمال گشتن آقای یعقوب یسنا به دنبال واژه هایی است که بتواند ابعاد مفهومی شعر را به بیان بنشیند، اما شاعر تا پایان بی آنکه از عهده این امر به راحتی بیرون شود، شاید از روی لاچاری واژه های نا متناسب و گاهی هم بیگانه را در خدمت می گیرد.
□□□
* مراد از«من و معشوق و ماقبل تاریخ» صرفا اشاره به همین سروده است.
گفت آورد ها:________________________________________
1- رابرت جانسون، یونگ و روانشناسی کهن الگویی انسان، ترجمه، تورج بنی صدر
2- هیوز استوارت، آگاهی و جهان، ترجمه، عزت اله فولادوند
3- همان
4- آندره میلنر و جف براویت، درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر، ترجمه، جمال محمدی