(بدون عنوان)
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
رزاق مامون
اشرف غنی درچاه جنون افتاد
١۵ جدی (دی) ١٣٩٢
همسویی کامل با طالبان، جنرال مشرف؛ فراخوان صریح به جنگ داخلی
من کلیپ اخیر دکتر اشرف غنی احمدزی را دیدم وشنیدم. کژنگری آشکار در اظهارات وی غیرقابل توجیه است. باید بحث دانش علمی وموضع گیری سیاسی ایشان را از هم جدا کرد. دردستگاه حکومت هیتلر دانشمندان ورزیده ای هم اجیر شده بودند که گاه تخصص خود را دراختراع فن کشتار دسته جمعی به کار میبردند و تحت نام حل مشکلات آلمان به هیتلر ارایه می دادند. مثلاً برای نجات ازبحران تورم اسیران قومی، طرح های کشتار بزرگ دریک زمان کم را آماده می کردند و گویا فضا برای این گونه دانشمندان رقابتی هم می شد! اختراع کوره های آدم سوزی برخاسته از همین رقابت بود.
کرزی درباره آقای اشرف غنی گفته است: اشرف غنی، آدم خوب؛ اما بد گذاره است!
حالا در «خوب» بودن هم باید تأمل کرد. وی برای چه کسانی «خوب» است؟ آدم باور می کند که دانشمندی آقای غنی ازنظر کارشیوه و تفکر، هیچ تفاوتی با گرایشات فاشیستی درصربستان و زمان حاکمیت ناسیونال- سوسیالیست های آلمان ندارد.
دیدگاهی که آقای غنی درکلیپ ارایه کرده بسیارخطرناک وتفرفه افکنانه وطالبی است. من این را نمی پذیرم که وی علیل جسمی و روانی است. اگربرفرض چنین است، برود صحنه را خالی کند وخود را به خاطر گناه کبیره، هیزم دوزخ نسازد. فقط یک راه میانه برای آقای غنی وجود دارد که با همان صراحت، گفتارش را اصلاح واز مردم پوزش بخواهد. این سخنان همسویی کامل با طالبان وجنرال پرویز مشرف است.
اشرفغنی احمدزی درکلیپ می گوید: 98 درصد ـ حداقل ـ کسانی که در بگرام بندی بودند، گویندۀ یک زبان هستند. این متعادل است یا نی؟ چند فیصد حملات شبانه متمرکز سر ِ گویندهگای ِ یک زبان بود... این غیرمتعادل است.
من گنده ترازین سخن، نشنیده ام. منظور آقای غنی آن است که وقتی پای مجازات به میان می آید؛ باید بار گناهان یک اقلیت افراطی را که حرفۀ شان ماین گذاری، سربریدن، سنگسار خود سرانه وقتل عام غیرنظامیان است؛ به دیگرواحد های تباری ازجمله تاجک، هزاره، ازبک، ایماق وبلوچ...به طورمساوی تقسیم و یا سهمیه بندی کرد. یعنی درین امر نیز «افغانیزه کردن» صورت گیرد. باید دیگران نیزازمجازات بی بهره نمانند.
این اظهارات سخیفانه به حکومت ها ومجریان جنون قومی فراخوان میدهد که باید سایر جریان های قومی درکیفربینی، تلفات جانی ومالی، زندانی شدن های برخاسته از جنگ و ترور وعصبیت سهم مشترک داشته باشند تا «تعادل!» به وجود آید. ورنه هرآن چه تا کنون به چشم میخورد، به دور از«تعادل» است. این سخنان، سرنوشت وحقوق کسانی را که دخالتی درذبح کردن آدم ها وانفجارات وترور ها ندارند، درگرو یک گروه خاصی قرار میدهد که آرمان زنده گی خویش را برمحور خشونت و جنگ دایمی تعریف کرده اند. فرمایشات آقای غنی، فراخوان صریح به جنگ داخلی است وهیچ توجیه دیگری ندارد. ایشان بهتر است به حیث یک «شیخ فانی» گوشه آبرومندانۀ عزلت اختیار کند ودرآوردگاه سیاست ورقابت، بیش ازین، به طور غیرمسئولانه دهان به گفتن ترهات وطرح عقاید اکسپایر شده باز نکند.
به نظرمیرسد که اشرف غنی نیز درغرقاب یک گمراهی روانی، حامل یک «جعبه سیاه» ضد همزیستی است و بنده انگاشته بودم که ممکن است از سلف سیاسی خویش درس ها گرفته وسروکله زدن با مدیریت جهانی، درشتی های خوی قرون وسطایی ایشان را اهلی ساخته است. اشرف غنی براساس کدام موازین دینی، کشوری وبین المللی خیال دارد برای تنبیه وتوجیه دسته های خون آشام (درین جا بحث قومیت هیچ مطرح نیست؛ بحث قتل نفس وجنایت بشری است.) ازبیگناهان اقوام دیگر، باج مجازات میطبد؟ حتی ملاعمر که سرقافله ایلغاری بود که بوی چنگیزیان می داد؛ چنین باج گیری «ملی! » را اعلام نکرده بود.
ایشان، حافظۀ خشونتی را که کم کم باید درفراموشی رسوب کند؛ درمغز اقوام به هم میزند. همان چیزی را به یاد نسل حاضر می آورد که یکی از بخاراییان درزمان چنگیز که پس از کشتارعظیم دربخارا جان به در برده وبه خراسان گریخته بود؛ برزبان آورده بود. گویند چون حال بخارا از او پرسیدند جواب داد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند».
مگر چهارده پانزده سال پیش، شبیحه های تاریخ، درشمالی وتخار ویکاولنگ همان کاری را درحق خلایق انجام ندادند که عمله های عذاب، دربخارا، چنین کرده بودند؟
برگرفته از وبلاگ نویسنده
وی با شهامت و مستند, جنایات از جریان های دوران کمونیسم و حکومت های دست نشانده و خود فروخته گی مهره های kGB و حکومات خلق و پرچم را افشا می کند.
چگونه گی نفوس شوری توسط دلقکان فرومایه و استفاده از شعار های عوام فریبانه و تبلیغ آزادی و برابری برای رسیدن به قدرت و پیاده نمودن اهداف شوم شوروی را یکا یک بیان می کند؛ بانو ثریا بهاء که خود در قضایا دخیل می باشد از جنایات تره کی, امین کارمل و نجیب با ارایه اسناد و شواهد موثق و قانع کننده پرده بر می دارد.
بانو بهاء که خود مثل پدر به استبداد و معامله "نه" می گوید زنده گی خویش را به میدان مبارزه مبدل می کند و تا توان دارد تن به بی عدالتی و معامله نمی دهد و چکمه هیچ جلاد را نمی بوسد.
وی که (خانم برادر) داکتر نجیب بود, پرده از راز ها و جنایات نجیب و خانواده اش بر میدارد, در حالی که خانم بهاء چندین بار از طرح های سوء از طرف داکتر نجیب جان به سلامت می برد در جریان رژیم نجیب همراه با خانواده خود پناهگذین در جبهه پنجشیر نزد آمر صاحب مسعود می رود و مدت اقامت در پنجشیر راهی پاکستان و به آمریکا پناهنده می شود.
این اثر به دور از سانسور و نفوس افکرا وا بسته- به صراحت نواشتاری و روان و با ارایه اسناد معتبر به تحریر در آمده ...
بنده از جانب خود این دست آورد را برای بانو بهاء تبریک عرض می دارم.
رها در باد کتابیست روزنه جدید در پژوهش "تاریخی"
ژرف و معتبر..." width="180" height="263" />
صنوبر سروش
(رها در باد ) قالب جدید تاریخ نگاری
کمتر کتابی را سراغ داریم که این همه زود و پرشتاب، شهره آفاق گردیده و محبوب دل ها شود.
ثریا بهاء فرزند فرزانه و فرهیخته سعد الدین بهاء شاعر و نویسنده آزادیخواه عصر مشروطیت است، از همین جاست که وی توانسته است در کنف روح پر شور پدر، کتابی بیافریند یگانه، تحسین بر انگیز و تکرار ناپذیر.
صاحب نظران زیادی به این اثر ارزشمند از ابعاد مختلف نظر انداخته و به تحسین آن زبان گشوده اند. این خود از اوصاف بلند اثر است که خواننده و نویسنده را، خواهی نخواهی، بر آن میدارد تا قامت قلم قلمزنی را که این چنین قیامت برپا کرده است، بستایند.
دوستان نویسنده، گاه به ( رها در باد ) تاریخ گفته اند، گه ( داستان ) خطاب کرده و گهی نیز، چیز های دیگر.
اما مشکل می نماید که ( رها در باد ) را متصف به اوصافی کرد که محض زاویه یی از زوایای آنرا بازگو کند.
وفرت تنوع و کثرت تتبع در کتاب، و افق بلند دید و درک نویسنده، مانع از آن است که آنرا، به نوعی از انواع متعارف نوشتاری نام گذاری کنیم .
در ( رها در باد ) تاریخ و داستان و خاطره مانند عسل در شیر با هم می آمیزند. من اگر صلاحیت داشتم، به این سبک و سیاق منحصر به فرد نویسنده کتاب، نام نوین و قالب جدید ادبی پیشنهاد می کردم، تا بیانگر کلیت گستره و وسعت کتاب از ملحوظات گونه گون باشد.
قلم سحاری که وقایع، حوادث و رویداد های کما بیش سه دهه تاریخ کشور، بخصوص چهارده سال رژیم کمونیستی را که افغانستان با شوروی رابطه حاکم و محکوم داشت، به ترتیب توالی زمان، گره می زند و خیاطه می کند.
سران رژیم های یاد شده، هیچ گاهی انتظار نداشته اند، که روزی ، زنی، شیر زنی، از روزن زمانه ها سر بیرون می کند و آن راز های درد آلود و درد های مرگ اندود را قصه می گوید. زنی که پا به پای حوادث راه میرود و آنچه را می شنود و می بیند، به حافظه می سپرد تا روزی همه را سر به سر کرده و کتابی بیافریند و به بایگانی تاریخ اهداء کند.
( رها در باد ) تجسم عینی رویداد هایی است که نویسنده در بحبوحه آن همه رویداد، قرار داشته و با کشاکش تمامی تحولات همگام بوده است.
( رها در باد ) از خاطرات و خطرات ناشی از آن می آغازد. از شناساندن رهبرانی که جز به ارضای امیال بزه کارانه شان، به چیز دیگری نمی اندیشند.
شناساندن موجوداتی که، آدم نه، بلکه آدم نما بودند و از رهبرانی که ابلیس را تقدیس می کردند.
ثریا بهاء ثابت کرد که از نیروی بالقوه و خلاقه اعجاب انگیزی برخوردار است، او در نگارش کتاب، به واقعات، از چشم انداز وسیعی نگاه می کند و حقا که به آن رویداد ها، با قوت تمام، بطور سحر آمیزی، تجسم و عینیت می بخشد و خواننده را به بلند ترین مرحله درک و دریافت شهودی می رساند.
نویسنده از تلخکامی های خانواده گی روایت می کند، از آن وصلت ناجور و به اصطلاح ازدواج اضداد، از ناهمگونی های روحی و روانی، از تفاوت های فرهنگی، تعلیمی و تربیتی در ازدواج.
هر چه شوهر را بر او تحمیل می کنند، ثریا تحملش می کند و دمی هم بفکر جدایی عملی از او نمی افتد و تمام جوش و جوانیش را به تار خامی می بندد و به امید عبثی به پیش میرود که خود نیز ، انجامش را نمی داند. ثریا اصلاً امیدی به اهلی شدن همسر ندارد. چه، او باری به انسانیت اقتدا نمی کند.
پس از آن، رها در باد، از زد و بند های سیاسی، از سیاست های کیاستی، روابط ناهنجار، امیال سرکش، استبداد لجام گسیخته و تفتین و توطیه در تمام ابعاد حیات اجتماعی، پرده بر میدارد و یا پرده از آن میدرد و با زبان عریان همه را بیان می کند.
رها در باد، روایت تاریخ و ثریا بهاء خود، روای و مورخ موفقی است که زبان تاریخ نگاری را تعویض کرد و تاریخ نگاری را از قید خشکی و خنکی رهانید.
آنچه را من در رها در باد دریافتم:
1- رها در باد، تاریخ است :
نویسنده، در واقع مورخ هوشمندیست که پیوسته مترصد اوضاع و احوال بوده و لمحه یی هم چشم برهم نگذاشته و با توجه به تمام دقایق و حقایق، قلمش را به جولان انداخته است. او میدانسته که تاریخ آئینه تعاملات، تصادمات، روابط و مسایل گوناگون زنده گی بشر است و آنچه را انسان در ذهن خود با دلایل عقلی ترسیم میکند، در صفحات تاریخ به صورت عینی باز می یابد.
2- رها در باد، داستان است، اما :
در نگارش ( رها در باد ) نثر بسیار شیوا و روانی، استخدام شده است، نثر فنی، ساده و بی پیرایه. اما زیبا، جان پرور و روح نواز، حتی می توان گفت نثری که قرینه ( سهل ممتنع ) است، نثری که حلاوت پرداخت های داستانیی فنی – هنری را دارد.
باری گفته اند که ( رها در باد ) همانند رمان ( جنگ و صلح ) اثر مانده گار لئون تولستوی نویسنده قرن نزدهم روسیه است. آری، منتقدین ( جنگ و صلح ) را بزرگترین رمان دنیا قلمداد کرده اند، زیرا از دید تاریخی، جنگ و صلح ، شرح وقایع جنگ میان قوای ناپلیون و روسیه است که با تهاجم ناپلیون به ماسکو، داستان به اوج خود میرسد. این نکته شباهت زیادی به شرح وقایع تاریخی اهم از جنگ و جنایت در کشور ما، از قلم ثریا بهاء میر ساند که کتاب، بخش اعظم قوتش را مدیون همین جنبه است.
در کشوریکه، زیر چتر یک دموکراسی کاذب، تاریخ چهل سالش را از نصاب تعلیمی معارف، مثله کرده اند، آیا کتاب ( رها در باد ) نمی تواند این نقیصه بزرگ را قسماً ترمیم و تکمیل نماید. آیا نمی تواند به مثابه جرعه آبی به کام تشنه ملت، به تاریخ کشور شان باشد؟
بدون تردید، اکنون رها در باد، در سکوی اقبال و استقبال مردم قرار گرفته است. وجه مشترک دیگری که میان ( جنگ و صلح ) و ( رها در باد ) وجود دارد، اینست که در ( جنگ و صلح ) تولستوی، دقیقاً پنج صد قهرمان آفریده که با کمال استادی، هریک را با ویژه گی های فردی خودش ترسیم کرده است. از جهت دیگر ثریا بهاء ، نیز توانسته از افراد زیادی که اکثراً در ایجاد فضای اختناق سیاسی، نقش داشته اند نام ببرد.
در نتیجه، می توان حکم کرد که ( رها در باد ) یک ( قصاریخ ) است.
اما آنچه راه ( جنگ و صلح ) و ( رها در باد ) را از هم جدا می کند، مستلزم بیان چند نکته دیگریست:
1- (جنگ و صلح) بزرگترین رمان دنیاست، اما یک رمان تخیلی، در حالیکه ( رها در باد ) در یکی دو مورد با (جنگ و صلح) شباهت بهم می رسانند و ( رها در باد ) نه یک رمان است از منظر بخش بندی های فنی داستان نویسی، و نه یک اثر خیالی. بلکه سراسر عینی و حقیقیست.
2- دیگر اینکه، این دو اثر از تمامی جهات متباقی، باهم متفاوت اند.
در این صورت ، چه براهینی، گوینده مشابهت دو اثر را وداشته ، تا یکی را همانند دیگری بشمارد؟
پاسخ اینست که اساساً تشبیه ( رها در باد ) به ( جنگ و صلح ) خیلی تشریفی بوده، آنهم خیلی محتمل است که این طرز فکر، تحت تاثیر شیوایی نثر ( رها در باد ) بوده است.
زیرا، وقتی در اولین نگاه به حجم کتاب، از بیرون نگاه می شود، از فربهی آن، ذهن آدم، دستخوش توحش می شود. اما، بالعکس زمانیکه خواننده، به خواندن آن می آغازد، دیگر کار از کار گذشته و کتاب اختیار را از کف او می رباید و نمی گذارد تا به اتمامش نرساند. این خصیصه کتاب در گرو قوت قلم، شیرینی نثر و تنوع فراوان است و یکنواختی که عامل مهم کسالت و خستگی بوده، اصلاً در کتاب وجود ندارد.
از همین جاست که صاحب نظران دیگری نیز، ( رها در باد ) را به ( بینوایان ) ویکتور هوگو، ( برباد رفته ) مارگریت میچل و آثار دیگری که ارزش جهانی دارند، تشبیه کرده اند، و این طرز دید، ناشی از همان رابطه ( تاثیر و تاثر ) از نویسنده به خواننده است. زیرا انسان ناگزیر تحت جاذبه قلم قرار می گیرد.
من بر آنم که رها در باد در کل، از همان آوان رژیم سلطنتی، به کتاب ( خاطرات خانه مرده گان ) مشابه است، که آنرا فدور داستایوفسکی آفریده و صحنه هایی از وضعیت دشوار و ناهنجار زندانی در سایبریا حکایت می کند.
گویند تزار روسیه، وقتی این کتاب را خواند، به تلخی گفت: ( خدایا ! پس روسیه ما چنین جایی بوده است ؟ ) و وقتی نسل های پسین ما نیز ( رها در باد ) را بخوانند، خواهند گفت، که خدایا ! افغانستان ما چنین جایی بوده است ؟
ثریا بهاء، حوادث صحنه های اصلی کتاب را با ارایه تصویر های دلکش از کاراکتر ها، محیط داستان، طبیعت و غیره پیوند میزند، و این مهارت از همان سر چشمه کتابخوانی های مستمر نویسنده، سیراب می شود. او که در ( رها در باد ) از ده ها کتاب از مشاهیر دنیا یاد میکند، بیهوده نبوده، که مفدیت آنرا از جادوی واژه های کاربردی در لابلای سطر های کتاب ، می توان به آسانی استشمام کرد.
حسن دیگری که در رها در باد، خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد، اینست که کتاب بسیار پرنکته است، همه خواندنی و آموختنی.
اثری از پر حرفی و روده درازی در کتاب به نظر نمی رسد.
وقت کشی نمی کند و خواننده را نمی فریبد. کتاب را هر قدر و از هر جهتی توصیف کنی، می ارزد. چه، ثریا بهاء را، خواننده کنجاو می داند که برای نگارش این کتاب، چه بهای بزرگی پرداخته، و چه درد هایی را متحمل شده، و چه سان شقاوت روزگار، تنش را فشرده و روحش را فسرده. با آنکه پیوسته، خسته و شکسته بوده، اما به دژخیم انقیاد نکرد و تسلیم نشد. سر انجام پس از تقلای زیاد، که خواننده بر آن وقوف دارد، ثریا با قرار وداع می گوید و راه فرار در پیش می گیرد و این مرحله کتاب را در جو دیگری می اندازد با انبوه تفاوت و تغییر.
وداع با مادر دلسوز، دلسوخته و پیر، با تک تک اشیای منزل، با در و دیوار و بام خانه، که سال ها ثریا در آغوش آن غنوده و هریک جدا جدا، نقش و نشان تیره روزی های او را در خود نگه داشته است، وداع با مکروریان، با کابل، با آسمان تیره و خون چکانش، با مردمان اسیر و دربندش، با جوانان خشکیده لب و پیرنما که به جرم بی جرمی هر روز و شب، جوخه جوخه به پولیگون مرگ فرستاده می شدند، همان جوانانی که نادرپور تعریف میکند:
ما مرده ایم، مرده در خون تپیده ایم ما کودکان زود به پیری رسیده ایم
و و داع و پدرود با خاطرات تلخ و شرین زنده گی !
و آنگاه که صدیق را اقناع میکند تا با او از قلمرو سلطه نجیب گریز کنند. صدیقی که ثریا در هر قالب گنجانیدش، تا از نو، طرح نو و نقش نو از او بیافریند لیک، کوشش های بی ثمر، بر انبوهه نومیدی هایش می افزاید.
ثریا سخت می کوشد تا از ناممکن، ممکن بسازد، لاکن نمی شود.
خوب، نویسنده در این مرحله، روانه پنجشیر، که مرکز مقاومت در برابر رژیم است ، می شود. به قول خود نویسنده، یکی از آرزوهای بزرگش، دیدار با احمد شاه مسعود، رهبر مقاوت است. تصویری که در ذهنش داشته، همیشه این اشتیاق را در وجودش قوت می بخشد. پس از درنوردیدن دره ها و کوه ها و کوهپایه ها، به قرار گاه مسعود میرسد، اما مسعود را نمی یابد، برایش می گویند، مسعود به ( کران و منجان ) رفته و پس از فتح کران و منجان، بر می گردد.
انتظار هر چند کوتاه، چه سخت و جانگذاز است !
و این چند روز دیگر، چشم براهی، برای دیدار با مسعود سخت تر می شود، تا پس از مدت کوتاهی، مسعود بر می گردد و استقبال شایسته یی، از مهمانانش می کند.
نویسنده می گوید که بخاطر دیدار با مسعود، که جهان وی را نمادی از مقاومت در برابر تجاوز ارتش سرخ می دانست، هفت کوه و هفت دریا را پشت سر گذاشته است.
با گذشت مدتی در پنجشیر، ثریا بهاء مسعود را پس از دیدار، چنانکه بود، شناخت، نه طوریکه او را قبل از دیدار می پنداشت.
روز ها یکی پی دیگر می گذشتند تا مسعود، ساز و برگ سفر نویسنده را به امریکا آماده کرده و ثریا بهاء و خانواده اش، به سوی دیار مردمان سبز چشم و زرد مو رهسپار شدند.
در ( رها در باد ) ظرفیت بزرگی موجود است که هر کسی می تواند، به فراخور فراستش آنرا باز یابد.
من فکر میکنم که رها در باد، مکمل ( افغانستان در مسیر تاریخ ) است.
هیچ افغانی و هیچ تبعه خارجی علاقه مند به مطالعه تاریخ افغانستان نمی تواند از داشتن یک جلد آن در قفسه کتاب های منزلش بی نیاز باشد.
نهرو می گوید: ( در کشوریکه تاریخش را نمی فهمند، تاریخ تکرار می شود. )
( رها در باد ) سوگنامه چند نسل پشت اندر پشت است.
تازه گی ها که لست پنج هزار تن از شهدای دوره زمامداری نامبرده گان، از طریق دادگاه (هاگ) در هالند اعلان گردیده، مهر تائید بر حرف حرف این اثر می گذارد
پس بیایید ( رها در باد ) را عزیز بداریم.
آنلاین : http://hamasah.persianblog.ir/post/351