اصلا من کابل را بلد نيستم کجا بروم؟
نويسنده: باران محسنی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
رمضاني، مسئول مهمانشر اتباع خارجي تربت جام می گويد: هم اکنون نزديک به پنج هزار نفر از مردم مسلمان افغانستان در مهانشهر تربت جام سکومت دارند و از سال 1373 اين مجموعه کار خود را شروع کرد و در سال 1377 در ژنو به ثبت رسيد.
افرادي که در اين مهمانشهر زندگي ميکنند از اغلب استانهاي (ولايات) افغانستان هستند و بيشتر اتباع استانهاي همجوار در اين مجموعه سکونت دارند.
وي در خصوص امکانات مهانشهر تربت جام گفت: 928 واحد مسکوني 48 متري و 40 متري، در سه مقطع ابتدايي، راهنماي و دبيرستان در دو شيفت مختلف 1300 دانش آموز تحصيل ميکند که آموزش آنها توسط 110 معلم رسمي جمهوري اسلامي ايران انجام ميشود.
کلينيک بهداشت و درمان با 12 پرسنل شامل يک پزشک ايراني که در طول 24 ساعت هميشه اينجا هستند، يک دندانپزشک که هفتهاي دو روز اينجاست . آزمايشگاه هفتهاي دو روز فعال است، کارشناس بهداشت محيط هفتهاي دو روز اينجا فعاليت ميکند.
کساني که اينجا هستند از سال 77 و افرادي هستند که قوانين جمهوري اسلامي ايران را رعايت کردهاند و داراي مدارک تحصيلي هستند.
اخيرا با همکاري دانشگاه علوم پزشکي، و سازمان فني و حرفهاي در ردههاي آموزشي بهداشت، بهورزي، مامايي و نقشه کسي ساختمان برق صنعتي را براي جوانان ساکن در مهمانشهر تربت جام برگزار کدرهايم و اولين دوره دارند فارغ التحصيلي ميشوند.
زن افغان - بازارچه مهمانشهر
هر وقت مسولين افغانستاني ميآيند، ميگويند افغانيها! برگرديد،
- ما ميگوييم که شايد بر اساس توافقات بتوانيد اينجا بمانيد
همان نان جويي را که پخته ميکنيم و سر خاک مادرمان که ميرويم در خانهيمان (افغانستان) بيشتر ارزش دارد. ولي من که شوهرم را طالبها کشتهاند کجا بروم؟ توي فکرم وقتي که برگردم چه کار کنم؟ کدام طرف برويم؟ خانه و سرپناهي كه ندارم...
حالا ديگر چادرش را شل تر مي گيرد و در حالي كه صدايش مي لرزد مي گويد:« ديگر حوصلهيمان سر آمده برار جان! هر کس که مي آيد و ما را ميبيند ميگويد برگرديد؛ زماني که جنگ بود آمديم ايران که جايي بود که ميتوانستيم بمانيم.»
معاون وزير امور خارجه افغانستان رو به به زن بيوه مي گويد: حرفهايتان را ميدانيم،سرپناه برايتان ميخواهيم، اقامت خوش برايتان ميخواهيم و بازگشت بهتر...
جمله اش تمام نشده زن بر افروخته تر مي گويد: اگر راست ميگوييد؛ زرگرها، تاجرها و دكترها را ببريد و بيرون کنيد بعد، ماهايي که هيچ کس را ندارند به افغانستان ببريد.
ميرويم کشاورزي و کار ميکنيم تا پولمان را در آوريم.
محمد رضا خاوري 5 خواهر و 2 تا داداش دارد و کلاس دوم دبستان است، ميگويد وقتي مشقهايش را نمينويسد معلمش او را با شلاق ميزند، پدرش در "ارودگاه" حلبسازي دارد هرچند كه مصطفي كه کلاس دوم راهنمايي است و چند دقيقه قبل امتحان قرآن داده بود و معدلش 15 و خوردهاي شده مي گويد معلمهايمان خوب هستند و از معلمهايش راضي است وقتي از او ميپرسيم که محمدرضا ميگويد که آنها را تنبيه ميکنند، ميگويد که در راهنمايي از اين خبرها نيست.
بلوار - چهار دانش آموز دبيرستاني محسن - حيدر
محسن را در خيابان اصلي مهمانشهر مي بينم به همراه سه نفر ديگر از رفقايش از بخشنامه آموزش و پرورش كه بر اساس آن بچههايي که معدل ديپلم زير 17 دارند نميتوانند در دوره پيش دانشگاهي تحصيل کنند گلايه دارد و درباره اينكه چه برنتمه اي براي بازگشت به افغانستان داري مي گويد:خودمان که نقشي نداريم؛ براي بازگشت به افغانستان، اين کار پدر و مادرهايمان است.
