صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > بگذارید این وطن دوباره وطن شود

بگذارید این وطن دوباره وطن شود

شعری از لنگستون هیوز با ترجمه احمد شاملو/ آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج گل ساخته گی وطن پرستی نمی آرایند./ اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده گی آزاد است
پنج شنبه 10 سپتامبر 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

جیمز لنگستون هیوز، (۱ فوریه ۱۹۰۲ جابلین میسوری - ۲۲ مه‌ ۱۹۷۶ نیویورک) شاعر، داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، داستان‌کوتاه‌نویس، و نوشتارنویس از سیاه‌پوستان آمریکایی بود. او بیش‌تر به دلیل کارش در رنسانس هارلم نامدار است.

بگذارید این وطن دوباره وطن شود

بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.

بگذارید پیشاهنگ دشت شود

و در آن جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

این وطن هرگز برای من وطن نبود.

بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشته اند.

بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود

سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی اعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسبابچینی کنند

تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.

این وطن هرگز برای من وطن نبود.

آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج گل ساخته گی وطن پرستی نمی آرایند.

اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده گی آزاد است

و برابری در هوایی است که استنشاق می کنیم.

در این «سرزمین آزاده گان» برای من هرگز نه برابری در کار بوده است نه آزادی

بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می کنی؟

کیستی تو که حجابت تا ستاره گان فراگستر می شود؟

سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکنده اند،

سیاهپوستی هستم که داغ برده گی بر تن دارم،

سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،

مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته ام

اما چیزی جز همان تمهید لعنتی دیرین به نصیب نبرده ام

که سگ سگ را می درد و توانا ناتوان را لگدمال می کند.

من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمده ام

در زنجیره ی بی پایان دیرینه سال

سود، قدرت، استفاده،

قاپیدن زمین، قاپیدن زر،

قاپیدن شیوه های برآوردن نیاز،

کار انسان ها، مزد آنان،

و تصاحب همه چیزی به فرمان آز و طمع.

من کشاورزم ــ بنده ی خاک ــ

کارگرم، زر خرید ماشین.

سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.

من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،

که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاج کمی نانم.

هنوز امروز درمانده ام. ــ آه، ای پیشاهنگان!

من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد،

بینواترین کارگری که سال هاست دست به دست می گردد.

با این همه، من همان کسم که در دنیای کهـن

در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم

بنیادی ترین آرزومان را در رویای خود پروردم،

رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین

که جسارت پرتوان آن هنوز سرود می خواند

در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را سرزمینی کرده که هم اکنون هست.

آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را

به جست وجوی آنچه می خواستم خانه ام باشد درنوشتم

من همان کسم که کرانه های تاریک ایرلند و دشت های لهستان

و جلگه های سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم

از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم

و آمدم تا «سرزمین آزاده گان» را بنیان بگذارم.

آزاده گان؟

یک رویا ــ

رویایی که فرامی خواندم هنوز امّا

آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود

ــ سرزمینی که هنوز آن چه می بایست بشود نشده است و باید بشود! ــ

سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.

سرزمینی که از آن من است.

ــ از آن بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،

که این وطن را وطن کردند،

که خون و عرق جبین شان، درد و ایمان شان،

در ریخته گری های دست هاشان، و در زیر باران خیش هاشان

بار دیگر باید رویای پرتوان ما را بازگرداند.

آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید

پولاد آزادی زنگار ندارد.

آه، آری

آشکارا می گویم،

این وطن برای من هرگز وطن نبود،

با وصف این سوگند یاد می کنم که وطن من، خواهد بود!

رویای آن

همچون بذری جاودانه

در اعماق جان من نهفته است.

