ظهور غلجايى ها و زوال درانى ها
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
اگر از منظر قوميت، انتخابات اخير رياست جمهورى را كالبد شگافى نمائيم، بوضوح درميابيم كه صف آرايى های قبل از انتخابات، جريان پرتنش و فرآيند غير منتظرۀ آن، بازتوليد ساختار نامتجانس اجتماعى كشور ماست.
تحليل ها و رأيزنى های متفاوتى، پيرامون علل و عوامل، انگيزه ها وانگيخته هاى اين دور انتخابات كه نه تنها شيرازۀ وحدت نيمبند و شكنندۀ ملى را گسيخته تر ساخت، بلكه اوضاع ملتهب و آشفته كشور را تا لبۀ سقوط سوق داد، از زواياى مختلف در رسانه هاى جمعى ارائه گرديده است.
من برآنم تا مطالبم را حول محور قوميت و نقش آن در ايجاد و پيريزى تحولات سياسى و اجتماعى كشور، مطرح نمايم.
صف بنديهاى اخير انتخاباتى، ثابت ساخت كه عنصر قوميت، نه تنها يكی از متغير هاى اصلى ميكانيزم قدرت سياسى، بلكه فاكتور اساسى در شكلدهى تحولات و تغيرات در افغانستان است، و نميتوان سايه سنگين آنرا در ثبات و بی ثباتى دولتها، در ادوار مختلف تاريخ، ناديده و دستكم گرفت. مزيدى براينكه، مشروعيت دولتها نيز ارتباط ناگسستنى با آن دارد.
حاكميت سياسى در افغانستان، از ١٧٤٧ به استثناى دو دوره بحرانى (امير حبيب الله كلكانى و پروفيسور برهان الدين ربانى) در انحصار پشتون ها بوده، كه عمدتأ توسط درانيها و غلجاييها تمثيل گرديده. هرچند اين دو در نفس تفوق و سيطره به ساير اقوام، متحد و هماهنگ عمل نموده اند، اما تاريخ شاهد درگيرى و كشمكشهاى خونين ميان قبايل درانى و غلجايى و همچنان رقابت درون قبيلوى شان نيز بوده، كه از شكل ابتدايى آن در آغاز قرن ١٧، ميان خوانين هر دو قبيله، برای تصرف اراضى بيشتر، تا نوع پيشرفته آن در شرايط كنونى، ميان نخبه گان سياسى هر دو، روى زعامت مملكت، و از خصومت هاى خونين گذشته تا رقابت هاى مدنى كنونى، ادامه داشته و دارد. كه اين رقابت خزنده و فرسايشى يكى از موانع عمده فرآراه ايجاد و تحكيم يك نظام قدرتمند مركزى در افغانستان نيز بوده و كماكان بقوت خود باقيست.
پس منظر رقابت تاريخى درانيها و غلجاييها
كاروى، آخرين حكمران دورۀ استعمارى بريتانيا در هند برتانوى، پشتونها را به سه دسته جدا مينمايد. كه يك دستۀ آن قبايل غربى كوه های سليمان، يعنى پشتونهاى ساكن در افغانستان است. درانيها و غلجاييها دو كتلۀ بزرگ پشتونها اند كه هر يك از قبايل فرعى ديگر تشكيل يافته اند.
حيات الله خان در صفحه ١٢٢ اثر خويش بنام (جغرافياى افغان) مينگارد: (باركزايى ها، پوپلزايى ها، نورزايى ها، عليزايى ها، اسحق زايى ها، اچكزايى ها، الكوزايى ها و سدوزايى ها از عمده ترين شاخه هاى قبيلۀ درانى ميباشند. كه عمدتاً در مناطق جنوب و جنوبغربى افغانستان كنونى زيست مينمايند.)
قبيلۀ غلجايى: اقوام هوتك، توخى، ناصرى، اندر، تره كى، على خيل، سليمان خيل، بريج، جدران، جاجى، كاكر، خوستوال، خوگيانى، صافى، احمدزى، وزير، اورمر، تورى، ترين، شلمانى، لوحانى، و كوندى را در بر ميگيرد، كه بيشتر در ساحات جنوب و جنوبشرق كشور مسكن گزين اند .
الفنستون در كتابش ساختار اجتماعى پشتونها را در گذشته، به كمونى كه از خانواده هاى كه با هم مناسبات خويشاوندى دارند واز بزرك قبيله اطاعت ميكنند، تشبيه مينمايد.
عدۀ از مؤرخين جريان از بين رفتن نظام كمون اوليۀ پشتونها و تشكيل طبقات متخاصم فيودالى را با حوادث دورۀ مغل و امير تيمور، پيوند ميدهند. كه بالاثر نبرد های طولانى، ميان فرمانروايان مغل و سلاطين دهلى، بنياد زراعتى جناح راست رود سند و پنجاب غربى، دچار ضعف و ناتوانى گرديد. اما مك گريكور، خشك سالى هاى طولانى و جمع آورى محصولات ناچيز را دليل عمدۀ گسترش و جابجايى قبايل پشتون قلمداد نموده، استدلال مينمايد كه عدۀ به حيات مالدارى و كوچيگرى روى آوردند، و عامل دشمنى و عدم اتحاد شان را نيز در همين نكته ميداند.
