من بامدادم/ شهروندی با اندام و هوشی متوسط/ نسبم با يک حلقه به آوارگان کابل می پيوندد
کابل پرس یاد شاعر آزادی احمد شاملو را گرامی می دارد!/ بیانیه کانون نویسندگان ایران به مناسبت دهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو/ چند ویدئو از بامداد شاعر آزادی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
"در جدال با خاموشی: مدایح بی صله"
من بامدادم سرانجام
خسته
بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.
هرچند جنگی از این فرسایندهتر نیست،
که پیش از آنکه باره برانگیزی
آگاهی
که سایهی عظیمِ کرکسی گشودهبال
بر سراسرِ میدان گذشته است
تقدیر از تو گُدازی خونآلوده به خاک اندر کرده است
و تو را دیگر
از شکست و مرگ
گزیر
نیست.
من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل میپیوندد.
نامِ کوچکم عربیست
نامِ قبیلهییام تُرکی
کُنیَتَم پارسی.
نامِ قبیلهییام شرمسارِ تاریخ است
و نامِ کوچکم را دوست نمیدارم
(تنها هنگامی که تواَم آواز میدهی
این نام زیباترین کلامِ جهان است
و آن صدا غمناکترین آوازِ استمداد).
در شبِ سنگینِ برفی بیامان
بدین رُباط فرود آمدم
هم از نخست پیرانه خسته.
در خانهیی دلگیر انتظارِ مرا میکشیدند
کنارِ سقاخانهی آینه
نزدیکِ خانقاهِ درویشان.
(بدین سبب است شاید
که سایهی ابلیس را
هم از اول
همواره در کمینِ خود یافتهام).
در پنجسالگی
هنوز از ضربهی ناباورِ میلادِ خویش پریشان بودم
و با شغشغهی لوکِ مست و حضورِ ارواحیِ خزندگانِ زهرآگین برمیبالیدم
بیریشه
بر خاکی شور
در برهوتی دورافتادهتر از خاطرهی غبارآلودِ آخرین رشتهی نخلها بر حاشیهی آخرین
خُشکرود.
در پنجسالگی
بادیه در کف
در ریگزارِ عُریان به دنبالِ نقشِ سراب میدویدم
پیشاپیشِ خواهرم که هنوز
با جذبهی کهربایی مرد
بیگانه بود.
نخستینبار که در برابرِ چشمانم هابیلِ
مغموم از خویشتن تازیانه خورد ششساله بودم.
و تشریفات
سخت درخور بود:
صفِ سربازان بود با آرایشِ خاموشِ پیادگانِ سردِ شطرنج،
و شکوهِ پرچمِ رنگینْرقص
و داردارِ شیپور و رُپرُپهی فرصتسوزِ طبل
تا هابیل از شنیدنِ زاری خویش زردرویی نبرد.
□
بامدادم من
خسته از با خویش جنگیدن
خستهی سقاخانه و خانقاه و سراب
خستهی کویر و تازیانه و تحمیل
خستهی خجلت از خود بردنِ هابیل.
دیریست تا دَم بر نیاوردهام اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فریادی برآرم
که سرانجام اینک شیطان که بر من دست میگشاید.
صفِ پیادگانِ سرد آراسته است
و پرچم
با هیبتِ رنگین
برافراشته.
تشریفات در ذُروهی کمال است و بینقصی
راست در خورِ انسانی که برآنند
تا همچون فتیلهی پُردودِ شمعی بیبها
به مقراضش بچینند.
در برابرِ صفِ سردَم واداشتهاند
و دهانبندِ زردوز آماده است
بر سینی حلبی
کنارِ دستهیی ریحان و پیازی مُشتکوب.
آنک نشمهی نایب که پیش میآید عُریان
با خالِ پُرکرشمهی اَنگِ وطن بر شرمگاهش
وینک رُپرُپهی طبل:
تشریفات آغاز میشود
هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به
نعرهیی بیپایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانهخوردهی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار میکند.
بیانیه ی کانون نویسندگان ایران
هرگز از مرگ نهراسيدهام
اگرچه دستاناش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراسِ من - باری- همه از مردن در سرزمينیست
که مزد گورکن
از بهای آزادیِ آدمی
افزون باشد...
يک دهه از سکوت سرشار از ناگفتههای شاعر سترگ ما، بامداد شعر معاصر ايران، میگذرد؛ و ما هنوز همچنان همه در انتظارِ چيدن سپيدهدم آزادی و عشق و انسان از لابهلای عاشقانهها، شبانهها، سرودها، غزلهای ناتمام، هجرانیها و ديگر نجواهای او روزان و شبان را يکی پس از ديگری در نبودِ او تجربتی مکرر داريم.
شاعری که عشق مضمون اصلی آثار اوست، سرايندهی ستايشگرِ عشق به انسان، آزادی و عدالت اجتماعی. شاعری که هماره ستيز بیامان با آزادیکُشی، اختناق و سرکوب جوهرهی کلام اوست، و ساليان خود همه به پاسداری از حرمتِ قلم و بيان سپری کرد.
حتی عنوان آثار و اشعار شاملو از دغدغههای بیدريغ او- عشق، آزادی، انسان، بهروزی مردم و ارزشهای انسانی- حکايت دارد: آهنها و احساس (۲۹-۱۳۲۶) که در لهيب آتش برافروختهی فرمانداری نظامی وقت ضبط و سوزانده شد؛ مرثيههای خاک (۱۳۳۰) که بارها به تيغ سانسور گرفتار آمد و، شرحهشرحه از دلِ خاک، جوانههای آن در سبکِ نوِ هوای تازه (۳۵-۱۳۲۶)، باغ آينه (۳۹-۱۳۳۶) و لحظهها و هميشه (۴۰-۱۳۳۹) سر برمیآوَرَد و او را در مقام شاعری بزرگ برای هميشه در پهنهی سخنسُفتهگی و سخنسنجی جاودانه میسازد.
آنگاه عشق و انسان و آزادی بار ديگر در پيکر آيدا در آينه (۴۳-۱۳۴۱)، آيدا، درخت و خنجر و خاطره (۴۸-۱۳۴۵)، ققنوس در باران (۴۵-۱۳۴۴)، مرثيههای خاک (۴۸-۱۳۴۵)، شکفتن در مه (۴۹-۱۳۴۸)، ابراهيم در آتش (۵۲-۱۳۴۹)، دشنه در ديس (۵۶-۱۳۵۰)، ترانههای کوچک غربت (۵۹-۱۳۵۶)، مدايح بیصله (تا ۱۳۶۹)، در آستانه (۷۶-۱۳۶۴)، و حديث بیقراریِ ماهان (۷۸-۱۳۵۱جلوه میکند و به اوج کمال و شکوفايی میرسد.
اما شاملو، در کنار اين همه، از طريق پلِ ارتباطیِ زبان به مرزها و عرصههای ادبی و زبانیِ فرهنگهای ديگر نيز ره میپويد و بر مخاطبان و علاقهمندان راه مینمايد: غزلِ غزلهای سليمان را بازسرايی میکند، هايکوهای ژاپنی را به ارمغان میآورد، از زبان لنگستون هيوز اعماق سياه آفريقا را درمینوردد و دردها و رنجهای تاريخی آن را با صدايی رسا فرياد میزند. ترانههای ميهن تلخ را از زبان يانيس ريتسوس و ديگر گرفتارآمدگانِ حکومت سرهنگان يونان بيان میدارد؛ و از زبان گارسيا لورکا در ترانههای شرقی افشای چهرهی قدارهبندان و پاگونبهدوشها و مرتجعان را بازمیسرايد. در تمامی اين آثار گويی تمهيدی انديشهورزانه در کار است تا اين شرايط را با اوضاع زادبومِ خويش همخوان بيابد و به بازسرايی آنها بنشيند، ناگفتهها را از دل سکوت طولانیِ مارگوت بيکل بيرون بکشد و به چيدن سپيدهدمان عشق و آزادی برخيزد.
شاملو شعر را برای مردم میسرود، مردمی که ستمبارهگان و زورمداران هماره در درازنای تاريخ تسمه از گردهی آنان کشيدهاند و ردّی طولانی و عميق از زخمهای شلاق بر گونهها و پشت آنان نهادهاند؛ پس به افشای ستم و سياهی دست برآورْد. شاعری که هرگزش هراس از مردن به اقليم او راه نبود مگر «مردن در سرزمينی که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد»؛ شاعری که فقر را بهدرستی نقطهی پايان هر گونه شرف و عزت میدانست: "دريغا که فقر چه بهآسانی احتضارِ فضيلت است"، اما هرگز "نوالهی ناگزير را گردن خم نکرد."
"نان را در سال بیباران"، چون يارانه، "جُلپارهيی به رنگِ بیحرمتِ دلزدگی و به طعمِ دشنامی دُشخوار و آغشته به بوی تقلب" میديد؛ هم از اينرو ترجيح میداد چنين نام و "نانی را هرگز نبويد و نپويد و نچشد، و گرسنه به بالين سرنهادن را گواراتر از فرو دادن آن" میدانست. ستم و خودکامهگی را نيز احتضار و مرگِ آزادی و انسانيت میخوانْد؛ و اين همه را مايهی نکبت و حقارت و وهنِ انسان! زيرا انسان نزد او چنان جايگاهی داشت که بهصراحت سرود:
در غيابِ انسان
جهان را هويتی نيست !
پس گريهی سلاخانِ دلسپرده به قناریهای کوچک و به مسلخِ بردنشان، و کبابِ قناری بر آتشِ سوسن و ياس در معرکهی دستافشانی و پایکوبی و گردنفرازیِ پس از پيروزی را دگرگونه سرودی ساخت زيبِ اِفشای سيمای کريه و صدای انکرِ ستمکاران و سياهانديشان. گرچه با خشم و درد حتی "کريه" و "انکر" را صفاتی ابتر میدانست زيرا بهتنهايی گويای خونتشنگیِ آنان نيست، گويی برای توصيف دقيقِ آنان بايد همهی واژههای پلشت را به خدمت گرفت!
در تعريض به نابکاران تاريخ که خود را دوستدار و مهرورز و غمخوارِ مردم معرفی میکنند، "دوست داشتن" را "بسودهترين کلام" میدانست و معيار سنجش انسانها را "آنچه دوست میدارند:"
رذل
آزارِ ناتوان را
دوست میدارد
لئيم
پشيز را و
بزدل
قدرت و پيروزی را
پس بيهُده نيست که "دهانِ بسته" را حکايتِ وحشتِ فريبکار از لو رفتن، و "دستِ بسته" را بازداشتنِ آدمی از اعجازش میديد، اما خونِ ريخته را حرمتی به مزبلهافکنده و مابهازای سيرخواریِ شکمبارهگان و رجالهگانِ قدرتمدار.
. . . و از نگاه او، در هجوم درد و اندوه، شادیِ لبخند تنها بهرهی کسانی بود که بزرگترين جا را به خود اختصاص نمیدهند و جای کافی برای ديگران دارند، و کلام و کلمهی عفو بر زبانشان جاری است.
برای گرامیداشتِ ياد احمد شاملو، شاعر بزرگ آزادی، در دهمين سالگرد درگذشت او، روز ۲ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۴ بعدازظهر آرامگاه او را گلباران میکنيم.
کانون نويسندگان ايران
۳۰ تيرماه ۱۳۸۹
احمد شاملو می خواهد بخنداند!