ما مردم می باید

سرزمین مان، معادن مان، گیاهان مان، رودخانه هامان،

کوهستان ها و دشت های بی پایان مان را آزاد کنیم:

همه جا را، سراسر گستره ی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ

و بار دیگر وطن را بسازیم

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • غیرتم میکشد اینگونه که پروانه دهد جان

    سوزد و خوش بود , الحق که چه مردانه دهد جان

    ای خوش ان عاشق صادق که به میدان محبت

    غرق خون گردد و در دامن جانانه دهد جان

    درگه دوست بود خانه ازادی و امید

    زنده ان است که در خدمت این خانه دهد جان

    گر خزان حمله کند بنده ان بلبل مستم

    که جدایی نکند از گل در لانه دهد جان .

    لاهوتی .

    • احساسیش قابل قدر لاکن سویه ای شعری صفری در صفر . باور بکونین که مه بیسواد اگه چشمیمه پوت بکونوم و دانیمه واز فلبدیه ازی کده بالا تر و ده بیسوادیم با سویه تر شعر خات گوفتوم . مخصوصن که وزن و قافیه د نظر گریفته نشوه . ازی کده شعری هزار بوز قوی تر بود .

  • عجب سروده ای وعجب دروقت حساسش انتخا ب شده اری مثلیکه انرا برای این وطن بی صاحب که نامش افغا نستان ا ست سروده باشد هرچند سروده درجائی نوشته شده است که اکنون اکثر خواسته هائی نویسنده که شاید دران روزروئیائی بیش برایش نبوده به تحقق پیوسته است ایا ما هم بهمان اندازه که سرودگر انتظار کشید انتظار بی کشیم تا این وطن بی صا حب صاحبان اصلی اش را بیا بد ایا صاحبان اصلی این وطن زاده شده اند یا تاهنوز در پشت پدران خود هستند نه نه ارزومندم چنین نباشد چون انتظار ان چنانی چشم ها را سفید میسازد.

    • بانین دیگه که ای وطنکی ما وطن شوه

      اوه د زمینا ایلا کونین که یکدم چمن شوه

      بزکشی ره د راه پرتین که مردوم صاحیبی چپن شوه

      بسته بکونین ای مکتب و لیسه ها ره

      تا امگی یک رقم شوه

      ای فاکولتایتان بدرد نمیخوره آشنا جان

      گروهی هنری بسازین که امگی هنرمند شوه

      ای وطن کتی ای نامیش مره مزه نمیته

      تخمی کفره بکارین تا که ازی ام کده دربدر شوه

      مسلمانی چه بدرد میخوره روزه بگی نماز بخان

      مست و ملنگ باش تا پایت لبی گور و داخلی قبر شوه

      ای وطن کتی ای نامیش مره مزه نمیته

      زمان زمانی شاشجا بود و چخوب انگلیسکای داشتیم

      د زمان ببرک جان چخوب روسیه گکای داشتیم

      تا طالیب جان بود ما ام ریش و لونگی گکای داشتیم

      امریکا آمد و امه جای ره گل و گلزار کد

      اگه نی مثلی کرزی ما ام چخوب چپنکای داشتیم

      ای وطن کتی ای نامیش مره مزه نمیته

      ما ازی پس دیگه ترقی میکونیم

      آدم کشی و دوزدی ره نر نرکی میکونیم

      قاچاق تریاکی خوده خروارکی میکونیم

      ما ازی پس دیگام ترقی میکونیم

      ای وطن کتی ای نامیش مره مزه نمیته

      بانین دیگه که ای وطن ما وطن شوه

      باغیش باغ بانه چمنیش چمن شوه

      یا بانین که چپنیش چپن بانه یا جیلکیش چکمن شوه

      ای وطن کتی ای نامیش مره مزه نمیته

    • ولا حاجی صیب مه میگوم بیشک .اینی ره میگن استعداد خدا داد . اینی ره میگن احساس . امی که نوشته کدین که (مکتبا ره بسته کنین که همگی یک رقم شوه ) بسیار مزه کد . باور کنین که مه هم ده شما دیده شعر گوفتوم ازیکه جمع و مفردیشه ده نظر نه گریفتیم بوبخشین .

