برچی؛ جمهوری خاکنشینان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
برچی محل زندگی من است و از چند سالی میشود که قسمت زیادی از هوای تنفسام را خاکهای برچی تشکیل میدهد، قسمت زیادی از چشمدید صبح و شامام را مخروبههای برچی و قسمت زیادی از روابط ام را مردم همین منطقه تشکیل میدهد و حالا برچی تبدیل به دنیای من شده است. روزم، شبام، ماهام و سالام و غم و خوشحالیام را مصرف کوچههای لوشپُر و مارپیچ خود میکند.
برچی شهرکخواندهی جزو چهار سمتِ شهر کابل است که با هیچ گوشهی این شهر قابل مقایسه نیست. خوبترین سرکاش، با بدترین سرکِ شرق، شمال یا جنوب کابل؛ بهترین فروشگاهاش به اندازهی معمولیترین فروشگاه سه سمت دیگر؛ و سرمایهدارترین فرد آن با سرمایهدارهای معمولی سه سمتِ دیگر قابل مقایسه نیست. قابل مقایسه که هیچ، اصلا با توازنِ فکری هم سازگار نیست. برچی نه شهر است و نه روستا؛ نه رِندی و چالاکی دختر-پسرهایش به سادگی روستاییها میماند و نه چهرهی غبارآلود کراچیکشهایش به شهرنشینها؛ نه شبهایش مانند روستا پرستاره است و نه روزهایش مانند شهر پر رونق؛ نه جادهی عمومیاش (که بیش از یک جادهی عمومی ندارد)، نمایانگر جادهی شهری است و نه پسکوچههای مارپیچاش صفای روستا را دارد. نمیدانم آن را چه بنامم؟ آنچه بین شهر و روستا قرار میگیرد چیست؟ اینرا شنیده بودم که بین دنیا و آخرت، جایی بهنام برزخ وجود دارد، اما نشنیدهام که بین بهشت و دوزخ چه است؟ یعنی اگر فردی نه مستحق بهشت باشد و نه مستحق دوزخ، باید کجا برود؟ برچی هم نه بهشت است که آدم منتظر حوریان بهشتی، نهرهای جاری از آب و انواع نعمتهای الهی باشد و نه دوزخ است که آدم بسوزد و پوست و گوشت و اسخواناش تبدیل به خاکستر شود. برچی تجربهگاه نفس کشیدنِ بین مرگ و زندگی است؛ برچی بسملگاه است که نه امید به زندگی، مردنات میگذارد و نه تجربهی مرگ عینی، زندهات.
برچی محل پایتختنشینان هزاره است که بیش از یک ملیون نفر جمعیت، یک سرک عمومی و شاید بیش از هزاران کوچه-پسکوچههای خاکی دارد، نصف این جمعیت برق دارند که بعد از دهها تظاهرات و اعتراضهای خیابانی به آن رسیدهاند؛ یک سرک عمومی و 21 مکتب دولتی و بیش از صدها مکتب خصوصی دارد. اینجا مردم نه اینکه زندگی کنند، بل فقط زندهاند، نفس میکشند و عمر خاکستر میکنند. خوراک، پوشاک و دیگر وسایل زندگی آنان، ابتداییترین و ناچیزترین است که فقط برای سپری کردن شب و انتظار کشیدن برای فردای بهتر است. صفا و صمیمیت در درون خانوادهها جایش را به "عزاداریهای گوناگون" داده است. "عاملان فشار"یکه این عزاداریها را تمدید میکنند، مدعیان راستین دین و مذهب نیز هستند. عشق و دوستیِ خانوادهها، قربانی عزاداریها و خشونتهای توام با فقر شده است. اندکترین وسایلیکه میتوانند مردم را شاد کنند، از نطفه در دست مدعیان راستین دین خنثا میشود. خلاصه اینجا زندگی مفهوم رنگ باختهییست که فقط شکلیات آن با مصارف گزاف به جا مانده است؛ برچی تجلیگاه حماقتِ اجتماعی است که عروسی، شیرینیخوری، فاتحهخوانی و دیگر مراسم جمعی آن فقط با مصارف کمرشکن و گزاف صورت میگیرد. خلاصه اینجا همه چیز مهندسی معکوس شده است.
در شرقِ برچی که مرز میان برچی و شهر کابل است، پلسوخته (جاییکه میشود تماشاگر مرگهای تدریجی بود)، موقعیت دارد. جاییکه حتا موشهای زیر پل از فرط تنبلی زیاد، بقایای خوراکی کسانی را میخورند که خود بازماندههای خوراکی برچینشینان را از بالای زبالهها جمعآوری میکنند. جاییکه حتا منگسها جرات پریدن و خوردن بقایای خوراکی از لای دندانهای معتادان را به خود میدهند.
گشتوگزار در دل شب در پس کوچههای تاریکِ برچی، تازهکنندهی خاطرهی همان پیرمردِ بوف کور در داستان صادق هدایت است که با صدای قاهقاهاش موهای بدن آدم راست میشود. هراسِ حمله در این پسکوچهها از سوی اوباشان و دزدان بیدر و پیکر قبل از مرگ، آدم را میمیراند و در نفسگیرترین حالت این گشتوگزار، متوجه میشوی تا بند پا در لوش کثیفی که ترکیب از آب تشناب و خاک روبههای کوچه است فرو رفتهای. صدای جاری شدن آب از لولههای تشنابها به هراس انسان میافزاید. کابوس زندگی یا حتا رفتن در برچی برای غیر برچینشینها، مرگآور است. آنها برچی را قتلگاه بیگانهها میدانند (نه اینکه مردماش قاتل و راهزن باشند، بلکه چهرهی غمبار برچی برای دیگران نفسگیر است).
برچی قتلگاه اندیشههای جدید با ساطور سنت و سنتگراها است؛ برچی سکوتگاه زندگی است، سکوتِ وحشتناک توام با رنج و فقر و محرومیت که فقط گاهی با روشنفکرسراییِ روشنفکران جدید در هم شکسته میشود؛ برچی تجمعگاه فالگیرانیست که مشکلات خانوادگی و اجتماعی را با رمالی و فالگیری حل میکنند، سنگ میاندازند، کاغذ خاکستر میکنند، دودی و شوویست میدهند تا جگر هرچه بلا و بدبختی است را کباب کنند. برچی جاییست که تقدیر ساکنین آنرا به جای دولت و حاکمیت، شیخها و آخوندهای مامور شدهی اینوآن تعیین میکنند. برچی، جمهوری خاکنشینان و قبرستان مردههای متحرک است؛ برچی تفریحگاه عیاران و عیاشان کابل است که با دستآویز قراردادن فقر و تنگدستی برچینشینان، دختران شان را لذت تنفروشی میچشانند؛ برچی آرامگاه سادهزیان و سادهاندیشانی است که لذتِ "یکدان نصوار" خود را با دهها جلسهی علمی-فرهنگی دیگران نمیدهند؛ برچی فراموشگاه قدرتمداران و حاکمان خودی و بیگانه است (نه فراموشگاه، که آلهی برای به موفقیترساندن یا به خاکنشاندن مدعیان قدرت) است؛ برچی نتیجهی ناعادلانهترین معادلهی زندگی است. عناصر سازندهی این معادله را بی توجهی دولتمداران، فقر، رنج و سکوت تشکیل میدهد؛ برچی نطفهی بهجا مانده از فرمول "حذف طالبانی" و "عبدالرحمانخانی" است؛ برچی منظرگاه حقیرترین مدل زندگی است یا به قول علیامیری، سرای رنج و سکوت است، برچی را میشود هرچیزی نام گذاشت، مِنهای یک زندگی مرفه. اگر معتقد باشیم که هر شهری یک «منطقهی بحران» دارد، پس برچی را میتوان «منطقهی بحران» شهر کابل نام گذاشت.
برچی پیشوندی با عنوانِ "دشت" هم دارد که با این ترکیب میشود "دشتِ برچی" یا در گذشتهها "دشت بارچیها و حمالان" که بارچیها و حمالانِ امروز با حمالی و بارکشی، تامین زندگی میکنند؛ برچی، میزبانِ آموزشگاههای بیشماری است که همه فردای بهتر را به یک ملیون انسانِ برچی نوید میدهند که هرگز به واقعیت نمیپیوندد؛ برچی، تجلی ظلمتهای دوران است.