ـ خانوادهها بنا دارند بروند يا نه؟
خانوادهها که نصف، نصف هستند، اطلاع زيادي از وضعيت افغانستان نداريم؛ بيشتر نميخواهند بروند، چون سخته؛ کساني که رفتهاند خبرهايش رسيده، و از هر کس بپرسي، مشخص به شما ميگويد که مشکل زياده؛گله و شکايت آنجا زياد است.
حيدر وسط حرفهاي محسن مي پرد و مي گويد: ما که اينجا برايمان بهتره، اينجا از افغانستان بهتر است.
وقتي از او مي پرسم كه افغانستان را ديده اي مي گويد: اينجا بهتره، يک سال رفتم؛همه جا کثيف بود.شهر اينطوري نبود، کثيف بود، همه جا خراب بود.
ـ حاضري بروي و آباداش کني؟
اگر ايران بگذارد و اينجا تسهيلات و دانشگاه را فراهم کند تا ما اينجا درس بخوانيم و بعد برويم آنجا يک کاري بکنيم بله.
ـ افغانستان که دانشگاه دارد(؟)
دانشگاه آنجا به درد ما نميخورد، و مدرک ايران را قبول ندارند.
اما حسينعلي نادري كه پيراهن قرمز آستين كوتاهش با كلاه ست شده با لباسش او را از روفقاي ديگرش جداكرده نظر ديگري دارد،در حالي كه در خيابان اسلي مهمانشهر قدم مي زنيم مي گويد: بايد خود ما جوانها برويم و افغانستان را آباد کنيم. بايد درسمان را بخوانيم و همين قدري که خواندهايم هم و با امکاناتي که داريم و نداريم بايد برگرديم يک روزي به کشورمان.
حسن صالحي كه اول دبيرستان است و تا به حال افغانستان نرفته است در بين رفقايش از همه بچه درس خوان تر نشان مي دهد از وضعيت شغل كه در افغانستان فراهم نيست مي گويد و اينكه تحصيل آنجا وجود ندارد و مي گويد:« ما که برويم شلوغ ميشود، بايد بشينيم ببينيم چه کار ميتوانيم بکنيم، نميدانيم چه کاري ميتوانيم براي افغانستان انجام دهيم، نميدانم...
زنها معمولا اسمشان را نمي گويند و عكاس هم وقتي مي خواهد عكس بگيرد و سئوال مي كند از جلوي دوربين غيب مي شوند، خانم حسيني در درمانگاه و هنگام بازديد هيات پارلماني افغانستان مي گويد:امروز ساعت 7 دکتر داشتيم، در حالي که يک هفته رنگ دکتر را نديده ايم، دکتر آزمايشگاه يک سال و خوردهاي نميآيد، دکتر دندانپزشک نداشتهايم
دختري14ساله ادامه مي دهد« اينجا کمکهاي زيادي ميشود و اينها...»
حسيني باز جمله اش را ادامي مي دهد:«هر چي امکانات هست به دست ما نميرسد، بعضي روزها بعد از ظهرها دکتر ميآيد و اگر موقع رفتن آقاي دکتر مريض بيايد، نميايستد که مريضش را ببيند.مسول آزمايشگاه نداريم و براي هر کاري بايد بيرون برويم.امروز که همهيشان آمدهاند معجزه شده است. ميآيند مثل مانکن ميايستند که بگويند ما هستيم و نيرو داريم.ويزيت مثل بيرون آزاد است و بعضي اوقات برخي داروها گرانتر ميشود.
در پاسخ يكي از خبرنگاران كه مي گويد" نميخواهيد برگرديد؟ " مي گويد: وقتي امکاناتي نداريم، وقتي اينجا با شرايط سخت زندگي ميکنيم فکر ميکنيد افغانستان ميخواهيم چطور زندگي کنيم، اينجا سخته و آنجا سختتر و آنجا هر چه باشد آزاديم و هر کار بکنيم کسي نميگويد بالا چشمت ابرو است.
ـ پس چرا بر نميگردي
همين جنگ؛ اگر يک ذره امنيت بيشتر شود مطمئن باشيد افرادي که اينجا هستند باز ميگردند. ولي اکثريت خرج رفتن را هم ندارند.
ـ ولي سازمان ملل که به هر نفر 100 دلار ميدهد
تا کجا اين پول جواب ميدهد ....