    • حاجی صیب همیکه پیام اولی را بریتان نوشته کده روان کدوم یک قصه گک وطنکی یادم امد که اوره هم خواستوم بری شما و دیگه دوستا نوشته کنوم . بسیار سیاست کدیم یک لحظی هم به فکر شعر و شاعری هم شویم اگه نی شاعرای ما سر ما قار خاد شدن .

      ( یک روز یک بچه اطرافی مانند مه و شوما باد ازیکه پاده ره از انگاره چرانده آورده بود ده یک میدانی که یک درخت چارمغز داشت اوتراق کد . از ذله گی و مانده گی زیاد ده ترق گرمی زیر درخت چارمغز دراز کشیده و ده فکر و خیالاتش همی شعر و شاعرا گشت . بسیارعلاقه به شعر و خاندنای بنگیچه و حس بسمل داشت ویگان وقتا ده بین کوچه و پس کوچا از پوشت گو و گسپندا وقتیکه شیشته بود سر ماده خرا یگان بیدکی ره میخاند . قصه کوتا که سون درخت چار مغز سیل کد و سیل کد وبفکر شد و چورت زد و چورت زد و همیتو ناخداگا ده دانش آمد و گفت که : ای درخت چارمغز ، پهم وکلان افتاده یی !!! وارخطا شد و چوندک سر جایش شیشت و ده دلیش گفت : او پاده وان توخو شعر گفتی ! باز تکرار کد و تکرار کد ولا که درست اس همی خو شعر اس . فکر کرد پاده وان بیچاره . پیش خود گفت ؛ بیت اولش خو شد ، شاعرا خو دوتایی میگن ! تا نماز دیگر چورت زد وفکر کرد بلاخره باد از کوشش و جوشش زیاد پیدا کد و گفت : میوه کردی لونده لونده ، برگ کردی پهم پهم ! ) حاجی صیب مه وقت پیدا کدن بیت دویومیشه پیدا نه کدوم به ای خاطر از همو بیت اول که خود شاعرش نوشته کده استفاده کدوم بوبخشین !

    • مزاری جان امی قصی پادوانیتان مره ایتو مزه کت ایتو مزه کت که انوز ام خومار استوم . از امی خاطر مه ام د شوما شاریها یک قصه میکونوم که مربوطی یک بیتی و دو بیتی است .
      د زمانه های قدیم یک روز میگن پاچای ایران نیم دانه شیر گوفت رقمی شوما ایرقم د زبانیش آمد که ( در ابلق د جهان کس ندیده موجود ) بسیار کوشیش کد خو نیم دیگیشه جور کده نتانیست . مجبور شود که شایرایشه جم بکونه و از اونا بخایه که نیمی باقیماندیشه بگوین . شایرا ام کوشیش کدن رنگارنگ شیر گوفتن خو پاچا قبول نکد و د ذهنیش نشیشت . وقتیکه از شایرای درباریش نا اومید شود یک خط د پاچای هندوستان که د درباریش شایرای فارسی زبان داشت نویشته کده خاست تا ای شیری نیمکله ره توسطی شایرایش پوره بکونه . پاچای هندوستان ام شایرایشه جم کد و خاست تا ای شیره به هرقیمتی که است پوره بکونن . شایرای درباری ای پاچا ام بسیار (ک) پارگی کدن خو نتانیستن . پاچا بسیار غمگین شود که پاچای ایران شاید میخایه از شایرای ما امتیان بگیره امی رقم چورتی د خانه آمد . دوختری پاچا که او ام شایر بود پدریشه غمگین دیده پورسان کد که چه گپ است . پاچا قصه ره بریش کد و دوختریش خایش کد که امو شیری نیمکلی پاچای ایرانه د او بگویه شاید او کودام کار بتانه . پدریش بریش گوفت دوختر جان ای شیر از سویی تو بالا است شایرای کلان کلان دربار نتانیستن تو چه خات کده تانستی . خو پاچا بریش شیری نیمکله ره شنواند . دوختر تمام شو خو نکد و د یافتنی باقی ماندی ای شیر شوه روز کد خو هر رقم که میگوفت باز د ذهنیش نمیشیشت تا ایکه صبا د حمام رفت و باز د پیشی روی آینه بخاطری فیشن شیشت و چمایشه سرمه کد . سرمه تیز و تند بود و خودیش ام کمخو چشمکای نازوکیش سوخت کد و یک قطره اشکی جانانه د روخساریش که کتی سرمه گت شوده بود د روخساریش ریخن . د آینه دید که قطری اشکیش دو رنگه شوده یانی که نصفیش سفید و نصفیش سیا یکدم د یادیش آمد و گوفت (در ابلق در جهان کس ندیده موجود / مگر اشک بتانی سرمه آلود ) ای شیر د جانیش شیشت و پدریش که از خو بیدار شود ای شیره بریش شنواند . پدریش بسیار خوشال شود و گوفت بلکل اینمی جوابیش است و فورن ای شیره نویشته کده د پاچای ایران روان کد و پاچای ایران ام از جوابیش بسیار خوشال شوده باز نفریشه پیشی پاچای هندوستان روان میکونه که ای شایره یک دفه د درباریمه روان بکو تا مه بریش بخشیش و توفه های قیمت دار خوده بتوم . پاچای هنوستان باز جگر خون میشه که حالی دیگه مه چطو بگویوم که ای شیره دوختریم گوفته و یا او ره د پیشی او روان بکونوم . امی بود که باز غمگین خانه میایه و دوختریش باز پورسان میکونه که باز چه گپ شوده . پدریش قصه ره میکونه و دوختر بریش میگه مشکل نیست پدر جان صبا مه جوابیشه بریت نویشته میکونوم که پاچای ایران قبول بکونه . امشو دوختر ایتو نویشته میکونه ( من منم مخفی منم بوی گل در برگ گل ) پاچا شیره خانده خوشال میشه و او شیره به پاچای ایران روان میکونه و پاچای ایران ام میفامه که جوابیمه حتمن کودام سیاسرای پاچای هندوستان گوفتگیست ازی خاطر از پیشیش معازرت میخایه و توفه هایشه روان میکونه . حالیکه مه ام شیریتانه جواب گوفتوم شوما ام اگه خوشتان آمده باشه یا توفه هایتانه روان بکونین و یا بگوین که درباریتان د کوجاست تا بیایوم .( من منم واضیح منم د سری پل / میپرتوم آدمی بی راه ره د زیری پل) برین بامان خدا . اگه نی مره امی رقم شوخی های ظریفانیتان مزه میته .

