صفحه نخست > دیدگاه > روایتی از کابل

روایتی از کابل

افغانستان مكانی ناشناخته و مرموز است. همه چيز می تواند قبل از موعد و يا بعد از موعد مقرر اتفاق بيافتد. سنگ تهداب اين كشور گويی برای اغفال خارجی ها گذاشته شده است. گاه ممكن است حوادث در ازمنه هاي مختلف درين سرزمين، خيلي با هم شباهت داشته باشند. « تو خود حديث مفصل بخوان ازين مجمل»
رزاق مأمون
سه شنبه 6 جنوری 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

یک صد و هجده سال پیش از امروز، امیر دوست محمد خان در ملاقات سری با میرمسجدی خان در کوهستان اظهار داشت:


جنگ با انگلیس بی نتیجه است!

امیر بعد از بازگشت به کابل، با تنی چند از همراهان، در نزدیکی قلعه بالاحصار اقامت گرفت. برای انتقال پیام خاص، پیامی به مکناتن فرستاد و ساعاتی بعد، در نزدیکی بالاحصار شمشیر خود را دو دسته به نماینده انگلیس تسلیم کرد.

او در ازاي دريافت ساليانه مبلغ دوصد هزار کلدار هندی، دوره تبعيد خود در کلکته را آغاز کرد.

در اسناد بازمانده از آن زمان، دلایل تسلیمی امير به حاکم انگلیس، ترس و جبن، بی خبری از ضعف انگلیس ها و خیانت احتمالی برخی سرداران رقیب وی، ذکر شده است.

از آن پس، کابل به جولانگاه هزاران نظامی انگلیس و عمله هندی مبدل گشت. آسمان صاف و هوای خوشگوار کابل، برای لشکر خارجی که در بهترین نواحی پایتخت اقامت گزیده بودند، نسبت به آب و هوای مرطوب و بعضا ًتفسان سرزمین هندوستان امتیاز و غنیمتی بس درخشان به حساب می آمد.

صدها تن از اعضای خانواده های سربازان نظامی انگلیس شامل زنان، دختران، پسران و کودکان، همراه با خدمت کاران و اجیران هندی شان نیز به کابل آمده و در قرارگاه های انگلیسی در بالاحصار، بی بی مهرو و خانه های اعیانی در گذر خرابات زندگی می کردند.

زندگي پر رونق خارجیان در کابل در سال های 1840 و 1841 فضای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی پایتخت را به طور مشهودی تحت تأثیر قرار داده بود.

به دليل فروپاشي سيستم اداره و نظارت دولت، خیانت، خودسری و عیاشی و در کوچه و پس کوچه های کابل به نوعی رسم مرسوم مبدل شده و می خوارگی و عربده کشی آشکارا گشته بود.

دسته هایی از مردم شهر که در برابر این وضعیت نا به سامان دست به اعتراض می زدند، از سوی گماشتگان مکناتن و افراد وابسته به شاه، سرکوب، اذیت و خاموش می شدند.

مأموران انگلیس با بی خیالی و شادمانی در مکان های خاص، بازی کرکت راه می انداختند، کنسرت های اروپایی برگزار می کردند و نمایش های جالب اسب سواری و پرش از موانع را سازماندهی می کردند. تماشاگران چنين صحنه هاي ذوقي، عمدتا اعیان و شهروندان کابل بودند. برخی از افراد بانفوذ شامل سرداران، اعیان و مأموران بالارتبه افغان نیز در بازی ها و نمایش ها حضور می داشتند.

درین گیرو دار شاه شجاع تازه آمده،‌ در بالاحصار شاهي، سر از نو براي خودش دم و دستگاه تنظیم می کرد. فرستادگان بریتانیایی، به طور کامل از بالاحصار خارج شدند تا خانواده شاه شجاع واعضای حکومت، زنان حرم و خدمه و ندیمان درگاه پادشاهی در آن اقامت گزینند.

نهادهای امنیتی و کشفی انگلیس به هدف تضمین آرامش و عشرت در کابل، برای خریداری امنیت و اطمینان، براي برخي از افراد و حلقاتي كه نسبت به صلح و امنيت، مظنون تلقي مي شدند،‌ به نام « يارانه» توزیع می کردند.
به دليل حضور ده ها هزار لشكر خدمه خارجي در پايتخت، توازن عرضه و تقاضا برهم خورده و بهای مواد خوراکی و دیگر کالاهای مصرفی به شدت افزایش می یافت و موازی با آن، سطح تقاضا برای خریداری و مصرف مواد خوراکی و پیداوار محلی نیز بالا می رفت.