مردم برچی، همه منتظرین ظهور مهدی "آورندهی عدالت" اند؛ آنها امید شان را از دولتیکه در فاصلهی چند قدمی شان قرار دارد، بستهاند. برچی، اقامتگاه داعیهخوانهای دعای فرج و امن یجیبالمضطر اذا دعاه و یکشفالسوء است؛ برچی ثمرهی غضبِ خدا و بنده است. هم خدا و هم امیرانیکه ادعای جانشینی از طرف او را میکردند، در یک موازنه، برچی را تحریم کردهاند؛ تحریمِ اقتصادی، تحریم شغل و حرفه، تحریمِ زندگی مرفه، تحریم رفتارهای مدرن زندگی مدنی-شهروندی و تحریم ترقی و پیشرفت. انگار خدا خواسته برچی نشینها را برای نشاندادن غضب خود انتخاب کند. مردم برچی هم خدا را دارند و هم امامزمان را و هم امامخمینی را. مردم برچی هم روز قدس را جشن میگیرند، هم در روزهای محرم بر سر و سینه میزنند و هم در روزها و شبهای قدر صدای "یا علی ادرکنی" سر میدهند. اما انگار خدا و بزرگان دینی با این مردم قهر اند. دلیل این همه رنج و محرومیت مشخص نیست، اما آنچه مشخص است این است که برچی، تاوان غضبِ خدا را باز پرداخت میکند.
پيامها
4 نوامبر 2013, 08:39, توسط امیرالمومنین عمر یک چشم پشتون
سلام بر برچی!
4 نوامبر 2013, 08:50, توسط آبه کرزی رئیس جمهوری چیجوش آباد
سلام به همه ای مردم دشت برچی !
شما ها باید بروین پشت مجاهدین را بگیرید که دشت برچی را برایتان جور کنه
وقتی که یک نفر مجاهد بی ناموس را حقوق بشر مجرم حساب میکنه شما ها باز در سرک ها بیرون میشین و از آن پشتبانی میکینن
پیش محقق ، خلیلی و رهبر های وطن خراب خود بروید باز آن وقت برچی جور میشود .
هه هه هه هه
4 نوامبر 2013, 13:54, توسط حسین داد
اره برچی را محقق توسط داکتر عبدالله برای مو درست مونه اگر خلیلی بی غیرت توسط کرزی اباد نتوانست .... محقق و خلیلی خودشان پول قدر دارن اما مصرف نمونن و منظر کرزی و داکتر عبدالله هستن ... هه هه هه هه هه هه هه هه او بی غیرت ها او بی ناموس ها ... دخترهای ازره گی با بچه های تاجیک سیکس مونه ... بیدار شوید
5 نوامبر 2013, 02:38, توسط fetrat
منتظر مهدی خیالی بودن ما مهم ترین بدبختی ماست چیزی ابن سبا ان یهودی بنام مذهب و باور به ما و شما درست کرده که مسبب اصلی بدبختی من و شما گشته. وای به حال من وشما اگر سر عقل نیامده و از این باور های بد بخت کننده دور نشویم. در جای از مقاله از خمینی نوشتید مگر میدانید این خمینی بود که به ما شیعیان فهماند چگونه از طفل داخل خانه لذت جنسی ببریم. او بود که به ما اجازه داد اگر با خانم خود که خواب است یکجا شویم برای او غسلی واجب نمی شود و صد ها خرافه دیگر که خارج از اسلام است. خدا را شکر علمای اهل سنت (به نظر ما و شما همان وهابی ها) همانا سنی سنی ها اند که ما شیعیان را بیدار نمودند. برویم یکم اثار مثل بت شکن، رد بر مفاتیح الجنان، دعا، خرافات وفور در زیارات قبور، قران برای همه و دها کتاب از شهید محترم ایت الله العظمی علامه سید ابو الفضل بن الرضا برقعی قمی را بخوانیم و اثر هدایت یافته گان دیگر چون اقای محترم باقر سجودی به اسم تضاد در عقیده و دیگر کتاب های ایشانرا، و همچنان کتاب های مثل راه نجات از شر غلات از محترم حیدر علی قلمداران و کتاب سقوط و خودکشی از مترجم دکتر سید حسین حسینی را مطالعه کنیم تا مگر چشمان به ظاهر بینای خود را از نابینایی حقیقی دور و قلب های بیمار خود را مداوا کنیم.
با احترام
5 نوامبر 2013, 05:33, توسط from dasht-i-barchey
Don’t worry dear Barchey residents,
You got your Mullahs, Akhonds, Sheikhs and your Sayeeds. You got everything you need in here and hereafter. What are you concerned about.
Zenda Baad Mullah, Sheikh, and Sayeed, right?
5 نوامبر 2013, 08:47, توسط آزاد
ddsssیبلبیلیبلبسیلسیبلبیلبیلبیلبیلبسیلبیل