در حال جرو بحث خبرنگار با خانم حسيني و دختران ديگري كه دور آنها حلقه زده اند از آنها فاصله مي گيرم.آن طرف تر چهار زن كه انگار هميشه با هم هستند ايستاده اند و يك نفرشان حاضر به حرف زدن مي شود:
«اگر از افغانستان آمدين به درد مردم بخورين، اگر خوبي افغاني را ميخواهيد درد افغاني را دوا کنيد.درد افغاني اين است که هر روز ميگويند برويد.
ما که در افغانستان نه جايي و مکاني نداريم، هيچي نداريم کجا بريم؟ بچههاي ما که همه تحصيل کرده ايران هستن.يکي ميگه وضع افغانستان خوب شده ، يکي ميگه سازمان ملل کمک ميکند، باز يکي ديگر ميرود و از آنجا تلفن ميزنه که حتي يک نصف روز هم از جايتان تکان نخوريد؛ از وقتي که آمدم نميدانم چکار ميخواهيم بکنيم.»
مي گويد:«شش نفريم و شوهرم مريض است و عمل شده و سازمان هم خبر دارد و کمک هم کردهاند؛ تا زماني که جان داشت دنبال کار بود، سر گذر و کارگري ميکرد؛ يک روز اداره کار ميگيرد 20 تومان جريمه ميکند، يک روز کارتش را ميگيرند و 30 تومان جريمه ميکنند؛ پولمان به جريمههايمان نميرسد. خانوادگي مريض شدهايم خودم هم ناراحتي اعصاب و کليه دارم . ديگه خودتان به دردمان برسيد.
آخرين خبرنگاري ام كه از درمانگاه بيرون مي روم،حس مي كنم عقب مانده ام.
اينجا مردها كمتر حرف مي زنند،يا بهتر بگويم حرف نمي زنند و واضح تر اينكه بيشتر مردها سالخورده اند و فقط تعدادي از جوانها را در بازارچه ديدم و يا مغازه هاي بسته اي كه فقط تابلو آنها نشان مي دهد كه اينجا مغازه است و احتمالا مردان آن را اداره مي كنند.
زن ديگري در مقابل درمانگاه مهمانشهر مي گويد:«دولت ايران اگر اين اردوگاه را ساخته براي مهاجرين، چرا افرادي که ميخواهند کار کنند به آنها نامه ميدهد تا براي کار بروند مشهد، اگر ميخواهند بگذارند کار کنيم چرا نگذاشتند در مشهد بمانيم. ما را آوردهاند اينجا که اين دشتك را آباد کنند. من اردوگاهي نيستم، مشهدي هستم، دارم ميبينم در اينجا که افراد دارند از مجبوري تحمل ميکنند.
ـ"چرا بر نميگردي؟" ترجيع بند سئوال يكي از خبرنگارها شده كه باز تكرار مي شود.
زن جوان ادامه مي دهد:اگر درسم تمام شده بود با شما باز ميگشتم افغانستان، بقيه فکر ميکنيد با دل خوش اينجا مانده ند؟
به خدا اين زن بيوه که اينجا پسته مغز ميکند اگر بفهمد که افغانستان همين کار را پيدا ميکند و مي تواند پسته بشکند و پول در بياورد ميرود.
حرف هاي زنان در خارج از درمانگاه در حلقه متراكمي كه معاون وزير امور خارجه،2نماينده پارلمان و سركنسول افغانستان در مشهد ايستاده اند بيشتر است، شايد به اين خاطر كه مشخص است كه آنها مقامات هستند و لباسهايشان اين را نشان مي دهد.
با جمله خواهرها گوش كنيد حلقه اصلي ساكت مي شود و يوسف اعتبار سركنسول افغانستان در مشهد مي گويد:«اين طوري هم نيست که در افغانستان،دولت و مسئولين بيتفاوت باشند عين همين مشکلي که اينجا ميبينيم، در وجب وجب افغانستان فعلا وجود دارد. در آنجا همه چيز جور نشده كه مردم راحت باشند، با اين تيمي که رئيس جمهورمان روان کرده (فرستاده) به جانب جمهوري اسلامي ايران آمده ايم كه مسائلتان حل شود.
ايران هم کشوري است كه قانون و مقررات دارد، اينها ميگويند ما ديگر نميتوانيم. ما هم ميگوييم که اين قدر بازگشت مهاجر ار ظرفيت نداريم، فعلا مذاکره برادراند و دوستانه داريم.»
اعتبار مي گويد:«ما درد شما را با پوست و گوشتمان احساس ميکنيم؛ما به زر و برق اين لباسهايمان نبينيدعين مشکلي که تو داري بين خويش و تبار ما هم مثل شما مشکل دارند؛ خانه ندارند، آواره هستند. اگر داخل افغانستان هستند کار برايشان نيست، ما هم مشکل داريم و دشمنان بر سر ما حمله ميکنند و تروريستها در نقاط مختلف افغانستان نا امني ايجاد ميکنند، ما هم مشکل داريم.امکاناتي که اينجا هست آن چيزهايي که ايران، ما و کميسارياي عالي پناهندگان توانستهاند فراهم کنند ولي مشکلات بسيار زياد است خواهران عزيز.