غبار مورخ شهير كشور مينويسد: (سير نامتوازن اجتماعى، سبب شد كه اختلافات شديد بين پشتو زبانان كشور بميان آيد).
بروايت تاريخ، پيدايش اولين هسته هاى حكومت فيودالى قبيلوى پشتونها، با شكلگيرى حكومت ختك ها، در قرن ١٦، بوقوع پيوست، كه بدليل داشتن قلمرو اندك، نتوانست به مركزيت سياسى قبايل پشتون مبدل شود. به قول ريسنر، دولت عمدۀ فيودالى پشتونهاى درانى، دو قرن بعدتر از ختكها و يك دهه پس از پشتونهاى هوتكى غلجايى، در اواسط قرن ١٨، توسط احمد شاه درانى پديد آمد.
بنابر اسناد تاريخى، موجوديت فرمانروايان صفوى و مغولى در ايران و هند، ساختار فيودالى پشتونها را از بين برد. عبدالحى حبيبى در صفحه ٢٣٥ كتابش مينويسد: (دولت صفوى و دولت تيمورى هند را بر سر قندهار، نزاع بود، و هر دو دولت بر مسئله جلب پشتيبانى خوانين قبايل پشتون، از هر وسيله ممكن استفاده ميكردند). در آغاز قرن ١٨، شهر قلات و مقر، نقطه سرحدى بين دولت هاى صفوى و مغولى قرارداشت، خوانين هر دو قوم از فرمانروايان ايران و هند القاب دريافت مينمودند. در مقابل آنها وظيفه جمع آورى ماليات را بدوش داشتند. آنها نيروهاى نظامى را از ميان قبايل شان انتخاب نموده و در خدمت دولت هاى مذكور قرار ميدادند و همچنان از مرز ها دفاع ميكردند.
غبار مينويسد: سران قبايل اين مناطق از رقابت دولت هاى صفوى و بابرى استفاده شخصى نموده، گاهى ازاين طرف و گاهى از آن طرف پول و امتياز حاصل ميكردند، كه اين كار وسيله تقرب شان به دربار و افزايش ثروت و قدرت شان در ميان مردم ميگرديد. و در رقابت و خصومت شان نيز بى اثر نبود.
در اواسط قرن ١٧، در سالهاى اخير سلطنت شاه جهان در هند، جنگهاى خونين ميان پسران وى در گرفت. در اثر خرابى اوضاع داخلى هند، ميرويس خان، زعيم غلجايى ها از موقع استفاده نموده ، خودرا به زمامداران صفوى نزديك كرد. در سال ١٧٠٩، ميرويس خان قيامى را عليه گرگين زمامدار فارس در قندهار براه انداخت، گرگين را كشت و برای اولين بار، هستۀ دولت غلجايى ها در مناطق جبال سليمان بوجود آمد. بعد از ميرويس برادرش ميرعبدالله زعامت غلجايى ها را بعهده گرفت.
ابدالى ها كه در آنوقت، در اطراف هرات مسكن گزين بودند، پرچم مبارزات ضد صفوى را برافراشتند. حكمران هرات كه از طرف صفويها مقرر گرديده بود، از هرات فرار نمود. رئيس قبيله ابدالى بعد از آن، جنگ را عليه خوانين غلجايى در قندهار، آغاز نمود. درين جنگ، هيچ طرفى پيروزى قطعى را بدست نيآورد، اما مير عبدالله برادر ميرويس خان، تحت فشار غلجايى ها، هيئتى را نزد شاه حسين، پادشاه فارس، فرستاد و انقياد ايرانى ها را تحت شرايطى پذيرفت. اين كار باعث نارضايتى محمود، پسر ميرويس، و رؤساى قبايل غلجايى شد. محمود كاكايش را از پا درآورده، زمام امور را بدست گرفت. صفويها كه در حالت خوبى نبودند تسلط خود را در قندهار از دست دادند. محمود شرايط را به نفع خود ديده، با ٢٠ هزار عسكر به فارس لشكركشى نموده وارد اصفهان شد. مناطق مركزى ايران را نيز در تحت كنترول خود در آورد. بعد از وى اشرف در سال ١٧٢٥ جانشين وى شد. وى مير حسين برادر محمود را حاكم اصفهان مقرر نمود و خودش به قندهار مراجعت كرد.
نادر افشار، يكتن از افسران صفوى، جهت ساقط كردن تسلط افغانها در فارس، لشكرى آماده نموده، مشهد را اشغال نمود. در سال ١٧٢٩ جانب هرات حركت نمود. نادر طى چهار جنگ، ابدالى ها را در هرات شكست داده و به اطاعت خود مجبور ساخت. نادر با استفاده از خصومت ميان قبايل درانى و غلجايى، اشرف را در دامغان شكست داد. اشرف به بلوچستان پناهنده شده، توسط سران بلوچ سرش بريده شده به اصفهان فرستاده شد. نادر در سالهاى (١٧٣٠-١٧٣٦) جنگهايى را عليه تركها براه انداخت. ابداليها از اشتغال نيروهاى فارس عليه تركها، استفاده نموده در هرات شورش نمودند. حكمران نادر را از شهر بيرون نمودند و زمام امور را به ذوالفقار خان، برادر كلان احمد شاه، سپردند. نادر بخشى از نيروهايش را به جبهۀ شرقى، جهت سركوب ابداليها فرستاد. هرات بار ديگر، تحت ادارۀ فارس درآمد. ذوالفقار خان با برادرش احمدشاه، جانب قندهار فرار نموده، نزد سلطان حسين شاه غلجايى پناهنده شدند. حسين هردو را به زندان انداخت، و تا زمانيكه در ١٧٣٨، قندهار توسط نادر تصرف گرديد، هر دو در زندان قرار داشتند. نادر قيام ابداليها را در هرات سركوب نموده، هزاران خانوادۀ ابدالى را به فارس انتقال داد. بعد ها نادر، در جنگ عليه تركها به افغانها اتكاء نمود. در سال ١٧٣٦ نادر بقصد هند بسمت افغانستان لشكركشى نمود. بعد از تصرف قندهار، نادر، ذوالفقار خان و احمد شاه درانى را از زندان غلجايى ها رها و در خدمت گرفته به مناصب بزرگ ارتقاء داد. نادر، سلطان حسين را به فارس تبعيد نموده، بعدأ توسط زهر مسموم نمود. سلطان حسين آخرين زعيم غلجايى بود. با سقوط غلجايى ها و قوت گرفتن درانى ها، قبايل غلجايى، اجباراً به خراسان مهاجرت نموده، اراضى آنها در قندهار به ملكيت ابداليها درآمد. در عوض شاه فارس شش هزار خانواده ابدالى را كه زمانى به فارس تبعيد نموده بود، در قندهار جابجا كرد. احمد خان كه با ١٢ هزار عسكر درانى و چهار هزارغلجايى، نادر را بسمت هند همراهى ميكرد، توجه خاص شاه را بخود جلب كرد. سرانجام احمد خان بعد از قتل نادر افشار، توسط محمد قلى خان ، با پول و گنجينه عظيم بشمول الماس كوه نور با شش هزار عسكر راه قندهار را در پيش گرفت. در ١٧٤٧ لويه جرگۀ متشكل از خوانين ابدالى و غلجايى، در مزار شير سرخ داير گرديد، كه با همكارى صابر شاه به حيث پادشاه انتخاب گرديد. احمد خان بعد از تاجگذارى، ابدالى را به درانى تبديل نمود. دولت وى از اشراف و خوانين درانى تشكيل يافته بود.
نخستين قيامها بعد از جلوس وى در سلطنت، توسط قبايل بريجى و ترين غلجايى، در اطراف قندهار اتفاق افتاد كه توسط احمد شاه سركوب گرديد.
رومودين مينويسد:(احمدشاه، غلجايى ها را مطيع و فرمانبردار خود ساخت و بالاى شان ماليه وضع كرد و امر كرد كه غلجايى ها نبايد خوانين داشته باشند).
احمدشاه بدليل لشكركشى هاى متعدد بسمت هندوستان نياز به همكارى اقوام غلجايى مستقر در مسير گذرگاه خيبر، كه عمدتاً قبايل مهمند و افريدى بود، داشت. و از آنها در پيشروى بسوى هند استفاده نمود، غلجايى ها نيز از بودن در تركيب لشكر وى، به غنايم و ثروت عظيم دست يافتند.
بعد از مرگ احمد شاه، پسرش تيمور، با هراس از توطئه و دسايس خوانين درانى و غلجايى، نه تنها پايتخت را از قندهار به كابل منتقل نمود بلكه در امور لشكرى و كشورى بيشتر به اقوام غير پشتون اتكاء نمود. يگانه خوانين پشتون كه تيمور را همكارى نمودند، پاينده خان باركزايى و دلاور خان اسحق زايى بود.
در سال ١٧٧٠، فيض الله خان صاحب زادۀ چمكنى و ارسلان خان سركردۀ مهمند كه هر دو به قوم غلجايى تعلق داشتند، توطئۀ قتل تيمور را براه انداختند كه هردو توسط تيمور كشته شدند.
بعد از مرگ تيمور و نزاع ميان فرزندانش، پسرش شاه زمان به همكارى پاينده خان باركزايى بقدرت رسيد. در سال ١٧٩٩، دسيسۀ قتل شاه زمان و رويكار آمدن برادرش شاه شجاع توسط پاينده خان چيده شد كه قبل از اجراء، افشاء شده باعث مرگ پاينده خان گرديد. فتح خان پسر پاينده خان با برادرانش به هرات فرار نمود. در همكارى با شاه محمود، برادر شاه زمان، كه حاكم هرات و مخالف شاه زمان بود، بسوى قندهار حركت كرده قندهار را تصرف نموده وارد كابل شد. فتح خان به انتقام پدرش، شاه زمان را كور نموده، به زندان انداخت و شاه محمود را بر تخت نشاند.
در زمان شاه محمود ، قبيله غلجايى از نفاق درانى ها استفاده نموده، دو قشون را آماده نمودند. يكى روانۀ قندهار و ديگرى روانۀ كابل شد. درانى ها عليرغم اختلاف داخلى، عليه غلجايى ها متفق شده، قشونى را تحت فرماندهى مختار الدوله بسوى غزنى سوق دادند. چون قشون ٢٠ هزار نفرى، غلجايى ها نظم و دسپلين لازم را نداشت، در اثر حملۀ شديد درانيها مجبور به فرار شدند. غلجايى ها با تجديد قواء، دو باره به حمله عليه درانيها اقدام نمودند كه كاملأ شكست خوردند. تنها سه هزار نفر در ميدان جنگ باقى ماند. كه همه توسط درانى ها كشته شده از سر آنها كله منارى در كابل بنا نمودند (الفنستون، صفحه ٥٢٠). بار ديگر غلجايى ها با ده هزار عسكر حمله ور شدند كه باز هم شكست خوردند. متعاقب آن جبارخيل، بابكر خيل و احمدزى ها در ١٨٠٢ به كابل حمله نمودند كه توسط وزير فتح خان شكست خوردند.
تلاشهاى وزير فتح خان و برادرانش نه تنها باعث تقويت پايه هاى دولت سدوزايى بلكه سبب تحكيم موقعيت خودش كه متعلق به قوم محمدزايى بود نيز گرديده بود. او ٢١ برادرش را در مناصب مهم و در مناطق مختلف تؤظيف نموده، برادرش دوست محمد خان را فرمانده گارد خاص مقرر كرد. كامران فرزند محمود كه از رشد روز افزون فتح خان و برادرانش در هراس بود، به بهانۀ بى حرمتى به خانوادۀ شاهى، فتح خان را زندانى، كور و بعداً قطعه قطعه نمود.
سر انجام بعد از يك رشته تحولات و جابجايى ها در قدرت، برادران وزير فتح خان، به انتقام مرگ وى، حاكميت سدوزايى ها را ساقط نمودند، و بدين ترتيب محمدزايى ها رويكار آمده، دوست محمد خان به سلطنت رسيد. سلسله حكمرانى محمدزايى ها نيز بر روال دشمنى هاى گذشته دو قبيله ادامه پيدا نمود، چنانچه عبدالرحمان خان شورشها و قيام مردم شینوار را به شدت سرکوب نمود، مذكور بطور عمدی معاهده دیورند را جهت خلاصى از آشوب ها و قيامهاى قبايل غلجايى صوبه سرحد با انگليس امضاء نمود. وى در خاطراتش مينگارد: (هرچند کوشیدم این اقوام... افریدی، وزیری، مسعود و شينوارى اصلاح نشدند، ازهمین سبب من هم به انگلیس بخشیدم شان).
با آنكه اكثرتحليلگران و مؤرخين، علت سقوط دولت و ناكامى اصلاحات امان الله خان را، در قيام امير حبيب الله كلكانى خلاصه مينمايند اما نبايد فراموش نمود كه اولين جرقه هاى مخالف عليه وى، در مناطق جنوب و جنوبشرقى، كه زادگاه و خاستگاه قبايل غلجايى است مشتعل گرديد كه توسط نادر خان بشدت سركوب شد. جنگهايى خونين اقوام جاجى و منگل در دورۀ حكومت ظاهرشاه، کشتار سلیمانخیلی ها در دوران حکومت امان الله خان و کشتار توخی ها توسط عبدالرحمن خان از مثال های زندۀ تاریخ است. همچنان سرکوب وحشیانۀ قوم صافی توسط حکومت ظاهر خان اثبات دیگریست بر این ادعا.
عبدالحميد محتاط سياستمدار و مورخ كشور در صفحه ٣١٠ كتاب تاريخ تحليلى افغانستان مينگارد: خوانين قبيلۀ درانى، همواره از اتحاد داخلى قبيلۀ غلجايى در هراس بودند. و به شيوه هاى گوناگون سعى ميورزيدند تا نفاق را در ميان اين قبيله ايجاد كنند، تا بتوانند از خطرات ايكه از طرف آنها متصور بود در امان بمانند.
بر همين اساس، جهت متفرق كردن غلجايها، طرح و تطبيق اجبارى و يا به ظاهر تشويقى اسكان ناقلين در اوایل قرن بیستم، به مناطق مركزى وشمال كشور توسط حكمرانان درانى روى دست گرفته شد، تا از يك طرف غلجاييها را به كتله هاى كوچك در مناطق غير پشتون نشين جابجا نمايند واز جانب ديگر با ايجاد دشمنى و بى اعتمادى ميان آنان و سايراقوام به تضعيف هر دو طرف بپردازند.
رويهمرفته با تغيير نگرشى كه در سالهاى اخير حاكميت درانیها نسبت به غلجاييها رونما گرديد، از قوم غلجایی منحیث برادر کوچک و مورد اعتماد نسبت به ساير اقوام در رده های پائین تر نظام بويژه در بخش نظامى استفاده ميشد. در دوران زمامدارى داود خان حضور افسران غلجايى در وزارت هاى دفاع و داخله گسترده و پر رنگ بود.
افزون بر آن، طيف وسيعى از جوانان غلجايى كه خواهان تغيير و تحول در فضاى سياسى كشور بودند، همراه باروشنفكران ساير اقوام بمحور احزاب چپگراى خلق و پرچم، نهضت جوانان مسلمان، حزب قومگراى افغان ملت وساير جريانات سياسى دهۀ دموكراسى جمع شده، عليه حاكميت محمد زايى ها، مبارزۀ سر سخت را آغاز نمودند.
نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، داکتر نجیب الله در جناح چپ، گلبدین حکمتیار، عبدالرب رسول سیاف، مولوی محمد نبی محمدى كه بدون استثناء همه به قبيله غلجايى تعلق دارند، چهره هاى شاخص جريانات سياسى آن مقطع تاريخ است. در نتيجه، افسران كمونيست قوم غلجايى در همكارى با مسكو، طى يك كودتاى نظامى، در بامداد ٧ ثور ١٣٥٧، داود خان، آخرين سردار درانى و خانواده اش را تير باران نموده، حكومت درانى ها را ساقط ساختند. كودتاى هفت ثور که منجر به فروپاشی درانیها و به صحنه آمدن رهبران غلجایی در دو سوى منازعۀ افغانستان گرديد، از جانب رهبران درانی به خیانت و نمک ناشناسی غلجایی ها تعبیر گردید.
رقابت، كشمكش و بی اعتمادی ميان غلجایی ها و درانی ها نقش كليديى در اختلافات و انشعابات درون حزبى جريان چپ هوادار شوروی در افغانستان إيفا نمود. جناح خلق برهبری تره کی، نمایندگی از غلجایی ها میکرد و شاخۀ پرچم برهبری ببرک کارمل، اغلب پشتونهای درانی را در تركيب خويش داشت (اثر هنری س برادشر، افغانستان و اتحاد شوروی).
تا حدودی سايه اين تقابل را در تركيب تنظيم هاى محورى مجاهدين مثل حزب اسلامى و جمعيت اسلامى نيز نميتوان ناديده گرفت.
سقوط دولت كمونيستى داكتر نجيب الله احمدزى بدست تاجكان نه تنها مورد قبول و تائيد رهبران سياسى پشتون واقع نشد واز آن به تعبير انور الحق احدى، رهبر حزب قومگراى افغان ملت، به زوال پشتونها از صحنۀ قدرت تعبير شد بلكه عامل محركۀ پشتونها بويژه غلجاييها جهت اعاده زمامدارى شان گرديد.
پاكستان از ويرانه های تنظيم های غلجايى مجاهدين، تحريك طالبان را پيريزى نمودند. اگرچه در آغاز آنها با شعار هاى فريبنده و عوام پسند، رو پوش دينى تشكيل امارت اسلامى را برخ كشيدند، اما بتدريج آشکار گرديد كه طالبان، حركتی صرفا قومى برای اعاده حاكميت غلجاييهاست. پيوند نامقدس طالبان با القاعده و اهداف جهانى اش، آنان را در تقابل ناخواسته با جامعه جهانى قرار داد.
تامس جانسن پروفیسور محقق در دپارتمنت امور امنیت ملی در فاکولته عالی بحریه در کالیفرنیا و کریس مَـیسِن افسر بازنشسته در امور سیاست خارجی و محقق در مرکز مطالعات عالی دفاعی در واشنگتن دی سی ضمن يك تحقيق مشترك، در تحليل جامعه شناختى جنبش طالبان چنين ابراز نظر مينمايند: (در حالیکه مقامات پاکستانی آنها را یک حرکت ملی علیه خارجیان قلمداد میکنند، اما کارشناسان غربی بطور فزاینده آنان را یک حرکت محلی و قبیلوى غلجایی و مخصوصاً هوتکی ها علیه سلطه درانی ها قلمداد میکنند که در شخص حامد کرزی درانی و ملا عمر هوتکی تبلور یافته است. اینکه آقای کرزی اسم اولین فرزند خود را میرویس - قهرمان هوتکیان - گذاشته است، یک نشانه دیگر از اراده سیاسی وی برای «مصالحه» با طالبان و آشتی میان هوتکی های غلجی با درانی ها می باشد.
این تحریک عمدتاً توسط یک قبیله واحد رهبری می گردد. اکثریت شورای رهبری طالبان از قبیله هوتکی با چند استثناء در مورد برخی افراد قبیله کاکر از کنفدراسیون قبایلی غُرغُشت که به ملا عمر نزدیک هستند، ميباشد.
افغانها یک پیوند قوی ذاتی به وقایع تاریخی دارند. وقایع 1721 هرگز توسط غلجایی ها فراموش نمی شود و تحریک ضد سلطنتی طالبان تا اندازۀ بازتولید پیروزی هوتکیان بر پادشاهان منفور درانی بود. این نکته قابل ملاحظه است زمانیکه طالبان برای اولین بار قدرت را قبضه کردند بطور غریزی، فوراً بطرف پایتخت مارش نکردند؛ بلکه اولین کارشان مغلوب کردن، راندن و زیر یوغ درآوردن درانیان ولایات قندهار و هلمند بود. ...همزمان با ظهور و پيشروى هاى سريع جنبش طالبان در سالهاى اوليه، شايعاتى مبنى بر اينكه آنها لشكر شاه سابق اند، بر سر زبانها بود اما ...وقتی طالبان کنترول کابل را در اختیار گرفتند، شاه سابق تبعیدی، که یک درانی بود، برای بازگشت از ایتالیا دعوت نشد. این میکانیزم امروزه نیز بقوت خود باقیست.
کسب قدرت، در سرتاسر قبایل پشتون سرحدی، (غلجايىها) بطور ناخود آگاه به یک پدیدۀ شناخته شدۀ فرهنگی ارتباط تنگاتنگ دارد و آن عبارت از «حرکت ملا های کاریزماتیک» است؛ چیزی که بریتانیایی ها و سپس پاکستانی ها بار ها و بارها به آن برخوردند.
در سال 1994 بود که طی آن، ملا عمر خرقۀ مبارکۀ رسول گرامی اسلام (ص) را بالای مسجدی در شهر قندهار به تن خود نمود. در حالیکه ملا عمر قبل ازین تئاتر مذهبی یک شخصیت گمنام و ناشناخته بود، اما این نمایش متهورانه، وی را به بلندای شهرت و فیوضیت روحانی در حد قدرت های صوفیانه ارتقاء بخشید.)
در فرآيند تحولات بعد از ١١ سپتامبر كه در توافقات بن بازتاب يافت، جامعه جهانى پروسه دولت سازى را براحیاء و اعاده جايگاه پشتونها در محور قدرت بناء نهادند. حامد كرزى را كه تا آن زمان شخصيتى چندان شناخته شده در سطح رهبرى نبود، در سايۀ نفوذ سنتى شاه سابق كه هر دو متعلق به قوم درانى اند بر ساير اقوام تحميل نمود. تاجكان و طالبان غلجايى را كه در تمثيل حاكميت رسمى منازعه داشتند، يكسان از صحنه سياسى و نظامى به حاشيه راند.
بنابر محاسبه غربيها، حضور يك فرد پشتون در رأس قدرت آنهم بعد از يك دورۀ نسبتاً طولانى حقارت سياسى پشتونها و استخوان شكنى قومى در افغانستان، ميتوانست پيام روشنى براى قوم پشتون بطور عام و براى طالبان غلجاييها بطور خاص مبنى بر ترك مخاصمه و روى آوردن به زنده گى صلح آميز باشد. اما گذشت زمان غير آنرا ثابت نمود.
طالبان نه تنها كرزى رامنحيث نمايندۀ پشتونها نپذيرفته، دست نشاندۀ غربيها خطاب نمودند، بلكه مكرراً داعيۀ ظاهراً صلح طلبانه او را با انفجار و انتحار پاسخ دادند.
گفتنى است اينكه عدم صداقت كرزى نيز به طالبان پوشيده نبود، زيرا او موازى با اقدامات ظاهراً صلحجويانه با طالبان، زيركانه تلاش ورزيد به بهانۀ جنگ ضد تروريزم از حضور نيروهاى خارجى در تقويت شاخه هاى قبيلۀ درانى و بيرون را ندن غلجايى ها از مناطق زابل، هلمند و قندهار بهره بردارى نمايد. البته از رسانۀ شدن رقابت خزندۀ درانى و غلجايى درين دوره جلوگيرى بعمل آمد.
نظام نو پاى درانى درين دوره تحت فشار دو جانبۀ قبيله رقيب، در بعد سياسى، از ناحيه تكنوكراتهاى غلجايى در داخل نظام و در بعد نظامى تحريك طالبان مواجه گرديد.
انتخابات اخير، نقطه اوج كشمكش ايندو را آشكار ساخت. ١١ كانديد پشتون كه ٥ تن آن از قوم درانى و ٦ تن آن از قوم غلجايى نماينده گى مينمود. در يك رقابت تنگاتنگ و نفسگير بمصاف هم رفتند. كرزى تلاش ورزيد تا با استفاده از طرح پوتين، زلمى رسول را كه از نزديكان شاه سابق بود منحيث مهره بازى براى حفظ كرسى رياست جمهورى الى دوره بعدى روى صحنه بياوريد. و درين راستا جرگه بزرگان قوم درانى را كه به (جرگۀ قندهارى ها) مسمى گرديد، در كابل دائر نموده، ساير كانديدان درانى را بشمول برادرش به انصراف در برابر وى وادار نمود و بدين ترتيب، اتحاد و يكپارچكى قوم درانى را تحت زعامت خودش به نمايش گذاشت. اما در مقابل نخبه گان سياسى غلجايى با پيشينه هاى مختلف و متضاد باهم بمحور قوميت گردآمده، در يك اقدام غافلگيرانه و سازمان يافته، روند انتخابات را به نفع شان برگرداندند.
درحاليكه در ١٣ سال گذشته، درانی ها پيوسته در فکر تداوم و تحکیم حاکمیت سیاسی شان در افغانستان بودند، نخبگان سیاسی غلجایی از جمله زلمی خلیلزاد٬ اشرف غنی احمد زی٬ انورالحق احدی٬ حنيف اتمر، فاروق وردك، علی احمد جلالی و... در اندیشۀ انتقال و گذار مسالمت آمیز قدرت از درانیها به غلجایی ها بودند، بدون آنكه ساير اقوام از اين جابجايى قدرت سودى ببرند.
سوال اساسی در اينست كه سرانجام اين كشمكش تاريخى به كجا خواهد انجاميد؟ و سرنوشت مملكت و ساير اقوام در قبال آن چه خواهد شد؟
پيشفرض اينكه رهبران سياسى هر دو قبيله كه اغلب از دانش آموخته گان غرب اند، با الهام از تجارب مفيد ديگران و با درس گرفتن از گذشته به تفاهم رسيده، بر رقابت و خصومت هاى قبلى نقطه پايان بگذارند، محتمل نبوده، بعيد به نظر ميرسد.
تصور من برآنست كه غلجايى ها در پى ايجاد حاكميت قبيلوى خودشان اند، و حاضر نيستند كسى را شريك آن سازند. درین مورد سابقۀ تاریخی نیز وجود. قبل از اين فقط سه بار غلجایی ها توانسته اند قدرت ملی را از درانی ها بگیرند. اولين بار در سال 1721، که میرویس هوتکی قدرت را گرفت؛ بار دیگر در 1978، که حکومت محمد داود توسط افسران نظامی كمونيست سرنگون شده و بلافاصله قدرت به رهبر حزب دموکراتیک خلق، نور محمد تره کی، تسلیم گردید و بار آخر در سال 1996، که ملا عمر، رهبر طالبان، به قدرت رسید. در هر بار بنابر تندروى، انحصارگرايى و عدم تعامل با ديگران، عوامل فروپاشى خود را خودشان فرآهم نموده اند. تجربه تاريخى نشان داده كه رهبران غلجايى، دولتمردان مدبر، واقعبين و دور انديشى نبوده. در تمام دوره ها، حاكميت شان براى كل كشور، بحرانزا و فاجعه آفرين بوده، بقا و دوامى نداشته.
رهبران درانى بدليل حضور طولانى در قدرت عمدتاً شخصيت های معتدل، راحت طلب، محيل و مصلحت انديش بوده، از سنتها و تعصبات قبيلوى فاصله گرفته، تحت تأثير اخلاق و خصلتهاى اجتماعى تاجيكان رشد نموده اند. با ساير اقوام از در مدارا، سازش و معامله برخورد نموده غالباً كليد حل مشكلات را در سياست جستجو مينمايند. اما در مقابل رهبران غلجايى شخصيت هاى خودخواه، جاه طلب، مستبد و اقتدارگرا اند، اغلب از ميان طبقات متوسط پاهين جامعه برخاسته، ريشه و پيشينه در رهبرى و رفاه ندارند. مرز مشخصى با ساير اقوام داشته، تعلق شديد و عميقى به اصول قبيلوى شان دارند. تا سرحدى كه حاضرند سنتها قبايلى شانرا منحيث فرهنگ ملى تعميم بخشند، خودرا باشنده اصلى افغانستان و ساير اقوام را مهاجر دانسته، حق زعامت را ويژه خود ميدانند. از گذشته روابط نزديكى با انگليسها دارند، بدلايل غير مؤثق پيوند نژادى، مورد حمايت و توجه حلقات يهودى در جهان اند، پاكستان از نفوذ قابل ملاحظه در لايه هاى مختلف آن قوم برخورداراست. اما نسبت به ساير اقوام و حتى در مقايسه با درانى ها از رهبران درجه دو سياسى و كادر تخصصى بيشتری در سطح كشور برخوردارند. روشنفكران غلجايى كه اغلب بمحور حزب قومگراى افغان ملت، متشكل اند، يگانه جريان سياسى ريشه دار، در افغانستان اند كه از داشتن افكار برترى جويى و تفوق طلبى قومى، انكار نميورزند. در مقابل درانيها شديداً بفقدان كادر رهبرى ايكه بتواند بعنوان يك تيم قوى زعامت را تمثيل نمايد مواجه اند. تنها شخصيت مطرح آن حامد كرزى است كه با كوله بار تجربه سياسى ١٣ ساله، خود را بنيانگذار افغانستان نوين دانسته، خويش را مستحق زعامت افغانستان ميداند و توانسته درين مدت متحدين قابل ملاحظه از ساير اقوام بدور خويش، جمع نمايد. او تنها مانع جدى در برابر دولت نو بنياد غلجايى در شرايط كنونى محسوب ميشود، واگر رهبران غلجايى نتوانند با گزينه هاى، اعطاى مقام نمادين و تشريفاتى، سهيم ساختن در قدرت اجرايی و يا با حذف فزيكى، اورا از سر راه شان بردارند، ناگزيرند او را در پنج سال آينده بعنوان رقيبى جدى و مهار نشدنى تحمل نمايند. چنانچه از قرائن و شواهد برميآيد، او از فرداى تحويلدهی قدرت در پى ايجاد اپوزيسيون قدرتمند از رهبران سنتى، سياستمداران معامله گر و دولتمردان رانده شده از قدرت ميباشد. تماس هاى مشكوك، و ديد وا ديد هاى سوال برانگيز اخير وى با سران قدرتها محلى، حاكى از اين تلاش هاست.
اين رقابت و كشمكش تاريخى، نه تنها زير ساخت ها و پايه هاى اساسى دولت سازى را در افغانستان متزلزل نموده، بلكه وفاق ملى را آسيب جدى زده، زمينه مداخله خارجى و استبداد داخلى را مساعد ساخته است. افزون بر آن، فرصتهاى مساعد و مناسبى را از مردم افغانستان گرفته، ما را از كاروان پيشرفت و تمدن جهانى عقب نگهداشته است.
تفوق طلبى و برترى جويى قومى، سمتى، زبانى و نژادى، همواره باعث ايجاد شگاف عميق اجتماعى و عدم مشاركت ملى در جهت اعتلاى كشوربوده.
آنچه مسلم است اينكه، نقش كليدى عنصر قوميت در نظام سياسى، ماهيت دولتها را در افغانستان، قوم محور نموده، زمينۀ واگرايى را در ساختار نامتجانس اجتماعى كشور قوت بخشيده است. ضمناً قوميت زده گى سياست، سايه سنگين و ناميمونش را در ساير عرصه هاى زنده گى اجتماعى مردم تعميم بخشيده.
از سوى ديگر، تعارض اجتماعى بر مبناى قوميت كه توزيع غير عادلانه قدرت ثمره اجتناب ناپذير آن است، نه تنها مانع توسعه كشور گرديده بلكه بروند ملت سازى، صدمه جبران ناپذيرى وارد نموده است.
مسلماً وابستگى و نياز رهبران سياسى بر حمايت و پشتوانه قومى، آنان را نه تنها دنباله رو بزرگان قومى ساخته بلكه ملزم به برخورد محافظه كارانه در قبال سنتها و عنعنات كهنه و دست و پا گير قبيلوى كه نتيجتاً مانع تخصصگرايى فردى و رويكرد تحولگراى اجتماعى است نموده
گرايش افراطى به منافع قومى، موجب كمرنگ شدن مصالح ملى و بهدر رفتن قابليت و پتانسيل كل جامعه در مسير پويايى و شگوفايى بوده است.
اينها همه چالشها و موانع جدى و بنيادينى است كه رويكرد و عملكرد دولت كنونى با آنها، ميزان موفقيت و ناكامى اورا در پنج سال آينده مشخص خواهد نمود.
پيامها
12 نوامبر 2014, 11:13, توسط Ahmad
Fuck all of you with this kind of websit
21 نوامبر 2014, 20:39, توسط دانا
Johnson, T. H., & Mason, M. C. (2008). Understanding the Taliban and insurgency in Afghanistan
این آغا تمام مطلب را کلمه به کلمه از یک کتاب و مقاله ی انلگیسی ترجمه و دزدی کرده است. ای کاش ما خود تحقیق کنیم و دزدی کار اکادمیک دیگران را رها کنیم. مقاله ی بالا را بخوانید و بعد قضاوت کنید. می توانید در گوگل پیدا کنید.
ohnson, T. H., & Mason, M. C. (2008). Understanding the Taliban and insurgency in Afghanistan
این آغا تمام مطلب را کلمه به کلمه از یک کتاب و مقاله ی انلگیسی ترجمه و دزدی کرده است. ای کاش ما خود تحقیق کنیم و دزدی کار اکادمیک دیگران را رها کنیم. مقاله ی بالا را بخوانید و بعد قضاوت کنید. می توانید در گوگل پیدا کنید.
.