    • بنگیچه و جم و مفرد ره چه میکونی مزاری جان قنولک

      شاید نصیبی خاکی بابکیت ام د امی هژده چمن شوه

      هژده چمن نگو بلیاظ خدای هژده هزار عالمیت

      هژده غول و زنجیر بگو ده پای کسیکه اسپی ژرن شوه

      تا د درونی دامکیم جان نته ای بیخدا ها مره مزه نمیته

      ای هژده چمنیم هژده لک غم د اونا جورکده

      یک چمنکیش صد تایشانه مریض و ناجور کده

      سرپلی ره میگن سرپلی نیست خی زیری پلیست ؟

      راستیش مره ام ای رقم جنگی بیجنجال مزه نمیته

      ای چمن ره چمن میدانی یا قپقان و کمنی مه

      قپقان و کمن خو از خاطری شیر و پلنگ است سرپلی د شوما چگس جور کده

      ای رقم وار های ناجوانی و نامردیتان مره مزه نمیته

      راستیش ایقه تومت و بوتانتان مره مزه نمیته

      خوب میدانین که مه مه استوم باز چرا میگین که تو کیستی

      مجبور تا نکشوم از زیری پلویتان مولی ها ره مره مزه نمیته

      بخشیش باشه که ای شیری اولیم بود پسان پسان خوب میشوم . بازم قریب قریب شایری توانای تاشقورغانی بنگیچه واری شیرکا گوفتوم . خدا بکونه خوشی مزاری جان ما بیایه و مه بیچاره ره نک اوت نکونن . اگه نی دیگه شیر گوفتنه بس خات کدوم و روبا ره شرو . لاکن قصی روبا ره ام که د روبا ها کدن مره مزه نمیته . مزاری جان نمیدانوم یک دم مره شایریم قبه کده چرا تور خورد؟ خیر باشه میگن از گپ گپ میخیزه بامان خدا .

    • سلام و احترام خدمتی سردبیری مدبری کابل پریس جان آقای کامران میر هزار ! که اگه صد هزار ام بگویوم باز ام کم است . شو های عیدتان مبارک باشه با تمام دوستان و کارمندانتان . و ام چنان عید فطری روزه ره خدمتی توفیق جان . مزاری جان قندولک و بابک جان روشن ضمیر و تمام نویسندای ای سایتی مقبول و قشنگ تبریک میگوم . پیشه کایی با شوما عید مبارکی کدوم چیرا که روز های عید د هوتلکی قشلاقکیم میروم که د اونجه سیکنل نیست . حتا مه تقریبن شش صد دالر مصرف بخاطری کونیکت و آنتن موبایل خرچ کدوم لاکن بیفایده شود که ازی درک بسیار پوریشان استوم . لاکن بخاطری ای کابل پریس شوما زود زود خانه میایوم . اگر چی بچا ازی درک خوش استن که بخاطری کابل پریس زود زود میایوم لاکن ای کابل پریسی شوما د زن تیار یک امباق است و روزانه میگه که خدا ورداره ای کابل پریسی ته که نه خو داری و نه نان خوردن . خیر باشه شوی عید بود یک شوخی گکی راستک کدوم . از ورداشتنی نویشتی آقای یمدری جان یک عالم تشکر اگه نی مه بریش یک جوابکی بسیار نرم و عزرامیز نویشته کده بودوم که شوی عیدیش خراب نشه تا خاستوم نویشتیمه د زیریش پرتوم دیدوم جای است و جولا نی . از خوشی فورن عید مبارکی مه که پسانتر کدنی بودوم کدوم . موفق و کامیاب و خوش و خوشوقت باشین و از نویشتایم خفه نشوین یک کمترک خوده اصلا کده شیشتیم دعا بکونین تا بگوفتی مردوم یک کمترکی دیگام آدم شوم . میدانوم که کیتابچی یاداشتتان از شکایتی مه پور باشه . خیر باشه مه ام اخلاصمند تان استوم . تشکرااااااااات

  • کابل پرسیان ارجمند ، دوستان عزیز ! هلال و حلول عید سعید فطر را به تمام شما دوستان مسلمان و غیر مسلمان تبریک و تهنیت میگویم . آرزو دارم روزی مانند انسانان خردمند و خدا جو در وطن ویران و آتش گرفتۀ خود ، در وادی های سرسبز و پر جلالش یک دیگر را در آغوش گیریم و کدورت هایرا که در قلب هایمان انبار کرده اند بزدایم . پروردگار ما بجای دشمنی و نفاق ، در دلهای ما دوستی و وفاق را مسلط بسازد . حاجی صاحب متأسفانه بسیار وقت کم دارم که نمی توانم با خاطر آرام گفتنی های خود را به شما و دوستان بنگارم . موجیم که آسوده گی ما عدم ماست + مازنده بر آنیم که آرام نداریم .

    به همۀ عزیزان خود صحت و موفقیت در همۀ امور زنده گی آرزو مندم .

    • بانین که باز وطنیما امو رقم وطن شوه / یخن تا زیری ناف بغلته و ایزار زیری چتن شوه / اگه نی ای رقم پوت و پنهانیش مزاری ره مزه نمیته . با ای شیرکی بنگیچه یی عیدیتانه تبریک میگوم و عیدی توفیق جان ام مبارک باشه . اگه نی ای عید ره به بابک جان چی . خو باز ام بانی دید و واز دیدی دوستانیشان میشه که یک فلسفی عید از نظری اسلام امی است . عیدیشان مبارک باشه . روز های خوش بریتان آرزو داروم بامان خدا .

    • حاجی صیب بوبخشین که باز شعر تانه پیدا کدوم . اینالی یک نفر پیدا شوه و بگویه که کی شور انداز اس ؟ مه از گل ولاله و نسترن گپ میزنوم و شما ده باره خشتک و چتن شعر میخانین ! باز از این ازدین حقیر و از مذهب فقیر گله میکنین که مزاری چپوله میگه ! ای چپوله گویی شما ره ده کوزه جم کنوم یا ده غولیچه ؟

      حاجی صاحب مه هم ده شما وهم ده توفیق جان و تمام هم میهنان خود روز های خوش خوش عید را از پروردگار عالمیان میخیایم . به بابک جان ، یمدری جان ، هزار بز دار ما و کامل جان هموطنان دانشمند و با احساس ما بدون ازیکه ده کجا تواد شدین احساس نوع دوستی وانسان دوستی دارن ده غم و شادی ما شریک هستند ، ده خوشی ما خوش خواهند شد و ده غم ما مه متیقن هستوم غمگین میشن عید و روز خوشی هموطنان شانرا به ایشان تبریک میگوم . خدا نگهدار همۀ شما عزیزان !

  • سیاه روز ترین مردمان روی زمین

    که شانه هایشان

    از تازیانه خورشید

    و گونه هایشان از سیلی ستمکاران

    و دیده هایشان از گریه های پنهانی

    همیشه خونین بود :

    درسیاه ترین فصل - فصل جان کندن - !

    به چهار سوی افق روزنی نمی دیدند

    در ان جهنم سبز

    گل سپید . . . ؟ ؟ نه مرگ سیه می چیدند .

    سیاه روز ترین مردمان روی زمین

    در ان مزراع بی انتها , در ان مرداب

    پسر پس از پدر , ای داد . .

    نسل , بعد از نسل

    فقیر میزادند

    فقیر می ماندند

    فقیر میمردند .

    سیاه روز ترین مردمان روی زمین

    نه تن , که حسرت یک بار مرگ راحت را

    دران قلمرو وحشت به گور میبردند .

    فه ؛ میم .

    عید مبارک .

    • بهترین تبریکات و تمنیاتم را خدمت کارمندان کابل پرس? مخصوصآ آقای کامران میر هزار ، برادر محترم آقای سرپلی ، آقای مزاری قلم دست ، آقای توفیق و تمام دوستان و نویسندگان و خوانندگان این سایت جهت عید سعید فطر تقدیم داشته به آرزوی صحت و سلامتی شان از خداوند لایزال میباشم . امید وارم دوست دیرین و اخلاصمندتان را در سیه چاه فراموشی نآفگنده باشید . با معاذیر و تپ و تلاش های زندگی درگیرمانده ام که اکثرآ درگیرش هستند . یکی دو بار موفق به بازدید کوتا ازین سایت شدم که آقای سرپلی با آقای بابک در گیری فلسفه بازی اند که سخن به کهکشانها رسیده و فیلسوفان یونان گویی باز آمده اند . از یکطرف موضع ام را کمزور و موضوع را از سویه ام بالا یافتم و از طرفی دیگر نبود وقت و نصایح برادران بزرگواری مرا وادار به مداخله نکردن کرد . اینک از هر چمن سمنی میخوانم و لطف میبرم ، گاهی ام ازین پیام پیام گزاران جدید و سابقه دار میخندم . بهر حال خواستم با کامنتی از احوال دوستان باخبر باشم . امید وارم روز های عیدی زیبای را سپری نمائید . برادر مخلصتان خلیل الله انصاری

    • انصاری صاحب سلام و درود تقدیم تان ! درین روز های پر میمنت عید چشم ما را با پیام خود نور بخشیدید . ازینکه فراموش شما بزرگوار نشده ام سپاس و احترام مرا بپذیرید . با وجودیکه حضور شما در تارنما کمرنگ بود ولی یاد شما از خاطره ها زدوده نشده بود . شما بزرگوار نه تنها که وکالت دفاع از ایدآل خود را به حاجی صاحب سرپلی داده اید ، برعلاوه ایشان از شما طبع و استعداد شعر سرودن را نیزبه ارث برده اند که جای افتخار ومباهات این از دین حقیر و از مذهب فقیر اند . گاهگاهی با ایشان از سر شوخی پیامهایی را رد و بدل مینمائیم که گاهی باعث رنجش و گاهی ضمینۀ خنده و مزاق را فراهم میسازد . همین امروز در همین صفحه با ایشان از سر شوخی پیامی فرستادم که خدا ناخواسته باعث رنجش شان نشود .

      وسیلتأ خلوص ارادت و احترام خود را به شما تقدیم میدارم و امید وارم رنجشی در خاطر پرعطوفت تان از من نداشته باشید . مزاری

    • باعرض سلام خدمت دوست عزیز آقای مزاری ! چگونه گمان بردید که دانشمند و قلم دستی چیره نویسی که مرا بدوستی شان عزت میبخشند فراموش نمایم ، هنوز امید وارم این میهن آزاد با مصاعدت قلمان شما برادران جوان و روشن از قیدی قانون زنجیر پیچ نجات یابد . بهرحال از طریق کامپیوتر یکی از دوستانم خواستم دریچۀ کابل پرس? را باز و بار دیگر تماشا نمایم که نویشتۀ شما مرا بخود جلب کرد و نتوانستم خموشانه عبور کنم و آقای سرپلی ممکن از سفر باز نگشه اند ورنه چیزی مینوشتند . میدانم این نویشته را ضرور میخوانند زینرو سلام جدا خدمتشان بعرض میرسانم و موفقیت و کامیابی شانرا از خداوند یکتای والا مقام آرزو مندم . از حسن نظر آقای مزاری یک جهان سپاس و امتنان نموده پیوند دوستیشان را با برادر سرپلی محکم تر و ریشه دار تر و پایدار تر میخواهم . موفق و کامگار باشید .

    • سلام به آقای گلی انجیر خلیل الله انصاری ! شوما کوجا استین نه خبری نه احوالی . امی که آمدوم اگه نی اولین کاری که کدوم امی وطن وطن را میخاستوم واز بکونوم و هر چه کلکک زدوم واز نشود باز پوشتی بوز و بوزغالا رفتوم و اونا ره د طویله خانه انداخته باز ای جایه واز کدوم که دو دانه نویشتیتانه رد برد یافتوم . خوش شودوم که زنده و سلامت استین . فکر میکونوم حوصلی خاندنی نویشتای دور و درازه نکدین اگه امکان بود یک دفه بخانین که بابکیتان چه میگه . وقتی تانه نمیگیروم باز که نویشته کدین گپ میزنیم بامان خدا .

  • اگرجهنمی باشد که ادیان درست کرده اند

    بدون شک در ردیف نخست

    گناهکاران و دروغگویان این جهنم

    محمد موسی وعیسی

    درحال سوزانده شدن هستند ,

    کوچکترین جرمشان ایجادنفاق

    بین انسانها وریخته شدن خون

    بیشماراز مردم این جهان است .,.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس