صلح کتابخانه است نه گشت و گذار آزادانه ی تروریست در شهر
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
معنای صلح مانند بسیاری از واژه های دیگر در فرهنگ لغت افغان ها تغییر کرده و حتا گشت و گذار آزادانه ی تروریست های افغان در شهر را نیز صلح معنا می کنند. صلح اما چیز دیگری است که گویی در فرهنگ قبیله ای افغان ها جایی ندارد: صلح کتابخانه است، همانگونه که شاعر بزرگ یونانی یانیس ریتسوس می گوید؛ بله صلح کتابخانه است.
رؤياهاي يك كودك همه از صلح است
رؤياهاي يك مادر همه از صلح است
سخن عشق در زير درختان
همه از صلح است
پدر كه باز مي گردد در شامگاه باگستره ي لبخندي در چشم هايش
با زنبيلي سرشار از ميوه در دست هايش
و قطرات عرق بر رخساره اش
ماننده ي قطره هاي شبنم بر كوزه اي
كه آب اندرونش را در درگاهي پنجره خنك مي گرداند
اين همه از صلح اند
هنگام كه زخم ها بر رخساره ي جهان التيام مي يابند
و در گودال هاي حفر شده با آتش توپ ها ، درختان كاشته آمده اند
ودر قلب هاي سوخته با خرمن آتش ، اميد نخستين جوانه هايش را
به شكوفه مي نشاند
و مردگان با دانش اين كه خون هايشان به عبث بر زمين نريخته
گرده تعويض مي كنند و بي هيچ شكوه اي
بر پهلوي دگر مي خسبند
صلح است اين
صلح ، عطر غذا در شامگاهان است
هنگام كه توقف ماشيني در خيابان نه به معناي ترس است
هنگام كه صداي كوبشي بر در ، به معناي حضور رفيقي است
و گشودن پنجره اي در هر ساعت به معناي آسماني است
كه چشم هايمان را به ميهماني زنگوله هاي دور دست رنگ هايش
مي برد ، صلح است اين
صلح ، پياله اي شير گرم است و كتابي است در .برابر كودك بيدار
هنگام كه ساقه هاي گندم به يكديگر تكيه مي دهند و مي گويند : نور
نور ، نور ، وگلتاج افق لبريز مي شود از نور
اين صلح است اين
هنگام كه زندان ها به كتابخانه ها بدل گشته اند
هنگام كه آوازي ، درگاه به درگاه در شب به فراز بر مي شود
هنگام كه ماه بهاري از پس ابري
به كردار كارگري كه آخر هفته ، ريش زده و تر وتازه
از دكان سلماني محل ، بيرون مي آيد
اين صلح است اين
هنگام كه يك روز گذشته است ، روزي از دست رفته نيست اين
بل ريشه اي است كه برگ هاي شادماني را در شب به فراز مي برد
و روزي است پيروز ـ و خوابي است بحق
هنگام كه باز حس مي كني كه خورشيد با شتاب زين و برگش را
مي بندد تا كه اندوه را تعقيب كند و از كنج هاي زمان براند
اين صلح است اين
صلح كومه هاي اشعه ي خورشيد است بركشتزاران تابستان
كتاب الفباي مهرباني است بر زانوان سپيده دمان
هنگام كه مي گويي : ‹ برادر من › ـ هنگام كه مي گوييم :‹ ما
فردا خواهيم ساخت
هنگام كه مي سازيم و مي خوانيم
صلح است اين
سهم هميشه كوچكتر مرگ است در دل هايمان
بناهايي است كه به آينده اي شاد مي رسند
عطر ميخك هاست در شفق
كه شاعر را
و پرولتاريا را ـ الهام مي دهد
صلح است اين
صلح، دستان مردمان است بهم پيوسته در دوستي
شتان گره كرده ي مردان است ، صلح
نان بريان است بر سفره ي جهان
لبخند مادري است
تنها همين
صلح جز اين نيست
و خيش ها كه در تمام زمين شيارهايي ژرف مي سازند
تنها يك نام را مي نويسند
صلح . همين . صلح
بر ستون مهره هاي شعرهاي من
قطاري كه به سوي آينده پيش مي تازد
سرشار گندم و گل سرخ
صلح است اين
برادران من
همه ي جهان با همه ي رؤياهايش
عميق نفس مي كشد در صلح
دست هايتان را به ما بسپاريد ، برادران
صلح است اين !
برگردان از فريدون فرياد
منبع: رها پن