افزودن میزان مالیات نيز، فشار بر مردم را دوچندان کرده بود.

مهم تر از همه انگلیس ها وعده های خویش در باره خروج سریع از کشور را به باد فراموشی سپرده بودند.
سربازان و افسران انگلیسی مرز وقاحت را تا آن جا توسعه دادند که در روز روشن دختران و زنان را در جاده ها و کوچه ها دنبال می کردند. نشانه هایی از هرج و مرج عریان تر شده و شماری از زنان با استفاده از رسم و اصول جدید، خانه های شوهران شان را رها کرده و به خانه های اعیان، مأموران انگلیسی و پایگاه های نظامی پناه می بردند.

سرجان کی انگليسي كه خود شاهد وقايع بود، درين باره نوشت:

در کابل اعمالي صورت می گرفت که شرم آور بود و حس انتقام جویی را بر می انگیخت. این جریان به جایی کشید که تحمل ناپذیر شد.

ارزش های عرف و اخلاق اجتماعی تقریبا ً در ملا عام پامال می شد به تعداد زنان هرزه و متمرد افزوده می شد.
این بیت بر زبان ها جاری بود:

زناموس در شهر نامي نماند/ به ساز و به قانون نامی نماند

احساس حظ و اطمینان در میان انگلیس ها تا آن جا مسلم گشت که تصمیم به قطع مواجب و مقرری های خوانین و سران قبایل گرفتند. بدین ترتیب، دامنه نارضایی های مردم پيوسته گسترده تر شده بود.

در این احوال، سر ویلیام مکناتن افسر مغرور و سرشار انگلیس به همتایان خود گفت: «آرامش کنونی در کابل معجزه آساست!»

رالینسن افسر دیگر انگلیس از زاویه دیگری به مسأله نگاه می کرد. وی گفت:

احساسات علیه ما اوج می گیرد و من وقوع یک رشته هرج و مرج را پیش بینی می کنم. ملاها از این سر تا آن سر کشور علیه ما تبلیغ می کنند.

دگرمن الورد پوتینگر افسر انگلیسی که در ولایت شمال افغانستان مأموریت داشت؛ چنین نوشت!

«مردم به شورش آماده می شوند!»

صبح سه شنبه 1841- 1257

موهن لال کشمیری، دستیار زیرک الکساندر برنس از نمايندگان انگليس، چند ساعت قبل از خروش دسته های خشمگین درکابل، به وی هشدار داد:

« امشب کشته خواهی شد!»

برنس که در خانه اعیانی در قلب شهر هیچ خطری را احساس نمی کرد، به هشدار موهن لال اهمیت نداد. او که بی پرده به فساد و هرزگی روی آورده بود، به هیچ چیزی جز محیط سرشار از لذت و آرامش خودش فکر نمی کرد.

آن روز 17 رمضان المبارک با روز شهادت خلیفه چهارم اسلام مصادف بود.

سران معترضان كابل، همين روز را به طور آگاهانه به عنوان روز آغاز قیام ضد انگلیس اعلام کرده بودند.
قرعه فال قربانی اصلی خشم و شورش مردم، به نام برنس زده شده بود.

الكساندر برنس در خانه اش واقع در کوچه خرابات همراه با 23 تن از پاسبانان، خدمه و عمله به دور از دغدغه و تزاحم، از زندگی لذت می برد.

اوهفته هاي متوالي را در انتظار ختم مأموريت مكناتن به حالت انتظار سپري كرده بود تا جاي گير مقامش شود. حتي در یک یادداشت خصوصی، خودش را مأموری در حال انتظار و «بیکاره ی با معاش بالا» توصیف کرده بود.

با اين حال، برنس علاوه بر اطلاعات موهن لال، یک رشته اخبار ناخوش آیند دیگری از طریق برخی حلقات مخفی دریافت کرده بود. در خبرها آمده بود که عبدالله خان اچکزایی از سرداران حکومت گذشته قصد شورش دارد و جمعی از مردم ناراضی را برای کشتن وی تنظیم کرده است.

گویا آقای اچکزايی در باره تبعید و طرد رهبران مهم افغان ها به هند، شایعاتی را پخش کرده بود.

افراد بلند پایه و سرداران مخالف شاه شجاع از بیم آن که به وسيله انگلیس ها از مقام هاي خویش عزل شده و به سرزمین های مفتوحه انگلیس در شبه قاره هند، فرستاده شوند، در مذاكره با شاه شجاع در دارالسلطنه بالاحصار، براي فسخ اين اقدام از وي درخواست شفاعت كرده بودند.