طنزی از بامداد شعر فارسی با صدای او درباره ی آلودگی زبان
جمعه 24 ژوئيه 2009
پيامها
23 جولای 2010, 19:28, توسط ba omida khorasan zamin
با آمد تغییر نام جعلی او غانستان به خراسان
تا زمانی که بیگانه پزیر نباشیم بیگانه حضورندارند
با آمد حذف هفته ولایت قوم خود فروخته ما بازهم خراسان کهن می ساز یم وهویت اصلی خراسانی یا ایرانی خود راه بر می گردانیم اگر تاجیک یا هزاره یا اوزبک یا ترکمن هستیم هویت همه فقط خراسانی ا ست نه افغان قبیله
تاریخ و فرهنگ خراسان بزرگ ایران
صفحه 1 2
گستره خوراسان بزرگ شامل : قندهار - بلخ - بدخشان - بادغيس - تخار - زابل - كابل - هرات - هلمند - بخارا - سمرقند - عشق آباد - دوشنبه - خجند - كافرنهان - مرو - خوارزم - تاشكند و . . . است كه متاسفانه امروزه همگي با توتطئه استعمار روس و انگليس از ايران بزرگ جدا شدند . امروزه اين شهرها در افغانستان - جنوب ازبكستان - تركمنستان و تاجيكستان است .
گذری بر تاریخچه سرزمنیهای پهناور خراسان بزرگ ایران
خراسان بزرگ ايران پس از تجزیه در طي سيصد سال گذشته و در دوره قاجار توسط روس و انگليس امروزه با اين حال دارای 320 هزار کیلومتر مربع مساحت پهناورترین استان ایران زمین محسوب می شود . به گفته مورخان نژادهای آریایی "که پارثوکا" در این منطقه سکونت داشته اند . منطقه افغانستان كنوني در كتب تاريخي ايران آريانا ايران ناميده مي شد و در تمامی سلسله های هخامنشی و پارتی و ساسانی و ساماني حتی دولت یونانی سلوکی خراسان به صورت متحد و بزرگ در خاك ايران برقرار بوده است . با قدرت گرفتن استعمار روس و انگليس در فلات ايران و بخصوص دست يابي به مراكز ثروتهاي خداداي افغانستان ( خراسان بزرگ ايران ) مانند نفت - گاز - مس - اورانيوم - گوگرد - سرب - روي - كروميت - سولفات باريم و . . . . بناي تجزيه و دست اندازي به اين شهرهاي ايران پايه گذاري شد . در سال 1744 ميلادي از بطن سرزمينهاي غصبي كشور سياس و متجاوز بريتانيا كشوري ساختگي به نام افغانستان ( آريانا ايران يا همان خراسان بزرگ ايران ) بنا نهاده شد و نخستين پادشاهي به ظاهر مستقل اين كشور را احمد شاه ابدالي تشكيل داد . در سال 1919 افغانستان اعلام استقلال كرد و از از آن روز تا كنون افغانستان در فقر - فساد - مواد مخدر و عقب ماندگي گسترده دست و پنجه نرم مي كند و از يكسو حاصل اين سيصد سال اسعتمار روس و انگليس در اين كشور به وضوح ديده مي شود و از سوي ديگر حاصل جداشدن شهري ايراني از پيكره ايران بزرگ آشكارا ديده مي شود و امروز نيز متاسفانه آريانا ايران ( افغانستان كنوني ) در دستان طالبان - ارتش ناتو و آمريكا در خون و عقب ماندگي غوطه ور است . بزرگ ترین قیام مردم خراسان قیام تاریخی اشک اول می باشد که منجر به رهایی ایران از زیر یوش یونانیان شد . در سال 250 قبل از میلاد اقوام پارت آریایی در شهر آساک ( قوچان امروز ) به فرماندهی اشک اول دست به اقدامی تاریخی در ایران زدند که به اشغال ایران توسط قوای سلوکی پایان داد و سلسله ملی شاهنشاهی اشکانیان را پایه گذاری کردند . بعدها بار دیگر امپراتوری هخامنشی توسط پارتیان زنده شد و مرزهای ایران گسترش یافت و امپراتوری پارتیان شکل گرفت . سلسله اشکانی پس از حدود 400 سال امپراتوری در نهایت رو به زوال رفت و سلسله ملی دیگری به نام ساسانی در سال 241 پس از میلاد روز کار آمد . ساسانیان بناها - امارتهای و آتشکده های بسیاری در خراسان به جای گذاشتند . ولی خراسان پس از اسلام بارها مورد یورش اعراب قرار گرفت . خراسان بزرگ و واقعی از شمال تا سواحل رود جیحون و از مشرق قسمت زیادی از خاک قوم پشتو یا افغانها بوده است . شامل سمرقند - بخارا - مرو - خوارزم - خیوه - هرات و . . .بوده . به عبارتی می توان گفت که همه تیره های آن منطقه بخشی از ایران و ایرانیان هستند . منجمله تاجیکها - بلوچها - تركمنها - پشتو ها . پس از اسلام در سال 31 هجری مردم خراسان چون حکومتشان سقوط کرده بود و دولتی برای دفاع نداشتند تسلیم سپاه مسلمانان عرب می شود . ربیع ابن زیاد فرمانده سپاه اسلام که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود . وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد . بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند . بعد از آن خراسان و نیشابور فتح شد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت . در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اعراب مسلمان را بلند کرد . او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود . متشکل از مردمان طبیس - بادغیس - هرات - کهستان و گرگان . بلاذری مینویسد : خاندان کارن در خراسان که از مشهور ترین خاندهای ساسانی بوده است با اسلام بنای جنگ نهاند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند .
بار دیگر در سال 36 ایرانیان ساکن خراسان کارگزار امام علی را به کلی از خراسان بیرون راندند . زیرا خراسان در کنترل فرمانده امام علی بود . به گفته طبری "ماهویه سوری" که شاهنشاه یزدگرد را کشته شده بود برای بستن قراردادی به کوفه به نزد علی رفت . امام علی به جهت خشنودیش از کار ماهويه - وی را به ریاست شهر مرو خراسان گماشت و در نامه ای به ساکنان مرو خواست تا همگان از وی اطاعت کنند . ولی بعدها ماهویه سوری از بیم کشته شدنش توسط مردم به نیشابور گریخت و در همانجا درگذشت . زیرا در نزد ایرانیان آن زمان شاه از فر ایزدی بر خوردار بوده است و کشتن شاه گناهی نابخشودنی به حساب می آمده است . تاریخ طبری
ادامه مطلب
http://www.ariarman.com/khoorasan.htm
23 جولای 2010, 19:33, توسط ba omida khorasan zamin
http://www.youtube.com/watch?v...!
http://www.youtube.com/watch?v...
http://www.youtube.com/watch?v...
23 جولای 2010, 21:47, توسط casio
وقتی خراسانی ها یا ایرانی ها فهمیدن که احمد شاملو ( بجه افغانستان ) است . . حتی سنگ های قبرش را نیز کنده به روی سرک ها انداختند .
24 جولای 2010, 09:37, توسط ba omida khorasan zamin
به نام خداوند جان و خرد
طرفدار تجزیه اوغانستان است یا دو باره ظلم وحشیگری او غان ها ی جاهل و جابر را تحمل می کنند ؟
http://www.youtube.com/watch?
v=24LNQfIxbXI&feature=related
همیشه وقت اوغانها از مذهب ما تاجیک ها استفاده کردن و ما تاجیک ها را فریب دادن ولی امروزه همه مردمی غیره اوغان قیافهی افسرده شما اوغانها راه خوب شناختن!!!
ما در اوغانستان مشکل شعیه و سنی نه دار یم بلکه مشکل زبانی داریم یعنی فارسی و پشتون و پشتون ها برای همه مردم غیره اوغان مشکل ایجاد کردن همیشه وقت در طول تاریخ یعنی از آمدن نام فاشیستان تا امروزه !!
http://www.youtube.com/watch?v...
24 جولای 2010, 12:31, توسط casio
گرچه این جا مقبره شاملو است و جنگ و جدل ضروری نیست ولی تا وقتیکه تاجکی تلخان خوری مانند تو برای افغانستان زنده نیست ما هم در اولین فرصت سرش را گوش تا گوش خواهیم برید . ما برای افغانستان میجنگیم نه برای پشتون و نه برای فارسی وان . حالا برای قتل شدن اماده بساز خود را .
24 جولای 2010, 14:09, توسط ba omida khorasan zamin
اوغانستان تجز یه شود یا نابود ؟
http://www.youtube.com/watch?v...کوچ اجباری
و اثرات فرهنگی و اجتماعی آن بر جامعه هزاره
محمد عوض نبی زاده
تاریخ افغانستان مشحون ازعملکرد خشن حکومت های استبدادی و خودکامه است و این کشور سیاه ترین و مستبد ترین و جنایت کار ترین حاکمان را در چنته تجربیات تاریخی خود دارد. اقوام محروم کشور که رنج حکومت های جابرانه را تا سرحد قتل عام و از دست دادن سرزمین و ویرانی خانه های شان تجربه کرده است. استبداد در افغانستان یک واقعیت تاریخی است که ریشه اجتماعی و فرهنگی دارد در ساختار حکومت استبدادی قدرت مطلقه و فردی و فاسد کننده بوده که زمامداران کشور ما همواره به زور لشکر قبیلوی به قدرت رسیده و به زور لشکر قبیلوی از قدرت ساقط شده اند. پس از انتقال قدرت به قبیله ای محمد زائی در هنگام حاکمیت استبدادی امیر عبدالرحمن خان عده کثیری خانواده های مردم هزاره را از مناطق هزاره نشین ولایات ارزگان، زابل و قندهار از زاد گاه و سرزمین آبایی شان مجبور به کوچ اجباری نمودند. و به برده گی کشانیدن این مردم منجر گردید و در حدود 62 فیصد جامعه هزاره توسط این امیر میر غضب نا بود وقتل عام شدند. و در بیش از یک و نیم قرن است که مردم هزاره دامنگیر فرسایشی ترین فقر و گرسنگی بوده این مردم تحقیر شده به پائین ترین مقام اجتماعی رانده شدند. فقر، بی سوادی، بیکاری و نا برابری اجتماعی نصیب آنان گردید. حکمرانان مستبد، قتل عام ها، کله منارها، سیاه چال ها، زمین سوخته، کوچ اجباری، پاک سازی قومی و غصب سرزمین آبائی و پدری شان را بصورت بی رحمانه بالای مردم هزاره تطبیق کرده و به سیاست ژینوسید ادامه میداده است.
تیمورخانف مولف کتاب تاریخ ملی هزاره ها می نویسد: با سیاست جابرانه امیر عبدالرحمن که سبب تغیرات شدیدی در مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی و فرهنگی مردم هزاره گردید. سنن قدیمی تقسیمات در مناطق هزاره نشین کشور با قتل عام ها و کوچ دادن اجباری آنها به مناطق دیگر و بالاخره فراری شدن به خارج به کلی نابود گشت. مهاجرت های اجباری دسته جمعی مردم هزاره به خارج باعث تغیر تقسیم نفوس هزاره ها در مناطق مختلف آسیای مرکزی، ایران، نیم قاره هند بریتانوی، عراق، سوریه گردید. مهاجرت مردم هزاره در سه جهت اتفاق افتاده است
ادامه مطلب
http://www.kotiposti.net/msale...
24 جولای 2010, 15:23, توسط ba omida khorasan zamin
اوغانستان تجز یه شود یا نابود؟اوغان ها برای نابودی مردم غیره
اوغان نقشه کشیدن!!!* هر کسی که پشتون هست ، هرکسی که پشتو را یاد دارد و میتواند گپ بزند ، هرکسی که برتری پشتون ها و زبان پشتو را می پذیرد ، خوب هست ، انسان هست ، قابل اعتماد هست ، وطن دوست هست ، باغیرت هست ، از اوغانستان هست ، اما هر کسی که پشتون نیست و پشتو را یاد ندارد و برتری پشتون ها و زبان پشتو را قبول نمی کند ، از اوغانستان نیست ، قابل اعتماد نمی باشد ، حتما خائن و نوکر خارجی هست ، مهم نیست که در کدام حزب و گروه و تنظیم مذهبی و سیاسی حضور دارد . http://www.tajikmedia.com/inde...
ادمه مطلبhttp://www.tajikmedia.com/inde...