فلسفه باوری در ادبیات
شاید دراینجا پرسشی مطرح شود که اگر هدف کلی ادبیات ارائه فکر محض برای پاسخ به نیاز های فلسفی انسان نباشد وصرفآ به بیان زیبایی محض بپردازد ، پس آیا ضرورت فکر مبتنی بر فلسفه باوری درآن منتفی نیست ؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
فلسفه درذرات هرپدیده ای حضور دارد ، چه این پدیده ها محض علمی باشند وچه هم محض هنری؛اما مهم کشف موجودیت نگره های فلسفی وتأ ملات فلسفی زاازدرون پدید ه هااست .
رابطه ی فلسفه با ادبیات ، رابطه ی کهن است ؛ زیرا تأمل در محتوای نخستین آثار وپدیده های ادبی به درستی می رساند که فلسفه هماره باپیدایی ادبیات، هم زادوهم ذات بوده است .
فلسفه باوری چیست ؟:
فلسفه باوری یاداشتن باور های فلسفی ، یکی از نیازی های فکری انسان است؛ زیرا تأ مل در حوزه ی فکربه صورت فردی، انسان را وامی دارد تابه پرسش های پیچیده ی ذهنی اش به نحوی پاسخ یابد .
جستجو برای یافتن یاارائه پاسخ های فلسفی – به نقل از فوکو"سرآغاز کوشش انسان برای ورود به فلسفه است" وشایدهم به طور طبیعی این نیاز، برای دریافت پاسخ به پرسش های ذهنی (فلسفه باوری ) امریست که انسان را به سوی تأ ملات گسترده تر رهمنون می شود تاحوزه ی شناختش از ماهیت پدیده ها بیشتر گردد.
هر انسان به گونه ی نسبی فلسفه باوری یابه تعبیر دیگر باورهای فلسفیی درذهن خود دارد مثل این که به تعبیر " برتولت برشت " : هر انسانی به اندازه ی توانایی واستعداد خود هنرمند است . پس هنگامی که بحث فلسفه باوری انسان به گونه ی نسبی مطرح می شود ؛ فرضیه ی نگره ها وتأ ملات فلسفی به خودی خود در حوزه ی تفکر شکل می گیرد وانسان به گونه ی ناخود آگاه، در مسیر فلسفه باوری گام می گذارد .
فلسفه باوری درادبیات چگونه است ؟:
ادبیات به یک توجیه ، مجموعه ای از فرآورده های فکری انسان در چارچوب انگیزه های هنری است که دریک شکل ویژه ارائه می شود . جانمایه ی مفهوم آثار ادبی یادر کلیت محتوای این آثار فکر است که با شالوده ی هنری یکجا می شود وسپس به دلیل هنری بودن ، جنبه های حسی ، احساسی وعاطفی انسان رابرمی انگیزد وبرنفس تأ ثیر می گذارد .
شاید دراینجا پرسشی مطرح شود که اگر هدف کلی ادبیات ارائه فکر محض برای پاسخ به نیاز های فلسفی انسان نباشد وصرفآ به بیان زیبایی محض بپردازد ، پس آیا ضرورت فکر مبتنی بر فلسفه باوری درآن منتفی نیست ؟
پاسخ به این پرسش روشن است ؛ زیرا زیبایی خود پدیده ی فلسفی است وشناخت آن نیز نیاز به نگرش فلسفی دارد.
ازسوی دیگرتا هنوز درمورد زبیایی تعریف فراگیر (جامع ومانع ) به لحاظ فلسفی ارائه نشده وبا وصف تعبیرات وتعاریف گوناگون ؛ چیزی به حیث تعریف وتوجیه قابل قبول دراین مورد وجودندارد.
همان گونه که دربخشی ازاین نوشتار آمد ، درپشت محتوای هر اثر ادبی ، فکرقوی وجود دارد وهنگامیکه اندیشه ی قوی وجود داشته باشد ، بدون شک حضور فلسفه درمتن اندیشه ، امریست ناگزیر ؛ زیرا فرآورده ی هنری که محصولیست از کار فکری انسان ، چیزی جز محصول اندیشه ی انسان نیست ؛ چانچه ماهیت فردی انسان به لحاظ فلسفی به نقل از مولوی بااندیشه شکل می گیرد ونه با استخوان وریشه:
" ای برادر توهمان اندیشه ای
مابقی خوداستخوان وریشه ای "
دررویکردهای اندیشه گی وروند تفکر درادبیات، فلسفه باوری هم همزاد ادبیات است وهم هم ذات آن .
همزاد بودن فلسفه باوری رامی توان در آثار مطرح ادبیات فارسی وادبیات جهان به گونه ی نمونه یادآورشد .
درادبیات فارسی – به ویژه در حوزه ی شعر- می توان از مولانا نام برد که بافلسفه باوری عجیبی این هم ذات بودن فلسفه باادبیات رانشان می دهد. (1)
به گونه ی نمونه دراین بیت :
" هرکسی ازظن خود شد یارمن
وز درون من نجست اسرارمن"
تعبیر بیت این است :هرفردی باتوجه به گمان منحصربه خودش ، اورابه گونه ای دریافت ؛ اماهیچ کسی اسراردرونی وجوهروجودی اورانتوانست پیداکردکه می توان آن رابه تعبیری اشاره ی ژرف فلسفی در مورد قاصربودن عقل انسان درشناخت ماهیت وجودی "علت العل " یاجوهرکل دانست .
ویاهم می توان به قصۀ معروف"پیل درتاریکی "مثنوی اشاره کرد ورابطه های عمیق فلسفه باوری باادبیات راباز یافت .
درادبیات جهان نیز می توان از این گونه نمونه ها به فراوانی پیداکرد؛ قاتل تبربه دست در رمان "جنایات ومکافات داستایفسکی" فرد یست هرچند قاتل ؛ اما باانگیزه های فلسفی .
"سپیددندان جک لندن "نیز روایتیست فلسفی که به پایان تلخ حیات یک گرگ به صورت نمادین پرداخته وکیمیا گر اثر معروف "پائولوکوئولو" نیز افزون برانگاره های دیگر به نحوی روایتی از فلسفه باوری انسان درادبیات است .
همزادی وهم ذاتی فلسفه باادبیات ،مسأله ای است گزیر ناپذیر ؛ اما این رابطه (هم زادی وهم ذاتی) زمانی می تواند درست کشف گردد که مابه عنوان مخاطب ، به نفس مسأله فلسفه باوری درادبیات آشنا باشیم وروش های شناخت آن راکه درک رابطه ی هم زادی وهم ذاتی آن باادبیات است، بدانیم .
پانوشت :
1 - باتوجه به بیت معروف مولانا درمثنوی "پای استدلالیان چوبین بود + پای چوبین سخت بی تمکین بود" تاحدی می توان میزان عدم توجه به فلسفه باوری مولوی را باز یافت ؛ اما باید گفت که باوجود این تأکید ، هم در مثنوی وهم در کلیات شمس ، به فراوانی نگره ها، تأ ملات وتوجیهات بسیار فلسفی (فلسفه باوری جدی ) وجوددارد که به هرحال این گونه گرایش هارا میتوان، گرایش های فلسفی نامید مانند:
این جهان کوه است وفعل ماندا
ویا:
از جمادی مردم ونامی شدم
وزنما مردم زحیوان سرزدم .
و...