اما مکناتن اختیاردار ارشد حکومت جدید، علی رغم موافقت شاه شجاع بر لغو فيصله انگليس ها، بر طرد و عزل مأموران سرداران، پافشاری کرده بود.

امین الله خان لوگری، مرد سرشناس آن زمان که از سوی انگلیس ها از کرسی حاکمیت لوگر معزول گشته بود، نیز در جمع سرداران معترض حضور داشت.

در چنین وضع التهابی، برخی افراد ناشناس شب نامه هایی را در خانه های اعیان و و سرداران پخش کرده و هشدار داده بودند که به زودی به مناطق دوردست هندوستان تبعید خواهند شد.

برنس هر چند از این تحولات نامشخص اطلاعاتی به دست آورده بود، اما به موقعیت و نفوذ خویش اطمینان داشت و انگيزه اي براي نگراني درخود سراغ نداشت.

شامگاه اول نوامبر 1841 – 1257 نخستین علايم تحرکات مردم در حوالی شرقی قلعه بالاحصار «گذر خرابات» به مشاهده رسید.

در میان صدها مرد شورشی آوازه افتاده بود که خزانه اصلی طلا و پوند انگلیس ها، در خانه ای متصل اقامت گاه الکساندر برنس نگهداري مي شود.

حرکت توده انسانی در تاریکی قابل رؤیت بود. در طول شب، حادثه ای اتفاق نیافتاد. اما این منظره به معنای پایان خطر نبود.

سرجان کی مؤرخ انگلیسی بعداَ در توضیح احوال آن شب نوشت:

«دیگر واضح بود که مشاجره یا خویشتن داری، هیچ کدام کاربردی ندارد. خشونت جمعیت دم به دم فزونی می یافت، صدها نفر بدون آن كه مرتکب جرمی شده باشند، یا دق دلی سیاسی خود را بر سر کسی خالی کنند، خزانه شاه را در پیش رو یا دم دست می دیدند و برای دستیابی به غنایم بی تاب بودند.»

قبل از آن که با روشنی هوا، حمله مردم بر اقامت گاه برنس شروع شود، وي با حفظ خویشتن داری و امید به قانع کردن شورشیان، دست به کار شد.

از زبان محمد حسین خان کاشی یک تن از شاهدان صحنه روایت شده است:

«صبح روز 2 نوامبر برنس که از سازش سرداران برای قتل خویش اطلاع یافته بود، شخصی را نزد عبدالله خان اچکزایی فرستاده و او را پیش خود خواست. اما عبدالله خان که از تبعید شدنش به هند خوف داشت، فرصت را برای علنی ساختن نقشه اش مساعد دانسته، بدواَ قاصد را به قتل رسانیده و بعد به اتفاق سایر سران، مثل سیدال خان، سکندرخان، محمد عطاخان، عبدالسلام خان، امین الله خان و غیره که تعداد شان با پیروان آن ها به 130 نفر می رسید به سوی خانه برنس حمله برد.»

اما تا آن لحظه برنس به محافظان دستور داده بود که به سوی معترضان تیراندازی نکنند، او گفت:

خودم با آن ها صحبت می کنم!

پس روی بالکن خانه اش ظاهر شد و به نظاره نفرات دشمن پرداخت.

ساعاتی پیش از آن به قرارگاه انگلیس درتپه بی بی مهرو، قاصدی گسیل داشته بود تا یک واحد کمک نظامی را به گذر خرابات اعزام کنند.

اما میان مکناتن و الفنیستن فرمانده قرارگاه بر سر اعزام سربازان نجات به خانه برنس، مشاجره شدیدی در گرفت. جورج لارنس منشی مکناتن پیشنهاد کرد که باید واحد ویژه سرکوب شورشیان به گذر خرابات فرستاده شود.
در لحظات اولیه، این پیشنهاد از سوی مکناتن و الفنستن رد گردید.

جورج لارنس بعدا ً در این باره نوشت:

«پیشنهاد من را فوری جنون محض تلقی کردند»

مکناتن و الفنيستن ظاهرا ً از عواقب اعزام یک قطعه کمکی به برنس بیم ناک بودند. در آخرین لحظاتی که خطر به خانه برنس نزدیک می شد سران انگلیس با اعزام یک قطعه نظامی ضد شورش، (البته با موافقه شاه شجاع) موافقت کردند.

اما دیگر دیر شده بود، دسته های خشمگین مردم به سوی خانه برنس نزدیک می شدند.

با وصف وخامت لحظه به لحظه وضع، برنس همچنان از رسیدن قوای کمکی اطمینان داشت. ویلیام برات فورت دستیار سیاسی و چارلز برنس برادر کوچک برنس که به تازگی از هند به دیدار برادر آمده بود، در کنارش روی دیوان منزل ایستاده بودند.

خطر گام به گام نزدیک می شد. درين اثنا، یک دسته از شورشیان به طویله حویلی داخل شده و آن را به آتش کشیدند.

موهن لال می نویسد:

ساعت 7 صبح پیش خدمت به در اتاق خواب من کوفت و صدا زد:

«شما خواب هستید، اما شهر چپه شده است»

موهن لال فوری به بام منزل خود برآمد و از وخامت وضع برای برنس اطلاع داد. برنس دستور داد که وی از خانه اش خارج نشود، زیرا سربازان انگلیسی در راه هستند.

برنس به سوی اسب زین کرده قدم برداشت تا خودش را به بالاحصار برساند، اما یکی از همراهان به وی مشوره داد که باید منتظر امر مکناتن باشد.

برنس با شتاب، دوباره به بام منزل ظاهر شد و از فاصله نه چندان دور، عبدالله خان اچکزایی، امین الله خان، سکندرخان و عبدالرسول خان را شناخت که سوار بر اسب در میان شورشیان حضور داشتند.

ناگهان از میان جمعیت تيري شلیک شد و ویلیام براتفورت که در کنار برنس ایستاده بود، تکانی خورد و سینه خود را چنگ زد و به زمین غلتید.

برنس سراسیمه به سوي مهاجمان فریاد کشید:

«اگر متفرق شوید، پول هنگفتی برای تان می دهم!»

لاکن شورشیان نياز چنداني به وعده برنس نداشتند و فکر می کردند که از طلاهای انگلیسی چند قدمی فاصله دارند.

در حالی که شعله های آتش از طبقه اول به بالا زبانه می کشید، برنس برای محافظان دستور تیراندازی داد. مثل اين كه بيش از اندازه در اصدار دستور براي تيراندازي، تأخير شده بود.

موهن لال، از پشت بام خانه اش، ترسيده و دزديده این صحنه را تماشا می کرد.

او روایت می کند که افغان ها سعی داشتند دروازه را شکسته به خانه داخل شوند؛ اما محافظان برنس با تیراندازی پیاپی مانع دخول آنان می شدند.

یکی از شورشیان به نام هاشم کاه فروش اولین کسی بود که در زیر رگبار به حویلی برنس داخل شد خضرخان کوتوال و ناظر علی محمد از حویلی به سوی خانه نس دویدند.

موهن لال می نویسد:

خضرخان کوتوال، حاجی علی، هاشم کاه فروش، کاکه حسین عبدالرحیم و محمد حسین عرض بیگی دروازه حویلی را آتش زدند، به زودی زبانه های آتش به همان اتاقی رسید که جسد زخمی براتفورت افتاده بود.
چند تن دیگر همین که چشم شان به موهن لال افتاد به سویش هجوم بردند، اما موهن لال از کناره بام ناپدید گشت.
چارلز برادر برنس که به طرز عجیبی به وحشت و هیجان افتاده بود، اسلحه برداشت و خودش را میان مردم افگند و قبل از آن که قطعه قطعه شود شش نفر را از پا درآورد.

موهن لال در یادداشت هایش می نویسد:

گلوله باری شدت یافت و گلوله ای از خانه برنس گذشت و شیشه کلکین را شکست و من از بام، منظره هجوم و پیشرفت مردم را تماشا می کردم.

اکنون نوبت برنس رسیده بود. چون جماعت غضب ناک را بدید، کلمه شهادت بر زبان راند.

اما مجبور شد از ایوان منزل پائین بیاید و برای آن که قاتلان خویش را به چشم نبیند، دستمال سياه را از گردن خود باز کرد و به چشمان خود ببست و در را باز کرد و بالافاصله زیر ضربات شمشیر خضرخان کوتوال برادر زاده عبدالله خان اچکزایی قرار گرفت و اولین گلوله ای که از فاصله نزدیک به سویش شلیک شده بود، چشمش را سوراخ کرد.

یکی از دوستان برنس روایت کرده است:

«پیش از مرگ برنس، فردی به خانه اش داخل شد و سوگند خورد که اگر لباس محلی به تن کند، او را نجات خواهد داد. برنس موافقت کرد، اما همان فرد ناگهان او را به دیگران معرفی کرد و گفت:

این الکساندر برنس است!»

نخستین کسی که بر وی حمله کرد یک ملای خشمگین بود.

دوست برنس بعدها نوشت:

«جمعیت خشمگین او را پارچه پارچه کردند.»

معرکه هجوم بر خانه الكساندر که از طلوع آفتاب آغاز شده بود. حوالی دوبجه بعد از ظهر پایان یافت.
ساعتی بعد، سر جدا شده برنس در بازار چوک کابل آویخته شده بود. موهن لال چتاق كه با نواب محمد زمان خان و نايب شريف خان و خان شيرين خان از قبل سر و سري به هم بافته بود، درخانه خان شيرين خان مخفي گشت و سپس از راه چنداول از معركه به در رفت.

بدين سان، داستان سرنوشت سفيربالا مقام يك امپراطوري كه سه سال قبل از مرگ با 12 تن ازسواران عربي، با گام هاي فاخر از دروازه خيبر رد شده و با شليك افتخاري توپ ها پذيرايي شده بود و در بت خاك از سوي وزير محمد اكبرخان با عز و اكرام به سواري فيل هاي مزين به رنگ و زينت،‌ به سوي بالاحصار راهنمايي شده بود، اين گونه پايان گرفت. اما مهمان و ميزبان حين عبور از كوچه هاي شهر اين صدا ها را ناشنيده انگاشته بودند:
برنس! كابل را خراب نكنيد!

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • کاش این سلسله تاریخ ادامه یابد تا با خواندن ان ما مقامات پول پرست را از وطن پرست در زمان ماضی و حال بهتر بشناسیم..

    واقعا یک کار نیکو و بجاست و اجر ان محفوظ خواهد ماند..
    تو نیکی میکن در دجله انداز-

  • dost salam

    gahe megoyand ke tareekh takrar meshawad, amma az dede degarash aamal haye moshabeh aksol aamal haye moshabeh ra dar pay darad
    ok

    tareq

  • مامون عزیز سلام ، خواندم و لذت بردم و آرزو داشتم در آخر ،ادامه دارد را ببینم که نبود . از خودت تقاضا داریم تا این گونه نوشته هایت را ادامه دهی ، باور کن خواندن و تکرار این چنینی تاریخ به ما و بعد از ما ها نشان میدهد که چگونه سناریو های تاریخ تکرار می شوند ولی اجرا کنند گان نقش ها با تغییر لباس ظاهر میشوند و نقش ایفا میکنند و باز هم فرزندان رشید این سرزمین چه قربانی هایی را که به جان خریده اند، ولی ثمره اش را چاکران و نوکران نام و نشان دار چه مزدورانه در پای خوکان ریخته اند و چند صباحی را نمرود وار زندگی کرده اند ، این در حقیقت نمای دیگری از افشا گری تاریخی است که خودت انجام می دهی، که برایت پیروزی هایی بیشتری را آرزو داریم . زنده باد مامون !

    • دوستان دوجلد پر بها....... ..درمسیر تاریخ علامه غبار رابخوانید باز تاریخ های درباری وتاریخ های راکه حاکمان وبسته گان شان نوشته اند .

      مهم این استکه 130 نفر دیگر که غازیان حقیقی ما بوده اندکی ها اند که صرف گفته میشود ویکصدوسی نفر دیگر ......

      انان نه مثل وزیراکبر خان که یکبار به بخارا فرار کرد باز پدر اش از میدان فاتح جنگ به هند انگلیسی پناه برد وبادو دست شمشیر( ناموس )خود را را به دشمن کافر تسلیم کرد

      یابا دیدن قطی نصوار وچاقو پدر که از هند انگلیسی برایش فرستاده وگوش زد شده بود تا با انگریز ها دوست پدر اش جنگ نکند میدان جنگ را ترک نمود..

      باز با سلطان شدن پدر از جانب انگلیس ها از همه کافر مسلمان هیت همراه پدر چه پذیرایی که نکرد حتی موهن لال هندی سفیر انگلیس را با چه مراسمی خیر مقدم گفت باز در نجات موهن لال دران حادثه همین ها چه نقش بازی کردند دشمن را در خانه های خود جا دادندوبسلامت عازم هند ....

      واینگ غازیان حقیقی وطن گمنام اما این وطنفرشان قبیله نقل میدان ونیمی کابل بنام شان ......

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس