«خودباختگی»، پیامد ادیبان بیهدف
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
شعر و داستان ابزارهایی هستند که با دید ژرفشان، زوایای تاریک جامعه را نمایان میکنند و با حس زلالی، ایدهآلهای تحقق نایافته را مجسم میسازند. در این میان داستاننویسان اما، عمدتا از متن اجتماع برخاسته و سرشار از ریزبینیهایی میباشند که اغلب از چشم جامعهشناسان و مردمشناسان دور ماندهاند. دقیقا همین نکته آنان را با جامعه و حتا سرنوشت انسانهای آن گره میزند. حال آنکه شاعران پیش از درک و فهم جامعه و مناسبات و ساختارش، بیانات، عبارات و استعارههایی را از معبر ذهنشان بیرون میریزند که با عینیت جامعه بسی غریبهاند. چنین تفاوتی که از شکل گرفتن پندار نخستین آنان سرچشمه میگیرد، رویکردهای بعدی این دو قشر را میسازند. گرچه نمیتوان از مبارزین صدیق و پاکی چشم پوشید که ضمن برخورداری از درکی عمیق نسبت به جامعه و مناسبات حاکم بر آن، از شعر ابزاری یاری دهندهی مبارزات استفاده میکنند و برای همین هم هست که از آن میان شاملو، فروغ، گلسرخی، قهار عاصی، لنگستن هیوز، لورکا و هزاران همانندشان در پهنهی جغرافیا و عمق تاریخ سر برمیآورند.
تفاوت نگاه اجتماعی داستاننویسان نسبت به شاعران ذهنگرای خودشیفته، باعث گردیده تا اغلب داستانها علاوه بر برجستهسازی واقعیتهای ازچشمافتاده، نگاهی انتقادی و معترضانهی تلخی را پدیدار نمایند. بهعبارت دیگر، اعتراض و نقد داستاننویسان برخاسته نابهسامانیهای عینی جامعه میباشد، حال آنکه اعتراض شاعران بر حقیقتهای شکلگرفته در ذهنشان استوارند که زبانی نامأنوس و بیگانه را بهمیان میکشند. این نگاههای دور از «عین» شاعران غیرمبارز، نخست نوعی «توهم» را در متن ذهن و پندار شاعر شکل میدهد و سپس «ازخودبیگانگی» را بر آنان مستولی میسازد. یعنی وقتی شاعر وارد دنیای ذهن و احساس خود میگردد، بیگانگی عمیقی را نسبت به همان «خود» واقعیاش احساس میکند. این دوگانگی درونی که بیش از هرچیزی برملاساختن تفاوت میان «پندارهای سیال ذهنی» و «عینیت زندگی» خودشان میباشد، گونهای از حیرت و سرگردانی را بر آنان غالب میسازد و رفتهرفته آنان را در «توهم»ی سرگردان میان درک و برخورداری از تاریکی و روشنی غرق مینماید. در این مرحله است که گونههای متعدد ناسازگاری با دیگران و اعتراض به مناسبات ناعادلانه آغاز میگردد. اعتراضی که بیش از منطقی بودنش، ناشی از تشتت ذهنی ـ پارادایمی و توقعات ناهماهنگ خودشان بوده و کمتر با واقعیتهای عینی جامعه همخوانی دارند. گرچه چنین اعتراضاتی میتواند عدهای بیبرنامه را خوشنود سازد، اما در کلیت خود همچنان امر غریب و ناشناختهای میان جامعه باقی خواهد ماند که کمتر مبارز و معترضی را به پیروی خواهد کشاند.
دست و پا زدن شاعرانِ وهمزده در زندگی روزمره، و سفر بیپایانشان میان «عینیت»ی که هر آن لمسش میکنند و «ذهن سیال»ی که آنان را در جهان انزوا پرواز میدهد، به دور شدنشان از معیارها و ارزشهای پذیرفته میان انسانها و سپس بیباوری نسبت به آنها منجر گردیده و بهتدریج «لابالیگری» را در درونشان ایجاد میکند. قرار گرفتن در چنین وضعیتی آنان را بهسوی هر کردار و رویکردی میکشاند. گرچه هر ازگاهی فضای غالب عصر و زمانه را هم میبویند و چند بیتی در راستای موج فراگیر میسرایند، اما کردار غالبشان عمدتا جهتی غیرمعمول و دور از اخلاق و منافع مردم میباشد.
بههرحال، «عشق» و «مردم» واژههایی هستند که همیشه دستآویز شاعران بوده و در محور تمامی تغزلات و سرودههایشان قرار دارند. در این خصوص وقتی از استثناهایی در عرصهی سرایش میگذریم که شعر را ابزاری برای مبارزات برابریخواهانه میخواهند، دگر شاعران وقتی از عشق میگویند، درواقع تنها در پی عرضهی سیاههای بر کاغذند، و این همهچیز آنهاست. چه شاعر، با زندگی در آفرینشهای ذهنی ممتد، شهامت گام نهادن فراسوی «خیال» و «حس موهوم»شان، را از دست دادهاند. عشق برایشان نه یک جاذبهی قوی ناشی از حس انسانی، بل تفننی است دلخوش کننده که تنها میتواند شاعر را بهلحاظ ادبی اشباع کند و یا برای برانگیختن احساس و عواطف مخاطبشان، این «عشق» است که بهبازی گرفته میشود. همین است که در یک چرخهی تکرار تفننی، بیش از هر کسی، خودشان نسبت به آن بیباور میگردند و آن را همان بازی با واژهها میپندارند. حال آنکه عشق در خلوت خودشان چیزی شبیه اکسیری است دست نیافتنی، و یا «زاویهینگاه»ی فریبنده که وقتی شاعر شناورش میشود، سوی نگاه واقعی خودشان دقیقا در نقطهی مقابل ایدههای خودشان قرار گرفته بر روی کاغذها قرار داشته و عملا در دنیایی به چریدن مشغولند، که در اشعارشان ناپسند دانسته شدهاند. اگر هم این واژهها که اعتبارشان را شاعران برباد دادهاند، در حوزهی خصوصی شاعران مجال کاربرد یابند، جز رندی و زبانچربی شاعرانه، نخواهد بود. شاعران در این عرصه چون واعظانِ دوچهره عمل نموده و بر خلاف باورشان، گفتارهای منظمی را به جلوهگری میکشند که در خلوت، تنها حسرت عشق ذهنیشان را میخورند. نگاههای عاشقانه در چشمان کمفروغ شاعرانی که عشق را بر نوک انگشتانشان میچرخانند تا سیاههای منظم بیرون آید، حیلهای است برای افسونگری و مجاب ساختن دیگری. هزاران آمال دنیوی و متاع بازاری که در شعرهایشان بهبدترین نحوی نکوهش میگردند، سایهی تیرهای است که دامنش را بر خلوت زندگی خوشان، بیش از همه میگستراند.
این جماعت وقتی از مردم میگویند، نه منافع آنان مدنظر است و نه درد و رنج عینی آنان که تمامی دورهی زندگیشان را میبلعد، که «مردم» تنها سوژهای منفعل و بیاراده برای سیاههسازی و نظم واژههایشان است تا با تصویرهای بهظاهر زیبایی که ارائه میدهند، آنان را جذب خویش نمایند. در متن منظومههایشان بنا به رواج روز، از مردم و آزادی و درد آنان مینالند، اما جایگاه آسودگی و نعماتشان را در زیرپای دژخیمان پهن میکنند، یا بیشرمانه بر درگه ستمگران بدکنش سر میسایند و در برابرشان چه شادمانه و دلبرانه، کرنشها میکنند. دستان آلوده به بیشرافتی پیشوای شهیر ستمگری را چه دلسوزانه میبوسند، که بدون کمترین تردیدی باید پذیرفت، طمعی رذیلانه در پس همهی این رفتارها نهان گشته است. برای توجیه سرسپردگی به اربابان ستم و کشتار، نظم و ادب را تابویی میسازند تا حتا فدیهی شرف و کرامت خود و مردمشان در این راستا را، به امری روزمره تبدیل گردانند. در نزد شاعران بیمایه، بذل از سرچشمهی اعتبار مردم و ریخت و پاش کردن «عزت» و سربلندی آنان نهتنها چیز قابل توجهی بهشمار نمیرود، که برای خوگرفتگان به دریوزگی، حتا انجام آن روزی هزاران بار هم ناممکن نمیباشد. چراکه این ناآدمان بیگانه با مردم و رنجشان، ادب و نظم واژهها را با ترفندی فریبنده، حرمت ماورایی تلقی نموده که چون خدایگان زمینی و آسمانی، مستحقاند تا هزاران قربانی را بر درگهش ردیف کنند.
مردم و عاشقان، خسته از این واژههای بیرمقی که در نظم خاص شاعران قطارِ هم میخسبند، بر شعر و شاعر و شاعرانگی «تردیدی» بزرگ میکشند. زیرا این افراد تهی از احساس شدید عاشقانه، برای عشق و عاشقان جز امیدهای فریبنده و یا یأس کشنده، چیزی نمیآفرینند. هرگاه که از مردم میگویند، مرثیهسرایی را که جز آفرینش «سراب فردایی» و یا ژرفینهسازی مشکلشان کارآیی دیگری ندارد، پیشه میکنند. در این میان خود نه «عشق»ی را در دل جا میدهند و نه کاری به مردم دارند. عشق را فریبی سرگرم کنندهی مخاطب، و مردم را سکویی برای رسیدن به درگه دجالان میدانند. تندیس زندهی چنین وارستگان از عزت مردم را، امروزه میتوان در بسی جاها یافت که حلقهی رهبری دوسه سال اخیر جریان متعفن و بردهساز موسوم به «در دری» کشورمان یکی از آنان است. این جریان که بهخاطر شیفتگیشان به تراوشات ذهنیِ «خود وهمزدهیشان»، سرودهها و زبان سرایش را از وضعیت ابزاریِ بیان و ایجاد «گفتمان» بیرون کشیده و آن را با جایگاه «مردم» و منافع همگانی تبدیل نمودهاند، برای هرنوع کرنشگری به بیگانگان و زیرپا گذاشتن منافع میهنی، بهراحتی جواز صحت صادر مینمایند.
کاظم کاظمی که شعرهایش را با سرودهای بر مرگ خمینی سوزناک میسازد، از داشتن دوستانی در ایران بر خود میبالد که همگان از بسیجیان دربار حاکمیت ایران بوده و همیشه مشغول توطئههایی علیه مردم کشور ما هستند!! سید مظفری هم با اشتیاق به جشنوارههای شعری میشتابد که از سوی درباریان ایران برپا شده و حتا ابایی ندارد تا در سیستان و بلوچستان ایران از دادخواهی برای خشکسالی آن سرزمین نعره بکشد و با زبان استعاره، منافع میهنی ما را نقد نماید که چرا از فرستادن آبی که سرچشمهاش در خاک ماست، خودداری میکنیم. فاطی کماندوی این حلقه هم در تلاش است تا سرساییدن حلقهی در دری به درگه یکی از پلیدترین جنایتکاران تاریخ بشری را با عریضهای از مشکلات شخصیاش توجیه نماید، بدون درک این واقعیت که دارد بر مردم بیپناه ما در ایران با هزاران درد و رنج و ستم روزمرهیشان پشت میکند و بیشرمانه الگوی کرنش و بوسهگذاری بر دست پلید هیتلراسلامی را عرضه مینماید.
این است که نهاد ادبی موسوم به «در دری» با تمامی سوابق افتخارآفرینش، اینک به اتاقهای گاز دوران برپا بودن آشویتس تبدیل گشته است که «انسانیت»، «غرور» و «ادبیات» مردم ما را بهسوی نابودی حیثیتی میکشاند. وقتی امروزه کمتر کسی حاضر میشود در جلسات روحکش این نهاد حضور یابد و در اعتراض آشکار به عدم دفن شدن این جسد متعفن، نهادهای موازی شکل میگیرد و حتا در اوج بیجایی قهوهخانهها را پاتوق قرار میدهند، تعهد ادیبان و شاعران نسبت به سرنوشت مردم، غرور میهنی و حتا حیثیت خودشان را برملا میسازد. یعنی دارد این پندار جای خود را باز میکند که شاعر از اعتبار و تقدس فراانسانی برخوردار نیست تا بیگانهپرستی، کرنشمنشی و بوسه زدن بر خونریزتین دستها را توجیه نماید. عظمت شاعر باید آن باشد که با مردم و حیثیت و کرامت آنان برخوردی مسوولانه داشته باشد و گاهی چنان در متن رنج و دردهای همیشگی مردمش فرو رود که ثمرهاش تراوش بینظیری چون «اینجا کویته است» گردد.
در کابل معیارها حداقل برای قشر آگاه دارند جا میافتند و انسان را (چه فرهنگی باشد، و چه سیاستمدار و فعال مدنی) بر اساس کردار و رویکردشان به داوری میگیرند. اینجا هیچ اعتبار ادبیای نهتنها نمیتواند کرنش به درگاه ستم را توجیه نماید، که اعتبار ادبی افراد بر اساس رویکرد و کردارهای صاحبانشان سنجیده خواهند شد. همسویی با دربار خامنهایِ جلادی که لحظهای فارغ از کینه و بدخواهی نسبت به میهن ما بهسر نمیبرد و داشتن ارتباط با حلقهی بدنامی (سیدمظفری، کاظم کاظمی و زهرا حسینزاده) که از اعتبار ادبی ـ فرهنگیشان برای ایجاد موج دستبوسی و کرنش استفاده مینماید، دیگر از دید کسی پنهان نخواهد ماند. بنابراین آزمودن دگرباره و آغاز مجدد تلاشهای بیهوده در راستای تگدی اعتبار با چهرههای معتبر و خوشنام، هزینهی سنگینی برای این چهرههای محترم در پی خواهد داشت که شاید برباد رفتن همیشگی اعتبار و حیثیتشان را بهدنبال داشته باشد.
گرچه وقتی مینگریم که انسانهای وارسته و برخوردار از اعتبار، و یا برخی از اعضای سابق این نهاد که یا بیخبر از رذالت رهبریت کنونیاند و یا از درک میزان این رذالت و دریوزگی عاجزند، انرژی خود را برای دست یافتن به اعتبار گذشتهی این نهاد بهکار میبندند، دل آدم میگیرد که چرا چنین با حیثیت خود بازی میکنند، اما در برابر آن وقتی موج فزایندهی گریز و دوریگزینی فعالان ادبی طی یکیدوسال اخیر روبهرو میگردیم، امید اوجگیری ادبیات بیرون از سایهی شاه جلاد در ما بیدار میگردد. در پایان باید همه این را به یاد داشته باشیم که دیگر «در دری» این دستگاه مزدور پروری، نماد هلوکاست تازهای است که اعتبار مردم و ادیبان ما را نشانه گرفته است.
پيامها
23 فبروری 2014, 12:28, توسط چمبرعليي
به نظرمن كاظم وحيدي با كاظم كاظمي بر سر تقسيم پول دريافتي از آخوندها بجان هم افتاده اند
ورنه يك نوكر زرخريد إيراني ها وحيدي ويك نوكر ديگر كاظم كاظمي ، براي ملت افغان فرق بين سگ زرد وشغال درچيست؟ اگر كاظم كاظمي در وصف خامنه ايي شعر گفته تو بي وجدان بخاطر يك وحشي ، قاتل نوكر مزدور ديگر بنام مزاري ورقها را سياه ميكني و در وصف چشمان خماري شفيع ديوانه مديحه مي سرايي، خاك بر سر شما وطنفروشان حرامزاده كه نه شرف داريد ونه وجدان وحالا هم معلوم نيست كه بر سر چي باهم دعوا داريد؟ لعنت به همهء شما نوكران زرخريد آخوندهاي ايراني
23 فبروری 2014, 16:22, توسط قاسم وارسته
نوشته جناب کاظم وحیدی، نوشته ایست افشا گرانه و واقعگرای.این نوشته، برخلاف نوشته های بازاری، هوچیگرانه و منفعت گرانه است که « چشم بسته» همه جا، در وبسایت های کاسبکارانه و رسانه های تجارتی وتنظیمی، اشاعه می یابد و در آن ، محمد کاظم کاظمی و ابو طالب و حسین زاده و.... «شاعران بزرگ» و « بی بدیل» خوانده میشوند و کسی حق ندارد بگوید« بالای چشم اینان، ابروست!» اگر به مصاحبه های جناب واصف باختری و لطیف ناظمی و پرتو نادری و سایر منتقدان سرکاری ، مراجعه شود ، اینان ، یکسره کاظم کاظمی را از « نوابغ شعر معاصر» قلمداد میکنند و برای شعر« بازگشت» او قربان و صدقه میروند! ای منتقدان سرکاری ازخلق بریده و زیر چتر حمایت حزب دیموکراتیک خلق سابق خزیده، موسسه « در دری» را نیز« ملجاء آمال جوانان» « جولانگاه ادبیات مترقی »معرفی میدارند!
اما حقیقت این است که تعلقات بی پرده کاظمی با دفتر و دیوان ولی فقیه، مدح خمینی و خامنه ای، این شاعر را در حد یک « اجنت در بار خامنه ای» تنزل داده است!موش چیست که کله پاچه اش باشد ! یک جاسوس چیست که شعر و سخن او باشد!
آقای کاظمی نزد اهالی افغانستان، ادعا میکند که یک « پرزه خط » و « توصیه نامه » او به آدرس وزیران و اولیای امور جمهوری اسلامی ایران ، گره از صد کار فروبسته میگشاید، شاید چنین باشد اما آقای کاظمی به چه قیمتی، امرار معیشت و « حفظ آبرو!» میفرمایند، ایشان خیلی کمتر از عنصری و فرخی و انوری اند ، چرا که آن مدیحه سرایان ، حد اقل، شاهان امیران وطنی را مدح میکردند، اما آقای کاظمی به مدح شاهان اجنبی « و دشمن خاک آبایی » کمر بسته اند و این کار فرومایه گان و مخنثان تاریخ است!
اما اصطلاح « از خود بیگانه گی» برای این جواسیس سخن سرا، درست نیست، اینان ٬ شاعران شیاد اند، اینان بر چشم حقیقت خاک میپاشند، اینان « نان حلال » نمیخورند و گویا شاعری اینان ، یک چیزی است معادل وطنفروشی!
این شاعران فریبکار را چند منتقد سرکاری و بیوطن و دارای کارنامه سازش و آمیزش با اشغالگران شوروی ، تایید و تبیین میکنند،یک منتقد که گاه از استراحتکده لاس آنجلس ، مصاحبه میکند و دیگری از جرمنی ( همان منتقد که وزیر و رییس بوده اما از میز ، متنفر بوده !!) ، چنان از کاظمی ، حرف میزنند که انگار« از معصومین » باشد!
آقای وحیدی ، شما اسم قهار عاصی رانیز در ردیف شاعران بزرگ گذاشته اید، شمامرتکب یک لغزش بزرگ شده اید. قهار عاصی یک شاعر تنظیمی بو د و برای پیروزی احمد شاه مسعود، دست به مبارزه مسلحانه زد.....
23 فبروری 2014, 16:43, توسط نسیم
این شاعران را چگونه شما بی هدف قلمداد میکنید، داکتر روستار تره کی از محافل وابسته به طالبان، پول می گیرد، داکتر همت فایابی از ژنرال دوستم ، هزینه شراب و کباب می ستاند. محمد قوی « طاها» کوشان از برادران مسعود و موسسه فرهنگی مسعود، معاش می گیرد!
کاظم کاظمی از خرانه ولی فقیه تنخواه و مستمری اخذ میکند!هدف اینان ، کسب قدرت و امتیاز اجتماعی و اندوختن ثروت و مال و منال است ، ادبیات و نوشتار، وسیله ایست برای زراندوزی
و تجارت!
23 فبروری 2014, 19:50, توسط سخی جهانگیر
“نوشته” جناب داکتر صاحب کاظم وحیدی شاید بر بنیاد حقایقی باشد که از رفتار غیر مسولانه شاعران و ادیبان بزرگ ما یاد آورشده ولی اگر منبعی موثقی را در رابطه با تثبیت این ادعا ها ذکر میکرد بنظرم میتوانست خیلی از گفته ها را پشتوانه واقعی میداد. اما بهر صورت اگر شاعران و ادیبان ما واقعآ در چنین شرایط بحرانی فرد محوری و معیشت شخصی شانرا بر منافع ملی کشور ترجیح دهند در واقع یک جنایت تاریخی را در رابطه با حیثیت ادبی کشور ما مرتکب شده و باور های مردم را نسبت به شاعران و ادیبان کشور بی اساس کرده و گسست های ادبی را در کشور ببار خواهد آورد.
24 فبروری 2014, 17:46, توسط jiran
دوستان عزیز ، انها شاعران نیستند بلکه ماهران در باری هستند باید به خاطر منفعت و پول اندوزی باید به درباریان چیزی اعطا نمایند ما از شاعران اصلی یادی نمی کنیم انها در حاشیه رانده شدند چونکه از نا بسامانی جامعه می سرودند از بی عدالتی می سرودند اما حالا همه در مورد پول اشعار شان را به خود و بیگانه بفروش می رسانند زی شعر و شاعری قرن جدید .
24 فبروری 2014, 18:29
احمد شاه بابا یک شاعر عرب دوست بود.
24 فبروری 2014, 19:01, توسط سلیمان
کاظم وحیدی از شیعه یان سکولار و منتقد مذهب نیست بلکه از شیعه گان ۱۲ امامی معتقد است. وی به مناسبت روز رحلت محمد بن عبد الله ۲۸ صفرمی نویسد:
« ماه صفر سال روز وفات انساني وارسته، اسوه ي حسنه، نماد تکامل رفتاريِ انسان و پيام آور رحمت و رهايي، حضرت محمدبن عبدالله صلالله عليه و آله و سلم مي باشد.
بزرگمردي که بهخاطر عظمت غير قابل وصف اخلاقش اشرف مخلوقاتش ملقب ساختند، ثلث سوم زندگياش را تماماً وقف خدا و خلق نمود و پيش از وفاتش جهت تداوم راه خود، کتاب الله و عترت1خود را براي پيروانش بهعنوان وصيت و ميراث، بهجا گذاشت تا با پيگيري آن، بشريت بهراه تکاملي خداوند ادامه دهد. اما افسوس که چنين نشد و امروزه چنان دين و آييني که بايد تمامي بشريت را بهخود جذب مينمود و چون آفتاب هميشه و در تمامي ادوار تاريخ بر انسانيت ميدرخشيد،»
***
مخالفت چنین آدمی که یک عرب قریشی را « اشرف مخلوقات!» مینامد،با حکومت فقیهان در ایران و شاعران ریزه خوار دربار خامنه ای که نام او « سید علی» و از سلاله همان « اشرف مخلوقات !» است تا کجا میتواند مبنای استوار و قابل اتکا داشته باشد!
برای من بسیار مشکل است که یک خط فاصل بسیار درشت میان کاظم آقای وحیدی و کاظم آقای کاظمی بکشم!
اگر اسد بودا نویسنده مقاله بودشاید ٬وضعیت فرق میکرد، اگر یک هزاره سکولار این درد دل را میگشود ، شاید به راحتی میتوانستم صحبت کنم. بهر حال نوشته جناب وحیدی ، خواندنی است.
24 فبروری 2014, 21:33, توسط فریدون
قهار عاصی، شاعر پی — کا به کف و تنظیمی( شورای نظار)را در ردیف شاعران انسان دوست و متمدن و معروف جهانی قرار دادن ، کمال بی هنری است! سقف معلومات و دائره تحلیل آقای وحیدی به شدت دچار مضیقه و ایراد است!
آیا سن آقای وحیدی آنقدر کم است که روزگاران کارمل و نجیب را دریافت نکرده؟
آیا از معاشرت و رفت و آمد قهار عاصی به « سازمان دموکراتیک جوانان» بیخبر مانده اند؟
هم نشینی و صمیمیت مرحوم عاصی با فرید مزدک ، مسوول جوانان، بسیار آشکار است.مرحوم عاصی با فرهاد دریا و محب بارش ، همراه و همپیک بوده!
فرهاد دریا با خلقی ها و پرچمی ها، میانه ء گرم داشته است.
محب بارش عضو فعال جناح پرچم بوده است.
برعلاوه ویدیو و تصویر مرحوم عاصی با لباس جنگی و ماشیندار نیمه ثقیل ( در حالت شلیک کردن) در انترنت وجود دارد!
26 مارچ 2014, 09:00
بادرود به نويسندهء گرامي و سائر دوستاني كه نظرات خوبي إرائه نموده اند ، من از اقاي وحيدي علي الأقل بابت گشودن دريچه يي براي راه اندازي چنين بحثهايي سپاسگزارم ، در اين رابطه ميشود بحثهاي بسيار جدي وسازنده يي را روي دست گرفت ، من در اين روزها سىرگرم نوشتن پيرامون ادبيات معاصر افغانستان از ديدگا طبقهء كارگر وسائر زحمتكشان هستم واگر عمر وفا كند به زودي انرا به نشر خواهم سپر ، واما در رابطه به مقالهء اقاي وحيدي عجالتا بايد بگوىم مسأله به اين ساده گي نيست گه ايشان مي انيشند ، چند وچونهاي فراوان ديگري نيز هست كه بايد مطرح شود ، من تا جايي با دوستان گرامي سليمان وفريدون كه در بالا ابراز نظر نموده اند موافقم ،
موفق وكامگار باشيد
عزيز ياسين