همه چيز آماده نيست که بگوييم اين کار را ميکنيم . يک مقداري به تلاش ما بر ميگردد که زمينه سازي کنيم تا شايد برگرديد و يک مقداري هم به همت من و شما که مردم مهاجر و مجاهد هستيم، مردم و جوانان همت کنيد و به افغانستان برگرديد....»
همه جملات را يك نفس مي گويد يوسف اعتبار.
حلقه دوم زناني اند كه برگرد پروين مومند عضو پارلمان افغانستان حلقه زده اند.
جعفري تنها زني بود كه به سختي از لهجه اش مي تواني تشخيص دهي كه ايراني نيست و خطاب به مومند مي گويد:اينجا نزديک به 50 ماما داريم، بچههايي داريم که تربيت معلم درس خواندهاند و ميتوانند يک محله را خودشان راه ببرند.اينجا بچههاي هفت سالهاي داريم که استادقالي بافي اند، اين هم به کنار. خيلي از بچههاي ما هنرهاي دستي ياد دارند که هر جاي افغانستان را که بگرديم نتوانيد اين هنرهاي دستي را پيدا کنيد.
بچههاي اردوگاه از لحاظ استعداد و توانايي خيلي خوبند.
پروين مومند كه از حرفهاي خانم جعفري متعجب مانده سئوال مي كند " يعني ميگوييد که اگر زمينه اشتغال باشد در آن ولايتي که زندگي ميکرديد حاضريد برگرديد؟" كه به همراه خانم جعفري بقيه هم بله مي گويند و او ادامه داد:« خوب اگر زمين و امکانات بدهند اين مردم مي آيند؛ اين مردم در اردوگاه دارند مالياتشان را ميدهند و وقتي که ميخواهند از اردوگاه خارج شوند بايد 2/300 تومان پول نامه بدهند، هر سال در طرح سرشماري شرکت کنند و از هر نفر 5 تا 10 هزار تومان از هر نفر ميگيرند، و خانواده من که نزديک به 9 نفر جمعيت دارد و يک نفر کارگر دارد، ميخواهد نفري 10 هزار تومان را از کجا بياوريد تا سرشمارياش بکنند؟
من 12 ساله، سوم ابتدايي بودم که آمدم داخل اردوگاه، درسم را خواندهام، کلاسهاي مختلفي را شرکت کردم ولي زماني که ميخواهم برگردم افغانستان اطمينان ندارم که اگر برگردم به من کاري،جايي در کشور خودم ميدهند، امنيتي دارم يا نه.
به خدا،دلايلمان براي برنگشتن به افغانستان فقط همين است. يعني اگر يک نفر ضمانت اين را بکند که اگر بچهها برگردند و به آنها جا و مکان و امنيت ميدهند مطمئنا خيليهةا بر ميگردند.
حسيني كه در درمانگاه هم او را ديده بودم و به سخنگويي حرفه اي بدل شده بود مي گويد:دورههاي مامايي که برايمان گذاشتهاند اگر امکانات داشته باشيم ميتوانيم انجام دهيم؛ ما اگر در افغانستان بيک روستاي دور افتادهاي برويم اين چنين امکاناتي وجود ندارد و خيلي از کارهايي که لازم است به ما آموزش نميدهند، لطف کنيد که سطح آموزششان را گستردهتر کنند.
اينها که هزينه ميکنند، ما هم که چيزي ياد ميگيريم کاري باشد که وقتي افغانستان رفتيم مفيد باشد، آنجا آنقدر قابلههاي طبيعي هستند که ميتوانند راحت زايمان طبيعي کنند.
فقط ما مانده ايم و بقيه به طرف كلاسها و كارگاه نقشه كشي و برق رفته اند.
از پروين مومند درباره آنچه كه ديده و بازگشت هموطنانش مي پرسم و در حالي هر دويمان با سرعت گام برميداريم با تنها جمله اي كه در جمع زنان گفت آغاز مي كند و مي گويد:ما به خاطر اين اينجا آمدهايم که کاري کنيم،ما آنقدر قدرت نداريم ولي تلاش ميکنيم که آنها به خاک خودشان برگردند.
يکي از حرفهايي که ميزنند اين است که امکاناتي که از طريق سازمان ملل براي اينها ارسال ميشود در حوزه پزشکي به طور کامل در اختيار آنها قرار نميگيرد.اکثرا بيکار هستند و انتظار دارند که در کشورشان يک سرپناه و کار داشته باشند، اکثرا مايل هستند که اگر وطن ما زمينه کار و سرپناهي باشد با وجود اينکه مدرک هم دارند حاضرند باز گردند به وطنشان افغانستان و اکثر آنها دختران تحصيلكرده اند.
وي با بيان اينکه در استان باميان استاندار يک زن است گفت: وقتي به افغانستان رفتيم از طريق خانم ----- مطرح ميکنيم.
امروز يک مژده خوب گرفتيم که اينها آماده هستند که با توجه به مدرک هم دارند اگر در وطنشان سرپناه و زمينه کار فراهم باشد حاضر هستند که باز گردند. ما از اين غفلت نميکنيم، از حکومت ايران انتقاد نميکنيم ، حالا که هموطن ما آماده است ما هم بايد ظرفيتهاي کوچک خود را بالا ببريم تا زمينه براي برگشت هم وطنانمان آماده شود.
کارگاه
برگزاري دورههاي بهورزي ، ماما، نقشه کشي ساختمان
- عباس علي آزادي -
2/5 ماه است که در دوره نقشه کشي ساختمان که 300 ساعت است و دوره تکميلي پس از امتحانات دانش آموزها ادامه پيدا ميکند و الان به علت همزماني با امتحانات قدري از سه ماه بيشتر ميشود.
اين دورهها مسلمان کاربرد دارد؛ الان آن طرف ساخت و سازهاي خيلي مستحکم و با ساخت و ساز بهتر ميتوانيم از تلفات زلزله جلوگيري کنيم و آشنايي داشته باشيم.
از نظر تحصيلي براي دانش آموزاني که از سطح ديپلم به پيش دانشگاهي ميروند در مضيقه هستيم و بايد معدل بالاي 17 داشته باشيم، وعده قليلي ميتوانند که به اين معدل برسند و اگرذرهاي کمتر شود مثلا 16 يا 15 بهتر است براي امکانات تحصيلي ، بعضيها امکانات پرداخت هزينه تحصيلي را ندارند.
هزينه اين کلاسها را نميپردازيم و کميساريا ميپردازد به اميد اين هستيم که بتوانيم تحصيلاتمان را اينجا کامل کنيم و بعد باز گرديم که حداقل چنند وقتي که اينجا بودهآيم بتوانيم با دست پر آن طرف برويم.
×زهرا هاشمي علوم انساني
از پنجم عيد - خيلي مفيد است - مقدمهاي براي بازگشت ميتواند باشد، اميد به بازگشت داريم با اين چيزهايي که اينجا ياد ميگيريم تا بتوانيم يک چيزي داشته باشيم، اگر امکانات داشته باشد حاضريم - برگرديم : نه مشکل خاصي هم مهمانشهر نداريم، خيلي ممنونن
اخلاقي زاده تجربي خيلي چيزهايي که اينجا ياد گرفتهايم فايد داشته است و سازمان هم تا حدي که توانستهاند (بيشتر از حد) کمک کردهاند
اين دورهها خيلي کاربرد دارد پس از بازگشتمان و اين بچهها و کلي با اين آموزشها ميروند به افغانستان خيلي کار برد دارد برايشان من يکي که تشکر ميکنم.
جوانهاي افغاني چقدر همت به بازگشت دارند؟
اگر واقعا دولت افغانستان و ايران امکانات بدهند خيلي همت براي بازگشت در ميان جوانان افغاني وجود دارد وقتي ما اينا دوره آموزشي ببينيم و نصفه بگذاريم بايد دوره تکميلي را هم بگذارند تا چيز مفيدي براي عرضه در افغانستان داشته باشيم.
مشکلات افغانستان اين است که به يک زن افغاني بها نميإهند و اين مشکل آنجاست.
صبغت الله مرحمي -رضا حسني
کلوپ ساعت 13 -
اوقات بيکاري چه کار ميکنيد؟ ميايم کلوپ و پلي استيشن بازي ميکنيم.
7 تيم فوتبال داريم، عقاب، بارسلونا، برزيل و ...
غير از فوتبال و پلي استيشن درس ميخوانيم؛
افغانستان را نديدهاند ودوست ندارند افغانستان را ببينند. افغان است وطنمان است اگر زمينه کار فراهم بشود ميرويم.
کارهاي خيلي زيادي بايد در افغانستان انجام دهيم.
کلوپ دوم محمد محمد، محسن حيدري ، باقري
سه تلويزيون يک ميز فوتبال دستي به اندازه کافي فضا را شلوغ کرده، هنوز تابستان نشده. گرماي اتاقک قابل تحمل نيست ولي جالب است که در اين گرما، نه بوي عرقي و نه چهره برفروختهاي از گرما نميبينيم، هر چند که خيلي وقت است که گرم فوتبال دستي شدهاند.
در حالي که سعي ميکنند گل نخورند از رفتن به افغانستان ميگويند و اينکه شرايط براي رفتنشان فراهم نيست.
ميگويد: امنيت نيست ، اينجا که هستيم ارض هستيم . اگر امنيت باشد ميرويم؛
اينجا سختي ندارد، نه .
× سيد حسين موسوي × متولد 64 است و دوران دبيرستان را به پايان برد.
فکر ميکني افغانستان چه جوري است؟
- افغانستان فعلا که خرابه، خودمان بايد برويم آباداش کنيم، البته قبلش اينجا بايد درس بخوانيم و فعلا که براي رفتن به پيش دانشگاهي ماندهام. معدلش 19 است و از کلاس 20 نفره ---- 10 نفر معدل بالاي 17 گرفتنه،و بقيه زير 17.
بايد برويم در شرکتهاي، البته اگر شرکتي در آنجا وجود داشته باشد، هر چند که من ميخواهم وکيل شوم.
درس ميخوانم و وقتهاي ديگر هم در مغازهام، تازه فهميدم که سيد حسين خوانش صاحب کلوپي است که زا ساعت 8 صبح تا 10 شب روزي پنج تومان خودم را در مياورم.
پول کارگري؛
ميگويد کليهاش را پيوندکرده و به خاطر پول نميتواند ادامه تحصيل دهد خانواده 5 نفرهاي دارد که يک نفر ميخواهد ديپلم بگيرد، داداش بزرگترش که به خاطر مشکل مالي نتوانست در دانشگاه آزاد تربت حيدريه در رشته عمران ادامه تحصيل دهد و حالا در کلاسهاي نقشه کشي مهمانشهر شرکت ميکند و شاگرد اول است .
بقيه افرادي که اينجا هستند وضعيت مالي متوسط دارند و اگر مشکل مالي داشته باشند 2 موسسه خيريه افغاني هستند که ميايند و کمک ميکنند.
همسايه اينجا همه با هم خواهر و برادر گفته هستند و هواي همديگر را دارند و اگر مشکلي پيش بيايد هواي هم را دارند.
در نيرو - طبيعت - بهار -
افغانستان را نديدهام و ميخواهيم برويم ×
زنده که هستيم شکر ميکنيم.
سه چهار تا دختر دارم، 3 تا عروس کردهايم و 4 تا هنزو در خانهاند.
انشاء الله آنها را هم عروس کني، حالا داماد به درد نميخورد و دنيا خراب شده است؛ الان مثل قبلا نيست که در يک خانه 12 نفر در يک خانه زندگي ميکردند، ولي حالا زن و شوهر دلشان نميايد که در يک جا زندگي کنند.
و هر کدام را که عروص ميکني طلبکار ميشود که کمکش نميکني و ميايند ميگويند بابا به ما که چيزي ندادي و ما چيزي نداريم.
2 تا از دخترانش در افغانستان به دنيا آمدهاند و 5 تاي ديگر در ايران به دنيا آمدهآند.
در زمستاني که ببرک افغانستان را گرفت، تانکه --- کرد ، بهار ما آمديم ايران، آنجا از سر مرز ما را بردند ارودگاه اشمر و 2/5 سال در آنجا مانديم و بعد که از آنجا خلاص شديم رفتيم جبهه ايران، همان وقتي که عراق و ايران جنگ داشتند ك3 - 4 برج در جنگ بوديم، در گيلان غرب بوديم، و از آنجا کارت، مارت بسيجي هم دادند و بعد آمديم مشهد، در آن سال سوخت خيلي کم و گران بود و با دفترچه بسيج اقتصادي سوخت گرفتيم.
در همان سالي که خرمشهر آزاد شد ما جبهه رفتيم.
دو ماه دژباني بوديم و هر روز هواپيماهاي عراقي ميامد و بعد برگشتيم اردوگاه کاشمر، زن و بچههايمان اردوگاه کاشمر بودمي و 27 نفر افغاني از آنجا رفته بودمي جبهه و 12 نفر از ما پيشتر رفته بودند . زن و بچههايشان چه کار ميکردند: تا جنگ بود آن وقت ايران خوار و بار زياد ميداد، خيلي خوابار خوب بود. قند ، گوشت، پنيير ميدادند، همه چيز ميدادند. برايمان مياوردند، از هلال احمر ميامدند و ميديدند که چه ميخواهيم و از خود ايران سرپرست از هلال احمر ميامد که چه داريد، چه نداريد، چه ميخوريد، چه نميخوريد، نان از کاشمر پخته ميکردند و مياوردند، يخ مياوردند و در آنجا در چادر بوديم.
بعد از جبهه ما را از ارودگاه کاشمر ترخيص کردند و آمديم به مشهد و در آنجا کارگري ميکرديم در مزرعه امام رضا (ع) يک مهندسي بود که قلمه ميزديم، علف ميزديم و چند سالي آنجا بوديم تا اينکه بگير بگير شد و کارتهايمان را گرفتند و اينجا آمديم.
اينجا هم گاهي کارگري ميرم و مشهد ميروم و اينجا هم روزي 2 تومن ميدهند که به همين قناعت داريم. نان خشک ميخورم و نميتوانم که گوشت بخورم که بگويم زندگي ميکنم.
ما زندگاني نميکنيم ، فقط زنده بمانيم ، فقط براي اينکه زنده بمانيم.
12- 13 سال است که در اين اردوگاهيم.
کي ميخواهيد باز گرديد: اگر زندگي، زميني و کار داشتم بر ميگشتم ولي حالا که ندارم و خودم که دخترانم که نمي?وانم ببرم، چکار کنم آنجا زمين هم که ندارم،آن زمانها همسايه ملاکها بوديم و روي زمين آنها کار ميکرديم و نصف - نصف بود.
آنجا هم زنده بمانيم است و اينجا هم زنده بمانيم است.
در استان غور،چخچران، لاله بر جنگل زندگي ميکرديم.
غلام سخي طالباني، در مزار به دنيا آمده
×
سنگ سفيد؛ پنجشيري
شما همين کاري را که اينجا ميکنيد در افغانستان هم ميتوانيد انجام دهيد
×
- چند تا قي پا همي زدند، حالا هيچ چيزي نداريم که بر گردم افغانستان
از سر کار گرفتيم، مجوز داشتم ولي تمديد نکرده بودم.
دو روز است که تقريبا اينجا هستم، کجا بودي ، شيراز بودم ،خود شيراز بودي: آره متولد افغانستان هستم. مجوز نداشتم و از شيراز گرفتم : ارگري ميکردم، يک ميليون پولمهمان جا ماند، حسا و کتابهايمان بود، از مردم طلب داشتم و بدهکارم، فقط هزار و پانصد تومان در جيبم پول بود که من را گرفتند.
چيزي در جيبم ندارم که ميخواهند بفرستندم آن طرف مرز
ما را اينجا ثبت نام کردهاند تا بفرستند سر مرز، فردا.
در شيراز بودم که من را گرفتند، مجوز داشتي، نه. آخرين باري که مجوز داشتي کي بود؟ از اول شيراز بوديم هيچ وقت مجوز نگرفته بودي؟ نه مجوز داشتي: من که خبر نداشتم مجوز به ما ميدهند، ميگفتند که به خانوادهها مجوز ميدهند و به مجردها نميدهند.
- من خيلي وقت است که ايران هستم، هر چه ميگويم که آقا من مدرک دارم، شما اجازه ميدهيد، من شاغل بودم، انگار نه انگار که کار کردم.
اصلا من کابل را بلد نيستم کجا بروم؟
چه کار ميکردي: کار سقف ميکرديم، در شيراز بودم، در افغانستان کسي را ندارم ، فقط بابايم در اينجاست.
× فقط به ما اجازه بدهند که برگرديم و پول و لباسهايمان را بردايم و بعد بگرديم، هيچي برنداشتيم. زندگييمان آنجا مانده و آمدهايم اينجا شما را با مشت و لگد آوردند؟ و الله برخود نكردند، فقط ميگفتند که شلوار و لباستان را بپوشيد، هر چي داريد برداريد، پولم که داشتيم نتوانستيم برداريم.
با همين لباس کار آمدم، سر کار آمدند و گفتند که سوار شويد و همين طوري آمديم 6 ماه ايران بوديم و قبلش افغانستان بوديم و تازه آمدم.
- مجوز گرفتي: مجوز نگرفتم و با راه بلد آمدم از راه زاهدان و يک راست تا شيراز رفتم، هيچکس به من کار نداشت. و بعد از 6 ماه گرفتند.
پيامها
1 جون 2007, 14:19, توسط tareq
ba arze salam,
pas een masoleene wezarate awdate mohajereen dar een 5 sal chi kardand ke ? magar een ha wazefaye shan amada sakhtane emkanat baraye bar gashate mohajereen na bood, wa hanooz ke hanooz ast maloom neest ke chi waqt jenabane hakem bar keshware ma khake een watan ra amadaye bargashte farzandanash khahand kard, zood tar bayad az ki benaleem az khod ya az begana, ta chi waqt bayad montazere tarahome een keshwar ya aan keshwar basheem ??????????????????? ta kai
1 جون 2007, 21:51, توسط قر بانعلی عباسی
سلام به هموطنانم
من کسی هستم که به مدت شش سال در اردوگاه که حالا شده است مهمانشهر زندگی کرده ام وبدلیل فعالیتهای فرهنگی ودفاع از حقوق مردم تبعید(منظورم از تبعد حرفهای است که بین دوستان رواج داشت) شدم به مشهد البته ما گروه چند نفره بودیم که دونفر به افغانستان تبعید شدندولی من چون در دانشگاه تحصیل می کردم به مشهد تبعید شدم.اما در مورد سخنان دولت مردان ما فقط حرف می زنند ودیگر هیچ همین آقای اعتبار چقدر برای مردم مهاجر کار کرده اید چه کار کرده جز اینکه در محافل از خود ،جهادت وخانواده شهیدت گفته ای واز دولت ایران تعریف کرده ای چرا چشمهایتان بروی ظلم های آنها بسته اید بعنوان مدافع حقوق اتباع افغانستان برای شان چکار کرده ای واقعا جز صدور پاسپورت چکاری انجام می دهید.وقتی مهاجری برای شکایت پیش شما می آید وشما میگویدما نمی تانی کاری انجام بدهیداین مربوط به خود ایران است یعنی چه؟ پس شما برای چه در ایران هستی مگر غیر از این است که از حقوق اتباعاتان دفاع کنید یا فکر می کنید شما برای این اینجا هستیدکه خوب بخورید خوب بیاشامیدودیگر هیچ وبتازگی هم که تائید مدارک تحصیلی اتباعتان پول میگیرید به کدام قانون نمی دانم یا بی خبر م.حال این مسائل زیاد مهم نیست .فقط یک خواهش دارم حتما کتابهایی در مورد آداب کنسولی وحقوق دیپلماسی مطالعه کنیدوبدانید که یک کنسولی چه کار های می تواند وباید انجام بدهدو منکرجهادوشیهد دادن شما نیستیمپس لازم نیست در تمام سخرانیهایتان این را بگوئید.
1 جون 2007, 22:04, توسط وطندار
چرا این قدر دروغ وتزویر از وقتی که من درایران هستم فکر نمی جز دروغ از دولت ایران چیزی شنیده باشم که برخی از اتباع ما هم در این دروغ ها یاری گر آنها بوده اند.تا جای که من اطلاع دارم هزینه های این کلا سها تمام کمال توسط سازمان ملل داده شده است حال چرا آنها به نام خودشا ن می کنند نمی دانم.چون همین کلا سها در مشهدهم است .حتی خیلی بیشتر از انچه هزینه می شود.
3 جون 2007, 01:22
حد اقل در این سایت دیدیم نوشته ها و گزارش مهاجران عزیزی که در مهمان شهر زندگی میکردند و خیلی چیز ها در کارگاه های مختلف یاد گرفته اند درود بر آنهایی که دلشان برای ساختن کشورشان می سوزد و به فکر این هستند تا آبادانی را به ارمغان ببرند این گزارش پاسخی است به آنهایی که می گویند ایران برای ما کاری نکرد ولی غیر این ها که در سراسر ایران آموزش های مختلف دیده: مثل نهضت سواد آموزی تا استادی دانشگاه و استادی علوم اسلامی و قرآن استادی ساختمان از بنّایی گرفته تا سنگ کاری و نمای ساختمان و گُل کاری و پرورش گل و گیاه و نجاری و آهنگری و صافکاری ماشین و رنگ کاری و نقاشی اتومبیل و...
زنده باد ایران و زنده باد افغانستان یک ایرانی
4 جون 2007, 18:06
دوست عزیز خوشحال نشوید چون هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد .اولا شما بروید در اردوگاه وشرایط زندگی آنها را ببین وبعد قضاوت کنید در ثانی ایران بابت این کلاسها که می گذاردچندین برابر انچه که هزینه میکند از سازمان ملل ودیگر موسسات می گیرد آنچه که من با چشمان خود دیدم.
10 آگوست 2007, 01:28, توسط hassan
برادران محترم افغانی هرچی شماکمک سازمان ملل رادیده ایدایران هم می بیند.چراتهمت میزنید این کشورهای غربی ماکشورهای مسلمان رابرای بردگی میخواهند چه افغانی چه ایرانی و......تمام حرفهایشان هم تبلیغات است ماخودبایدبه فکرخودباشیم.