هزاره غرق در فاجعه نفاق ذات البینی و قهقرای انزوا از اقوام دیگر
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
در این نوشته می خواهم در باره مبرمترین مشکل مردم هزاره مکث کرده، زمینه ها، بسترها، علت ها و انگیزه های مسایل هزاره را بر شمرده و هم برعکس تناقضات، نقیصه ها، دخالت های متداوم داخلی و خارجی در این مورد را در یک متن کوتاه به خواننده های اصلی و واقعی مسایل هزاره و افغانستان بیان کنم.
هزاره قوم است، مساله است، افتخارات است، قربانی است. اگر قوم است و افتخارات دارد، پس قربانی چرا؟ جواب به این سوال موضوع اساسی این نوشته را در بر دارد.
بدون شک هزاره مانند سایر اقوام ساکن در افغانستان افتخارات، افت ها و خیز های خود را دارد، ولی در این نوشته افتخارات را در جایش گذاشته و مشکل این قوم مشکل پسند را ، قربانی های آنها را و مبرمیت کنونی مسایل هزاره را با مبدا و منشای آن در خور سنجش خواننده قرار میدهیم. غرض نیل به این هدف عمده ترین فاکتور های زندگی اجتماعی و سیاسی مردم هزاره را در ترازوی تحولات دهه های اخیر مختصرا بررسی می کنیم:
جهاد محوری در مسایل هزاره
جهاد محوری مشکل مهم دهه های اخیر برای همه اقوام افغانستان است که این مشکل در میان مردم هزاره ویژه گی های خود را دارد که با شدت و افراط مملو بوده است. جهاد محوری یعنی انحصار صفات وطندوستی، مسلمان بودن، انسان بودن و هزاره بودن که در چوکات آیدیولوژی جهاد قرار داشته باشد. تعمیم ذهنیت کاذب (غیر جهادی یعنی کافر، ملحد، وطنفروش و خاین). این روند جامعه هزاره را بتدریج در نفاق و شقاق غرق کرد که حالا به جز فرهنگ و عملکرد مسئولان امور هزاره تبدیل شده است.
در حقیقت اداره کننده های امور افغانستان اگر منطقوی باشند یا جهانی، مسیر زندگی مردم افغانستان را مانند آب در یک ناوه سوق میدهند که چرخ های آسیاب منافع ملی شان را هرچه قوی تر در حرکت درآورند و اداره مردم را از راه جبر و استبداد آسان تر سازند. مردم هزاره نیز مانند سایر مردمان افغانستان قربانی این سیاست هستند. ولی تفاوت مردم هزاره در پروسه جهاد محوری افغانستان اینست که رهبران جهادی هزاره بیشتر از اقوام دیگر جهادی هستند. اگر رهبران جهادی اقوام دیگر در ظاهر شعار جهادی را میدهند، در باطن قوم محور هستند تا جهاد محور. یعنی رهبران اقوام دیگر جهاد را در خدمت مردم شان قرار داده اند و اما برعکس رهبران جهادی هزاره مردم شان را قربانی جهاد و جهاد بازی و جهادپسندی شان کرده اند. مثلا : همه امتیازات گرفته شده از دولت مربوط به رهبران جهاد بوده و افراد غیرجهادی وقتی توانسته اند از این امتیازات بهره مند شوند که راه و رسم خود را فراموش و در خدمت و پای بوسی رهبران جهادی مشغول شده باشند. در نتیجه، میلیون ها انسان که شامل صد ها هزار کارمندان دولت های قبل از حکومت مجاهد هستند، در محرومیت خاص قرار داده شده اند. میلیون ها انسان آزاد سال ها رسم، اخلاق، آداب و رفتار جهاد را با تمام زشتی هایش تحمل کرده اند. جهاد که یک موضوع آیدیولوژیک است، به شکل اجباری جای هویت قومی هزاره را گرفته و به آگاهی ملی و خود آگاهی قومی شان صدمه های جبران ناپذیر را وارد کرده است.
جهادمحوری به مثابه مرض مهلک سیاسی و اجتماعی جامعه هزاره را به تدریج به محرومیت غرق کرده و محرومیت جامعه را به شقاق شدید کشانیده است. توده های وسیع مردم هزاره به ویژه قشر بالنده آن در محرومیت زیسته و این محرومیت به اعتراض شدید تبدیل می شود و اعتراض از جانب هزاره های حاکم به نوع تکفیرآمیز سرکوب می گردد که این روند هزاره را به فاجعه همپاشی قومی کشانیده است.
فرقه گرایی /اثناعشری گری
هزاره های اسماعیلی در گذشته های دور از جانب "برادران" اثناعشری شان بنام های "غالی"، "ملحد" و اصطلاحات تکفیر کننده یی که در چوکات اخلاق و ادب نمی گنجد، یاد می شدند. این روند منفی از جانب شیخ و آخوند در میان مردم تعمیم میگردید، حالا همان شیخ و آخوند "رهبران جهادی و مسئولان امور هزاره هستند که نه تنها تبعیض فرقه یی در مورد هزاره های اسماعیلی را به پیشه شان تبدیل کرده اند، بل همه هزاره های سنی، هزاره های سکولار و هزاره های پیرو مذاهب دیگر را هم در محرومیت شدید قرار میدهند. روان و ادبیات رهبران جهادی هزاره و روشنفکران درباری آنها مفاهیم اصطلاحات "اثناعشری" و "هزاره" را طوری ممزوج میدانند که این دو اصطلاح را مترادف بکار میبرند. مفکوره ها و تعمیم آن فرقه گرایی را میان هزاره ها مروج و اثناعشری گری را به حیث فرقه ی حاکم دانسته و با استفاده از چند دوره حکومت کرزی با حمایت غرب این امر را به یک "واقعیت" تبدیل کرده و "اثناعشریت" را به فرقه حاکم، نماینده و صاحب امتیاز هزاره و تشیع جا زده اند که وزیر، وکیل ، سفیر و رییس هزاره ها در دولت افغانستان فقط اثناعشری بوده اند. از تبارز شخصیت های غیر اثناعشری جدا جلوگیری شده، رسانه ها و حلقات روشنفکری هزاره هم در این فرقه گرایی و اثناعشری گری شریک بوده اند. زیرا تا حال نتوانسته اند که روند نفاق قومی را افشا کنند که علت آن تراکم کار های دفاعی از هزاره بوده و آنها در دفاع از حملات گروه های قومی دیگر به نقایص مهلک میان هزاره یی توجه نکرده اند و هم در بسیاری مواقع از آن طفره رفته اند.
کیش شخصیت و پیامد های آن
آقای عبدالعلی مزاری مجاهدی بود که با طرح مفکوره های ملی، داشت به یک شخصیت مردمی میان هزاره و شخصیت ملی در افغانستان تبارز نماید. مردم هزاره اعم از اثناعشری، اسماعیلی، سنی و سکولار به او روی آورده بودند. مزاری کم کم به سمبولی تبدیل می شد که یک رهبر بین القومی در عصر ظلمت و عقبگردی باشد. زمانیکه هزاره های غیر جهادی، غیر اثناعشری و سکولار و آزاد مزاری را با وجود مجاهد بودنش می پذیرفتند، با بخیلی حلقات رهبران جهادی و اثناعشری روبرو شدند. هرگاه سالگره های شهادت و بزرگداشت های مزاری را به سه دوره تقسیم کنیم، دوره اول دوره اتحاد و همبستگی هزاره زیر چتر مفکوره های مزاری، دوره دوم دور مقابله ، مجادله و انحصار مزاری از جانب آخوند های اثناعشری و دوره سوم دور روگردانی هزاره های سکولار، سنی و آزاد از مزاری بوده است.
زمانیکه آخوند ها و شاید در عقب آنها نهاد های خارجی متوجه شدند که عبدالعلی مزاری به تجارت پر درآمد و منبع قدرت، چوکی و امتیازات تبدیل شده است، آنها تنور مزاری را داغ کرده و فقط نان خود شان را در این تندور می پختند. چه کسانی که عضو پارلمان، رییس، وزیر و سفیر نشدند. آخوند ها و دکانداران قوم و فرقه و مذهب در دور دست ترین کشور های جهان به شکل انحصاری سالگرد مزاری را تجلیل و کلیپ های ثبت شده را به کابل میبردند تا مورد عنایت رهبران جهاد قرار بگیرند. خلاصه اینکه آقای مزاری بعد از مرگش نه تنها وکیل ساز و وزیر ساز شد، افراد بی هویت را نیز صاحب "هویت" و نام و نشان کرد. شاگردان وفادار برایش پیدا شدند. البته فرق مزاری با نورمحمد تره کی این بود که تره کی فقط یک بار در زندگی از طرف شاگرد وفادارش کشته شد، ولی مزاری هر روز بعد از مرگش از طرف شاگردان وفادارش کشته می شود.
در شرایط کنونی شخصیت، افکار و مساله آقای عبدالعلی مزاری در انحصار مطلق آخوند های که فارغان آموزشگاه های ایران هستند، قرار دارد. آنها شخصیت بی نظیر عبدالعلی مزاری را به تابو ها و "حلال ها" و "حرام" تبدیل کرده اند. زیرا دشمنان هزاره میدانند که مردم را نمی توان نابود کرد و با ساختن و شکستاندن "بت ها" مردم خود یکدیگر نابود خواهند کرد.
در نتیجه عبدالعلی مزاری به تدریج از یک رهبر مردمی، به رهبر اثناعشری، جهادی و آخوندی تبدیل شد و حالا به "بتی" تبدیل می شود که گروهی او را بپرستند، گروهی به پرستش آن مجبور شوند و گروهی باید این "بت" را که به آله جبر و تفرقه تبدیل شده است، بشکنانند. اینست فلسفه نفاق و نابودی هزاره.
رهبری سیاسی "روحانیون" و سرکوب دیگراندیشان
هموار سازی همه امور و ساده سازی اداره در افغانستان از شیوه ها کار بیگانه ها در افغان است. بهترین راه اداره مردم بخاطر تامین منافع خارجی استقرار اداره قشر روحانی بر امور جامعه است. این شیوه در جامعه هزاره در مقایسه با اقوام دیگر متبارز تر است. در گذشته ها شیخ ها، خوانین ظالم و اکنون مجاهدین و آیت الله ها امور سیاسی جامعه هزاره را قبضه کرده اند.
یک جامعه وقتی می تواند به شکل عادی زندگی کند که موازنه دین و دنیا و فعالیت همه بخش های زندگی در آن فعال باشد، تقسیم کار موجود باشد، رشد جامعه مطابق معیار های مروج و مدرن در رابطه با جوامع دیگر میسر باشد. اما در زیر رهبری قشر روحانی زندگی عادی جامعه مختل می شود. زیرا در شرایط کنونی، امور دینی، سیاست، اقتصاد و فرهنگ در جامعه هزاره در قبضه روحانیون قرار داده می شود. روحانی در جامعه هزاره رهبر سیاسی است، نماینده مردم در دولت است، مالک تجارت و سرمایه است، روزنامه نگار و اداره کننده ی رسانه ها و گرداننده تلویزیون و فعالیت های فرهنگی. آیا در چنین یک جامعه موازنه مولفه های زندگی می تواند کار کند؟ پاسخ منفی است که دلایل آنرا در زیر بیان میدارم:
عبادگاه که باید جای برای رفع نیازمندی های معنوی باورمندان باشند، به مراکز سیاسی و تجارتی تبدیل شده، چهره ، رسالت و معقولیت خود را از دست داده است. امروز زمانیکه داخل عبادتگاه ها مردم هزاره شوید، بیشتر به یک تجارتخانه مشابه است تا محل عبادت. چون تجارت و سیاست فطرتا نمی تواند بدون رقابت و مخالفت باشد، پس دین، رقابت و مخالفت با هم یکجا می شوند که در این کشمکش روحانی سیاست پیشه ی تجار که در این بازار صاحب نفع است، مخالفین فکر، آیدیولوژی ، تجاری و سیاسی اش را با استفاده از القاب دینی و مالکیت عبادتگاه تکفیر و سرکوب می کند.
مبازره با دیگر اندیشی با استفاده از دین، تجارت و قدرت، با نیروی سرکوبگر و استبداد تبدیل می شود که افراد مترقی و متعهد هزاره را درگیر با روحانی و آخوند ساخته از فعالیت های سازنده باز میدارد. در نتیجه، هزاره از ایجاد مفکوره های جدید محروم می شود و تصادم منافع شخصی یا گروهی روحانی با منافع عامه که روشنفکر مسئولیت آنرا بدوش دارد، جامعه را متناقض، متضاد و درگیر می سازد که در صورت تداوم به عقده ها و نفاق و خصومت تبدیل می شود.
تقسیم کار و سپردن کار به اهل کار در جامعه هزاره از بین رفته است. زیرا زمانیکه آخوند هم روحانی، هم ژورنالیست، هم وکیل پارلمان، هم حقوقدان و تاجر باشد، جای برای دیگران باقی نمی ماند و آنها مجبور هستند که بدیل های دیگر را بخاطر کار میان مردم داشته باشند که این هم با واکنش و مخالفت شدید آخوند و روحانی مقابل می شود و باز هم به جدال و مناقشه در داخل جامعه تبدیل می شود.
زبان و لباس دو جز فرهنگ یک جامعه است. فرهنگ از مظاهر مهم موجودیت قوم و ملت است که نابودی مولفه های فرهنگی برابر بر نابودی قوم یا ملت می باشد. انحصار منبر عبادتگاه ها، رسانه و محافل و مجالس توسط آخوند ها، زبان هزاره گی? را از بین می برد و بجای آن لهجه ها و شیوه های گفتاری ایران را مروج می سازد. امروز زبان دری هزاره گی در خانواده های هزاره های اثناعشری تقریبا از بین رفته، الگوها و طرز گفتار ایرانی جای آنرا گرفته است. این امر زندگی اولاد مردم هزاره را در میان اقوام افغانستان دشوار ساخته و آنها را با واکنش منفی سایر اقوام مقابل می سازد.
لباس های اصیل هزاره گی که که باید نمادی برای نشان دادن هویت قومی شان باشند، از بین رفته و جای آنرا یونیفورم مذهبی و آنهم لباس تقلیدی و صادر شده گرفته است.
وضعیت روشنفکران هزاره
روشنفکران هزاره که شامل نویسنده ها، شاعران، تحلیلگران، دست اندرکاران رسانه ها و روحانیونی اند که به سه دسته تقسیم شده اند. دسته اول روشنفکرانی اند که حلقاتی را زیر چتر رهبران جهادی و دولت افغانستان تشکیل داده و مصروف مدح سرایی رهبران و شخصیت سازی و پیشبرد کار تبلیغاتی آنها کار می کنند. بی جا نیست که آنها را روشنفکران درباری بنامیم. دسته دوم که در میان مردم و رهبران جهاد و قدرت گاهی مانند حلقه توصل و گاهی هم مخالف قدرت نمایان می شوند، دارای رویکرد متزلزل هستند. این روشنفکران در حقیقت نی با دولت افغانستان مخاف هستند و نی موافق. نی جهادی اند و نی غیر جهادی، نی سکولار اند و نه مذهبی، آنها در چوکات جهاد و تشیع ، رفتار ناموزون سکولاری دارند. آخوند ها را زیر بیرق سکولاری فرا می خوانند تا با آنها انسجام و انجمن داشته باشند، ولی افراد سکولار را تکفیر می کنند. رسانه را ایجاد می کنند، تا به شخصیت سازی مورد نیاز خود شان بپردازند و شخصیت های آزاد را نادیده انگارند. رسانه های این گروه بجای روشنگری زمینه های تضاد را میان منورین هزاره بوجود می آورند. آخر اینکه این دسته که منشای آخندی دارند، در حال آزاد شدن هستند ولی تا حال کاملا آزاد نشده اند. باوجود اعتراض از آخوندیزم گرد و غبار آخوندپسندی در چهره های شان دیده می شود.
دسته سوم، روشنفکران سکولار و افراد آزاد اندیش و معتدل مذهبی: این گروه از کارمندان بلندپایه دولت های (نورمحمدتره کی، کارمل، نجیب الله) و تحصیلکرده های این دور که شمار آنها به صد ها هزار می رسند، تا آخوند ها و روحانیونی که شخصیت شان بالاتر از لقب شان است و شماری زیادی افراد حایز دانش و تجربه اند که یا در سیستم های جدید منحل شده اند یا در خارج از افغانستان مهاجر استند. این دسته که تجارب کار و دولت داری را دارند، با تحمل و پذیرش دیگران، سرآمد استند. افراد این گروه تجارب مسلکی شان را در خدمت "نودولتان" قرار داده و از آمیزش با آنها ابا نکرده اند. گرچه از جانب دشمنان هزاره زیرفشار بوده اند، در حالت سازش، سازگاری، تقیه و همکاری با گروه های دیگر برای شان قابلیت زیست پیدا کرده اند. باید دانست که جامعه بسته هزاره که قابلیت جذب این افراد را ندارد، اکثر آنها در محیط افغانستاتی قابلیت زیست و رشد دارند تا در جامعه هزاره گی.
در اینجا با یک حقیقت انکارناشدنی باید پی برد که جامعه هزاره برای رشد افراد آزاد اندیش تاریک، غبارآلود و تهیدید آمیز می شود. جای که سلسله های مراتب مذهبی و عملکرد تعبدی بیداد کند، جای که مکافات به تکفیر تبدیل شده باشد، جای که مذهب، اقتصاد و فرهنگ از یک دست اداره شود، جایی برای افراد مستقل و آزاد باقی نمی ماند. آزاد اندیشان باید راه های بدیل ادامه حیات مادی و معنوی شان را جستجو کنند.
از هزاره ستیزی تا هزاره هراسی
هزاره ستیزی اصطلاح آشنا و قدیمه است، ولی "هزاره هراسی" تا حال در ادبیات سیاسی ما رواج نشده است. این اصطلاح در رسانه ها دیده شده است. من مخالف جدی این مفهوم هستم و فکر می کنم افراد و محافلی که هزاره ستیزی کرده اند، این مفهوم را طرح کرده اند تا هزاره ستیزی های شان را زیر آن بپوشانند. رویهمرفته زمانیکه روال مروج در جامعه هزاره به رهبری جهاد و آخوند را دقیق شناسایی کنیم، دیده می شود که قربانی این هزاره هراسی خود هزاره استند، تا اقوام دیگر. شیوه اداره ساختاری مذهبی در چوکات رهبر و آخوند و اداره همه امور جامعه از یک دست واقعا ترسناک است. در حقیقت هزاره ستیزی در بطن جامعه هزاره جا دارد. آخوند بیشتر از طالب و کوچی هزاره ستیز است. اگر طالب ، کوچی یا سایر دشمنان هزاره از خارج جامعه بالای آنها حمله می کنند، میکانیزم هزاره ستیز داخلی ، هزاره را از بطن نابود می کند.
چرا هزاره های اسماعیلی به حمایت اشرف غنی احمد زی سوق داده می شوند؟ چرا قوم ازبیک نزدیکترین متحد مردم هزاره راه سیاسی خود را از هزاره جدا می کنند؟
از دید سرسری موجودیت هزاره های اسماعیلی و رشید دوستم در کنار اشرف غنی احمدزی ادامه معاملات قبلی اتحاد شمال میان رشید دوستم و سید منصور نادری معلوم می شود. اما کاملا اینطور نیست. "رهبران هزاره" در زمان قدرت شان با کرزی وقت زیاد داشتند که در این راستا کار کنند. بجای "اثناعشری گری" ، جهادی و آخوند پسندی، هزاره می شدند و در اتحاد و همبستگی هزاره کار میکردند، محرومیت و برتری جویی های مذهبی و آیدیولوژیک را بخاطر همبستگی هزاره کنار میگذاشتند و فضای اعتماد و همکاری را میان هزاره های اثناعشری، اسماعیلی ، سنی و سکولار ایجاد میکردند که این دین و رسالت قومی شان را نه تنها اجرا نکردند، بل دروازه ها را بروی مردم بستند، با تقویه آخوند ها و بالا بردن نقش آنها در سیاست، مردم را مایوس و زمینه های مساعدی را که قربانی شدن عبدالعلی مزازی برای اتحاد و همبستگی مردم هزاره بوجود آورده بود، بی فایده از دست دادند.
نتیجه ی بیکاره گی رهبری هزاره است که سید منصور نادری شخص "سرترس" که با هزاران قتل و تخلف از حقوق بشر و غصب زمین متهم است، می تواند هزاره های اسماعیلی را به حمایت اشرف غنی احمد زی سوق بدهد.
عواقب آن در صورت به قدرت رسیدن اشرف غنی یا احتمال جنگ داخلی این خواهد بود که قوای دوستم و سید منصور نادری بر ضد مردم هزاره استعمال شود و هزاره توسط هزاره و نزدیکترین متحدش ازیبک مورد حمله قرار بگیرد.
نتیجه گیری: در اخیر تاکید می کنم که رهبری نابخردانه، هزاره را در انزوای مطلق داخلی و جهانی قرار داده است. نفاق در میان هزاره ها بیداد می کند، هزاره از هزاره می ترسد، مغز های متفکر از امور هزاره به دور رانده شده و فقط افراد متعصب، وابسته، استفاده جو و مغرض امور هزاره را بدست گرفته اند که هزاره را بسوی قربانی و پرتگاه نیستی سوق میدهند.
در صورت بی ثبات شدن افغانستان و آغاز جنگ داخلی، آسیب پذیر ترین مردم، هزاره خواهد بود. زیرا هزاره در مقایسه با اقوام دیگر در نفاق و پاشیگی قرار دارد، نیروی فکری جمعی و احزاب سیاسی پخته و دلسوز ندارد که راه برامد از بحران را جستجو کنند. در صورت ایجاد بحران، هزاره های "محمدزایی" یا "هزاره های درباری" وطن را ترک خواهند کرد و مردم را در وضع اسفبار فاقد رهبری رها خواهند کرد.