صفحه نخست > دیدگاه > وبلاگ نویس > آن پیرمرد تنها

آن پیرمرد تنها

aparwand
چهار شنبه 2 اكتبر 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی



هیچ گاهی دوستش نداشتم، حتا زمانیکه با محبت با
من صحبت می کرد، از کارهایم می پرسید و از زنده گی ام. آخرین بار؛ همین چند وقت
پیش؛ وقتی برایم گفت زنده گی جدید مبارک، اصلا خوشم نیامد، فقط گفتم تشکر و تمام.
نمی دانم این نفرت از کجا آمد و چرا آمد، اما تا به یاد دارم همیشه بود، با آن که
ته این همه نفرت، دلتنگی شدید و اشک های پنهانی هم وجود داشت.


می دیدمش نفرت بود،نمی دیدم، ناراحتی، دلهره و نگرانی. روزهای باران و برف،
وقتی دستها از سرما می سوزند و آدم نیاز به دستان گرم و فضای صمیمی، یک بخاری و یک
خانواده دارد، به یادش می افتادم. دلم، جایی؛ گوشۀ از وجودم درد می گرفت و راه
گلویم را می بست. شاید دلم برایش می سوخت، شاید هم برای یک زنده گی دلم می سوخت.
برای یک عمری که برباد رفته بود. شاید هم برای یک مرد تنها، برای یک پیر مرد تنها
برای یک انسان تنها دلم می سوخت. آن زمان دلم می خواست نزدیک می بود و در آغوش می
گرفتمش و می گفتم که با این همه نفرت هنوز هم ته دلم؛ برای مامای منفورم؛ جایی
هست. دلم می خواست در خانه می بود، در منزل پایین در اتاقی با پرده های طلایی، روی
تشک و روکش سفید می خوابید و زیر لحافی که همیشه لای روکشهای می پیچانیدیم تا چرک
لباسهایش رنگش را تغییر ندهد، با سر و صدا نفس می کشید و بوی تنباکوی سوخته را به
هوا می داد.


وقتی شنیدم که دیگر نیست، وقتی فهمیدم که دیگر هیچ گاهی برای شستن جورابهایش؛
که هفته ها نشسته است؛ میان من و زحل دعوایی نخواهد بود، وقتی دانستم که تنها و
دور از خانوادۀ بزرگی که داشت، این دنیا را ترک کرده است، یکباره نبودش را حس
کردم. چیزی در دلم فروریخت، خالیگاهی در دلم دهان باز کرد که هنوز هم حسش می کنم. یک
باره فکر کردم که، نه! اینگونه هم نباید می شد، باید می بود حتا به بدترین شکلش،
حتا به منزجرترین نحوش. فقط می بود، برای دل مادرم، تنها کسش، تنها کسی که نگرانش
می شد و هر حملۀ انتحاری برایش شوکی بود که بداند: حسن کجاست؟

 

مردن و بریدن از زنده گی خوشآیند
نیست، اما می دانم برای او بد نشد، برای او که سالها قبل مرده بود؛ چون بی کسی
همان مردن است، در حینی که نفس می کشی. بی کسی همان نابودی و فراموشی است در حالی
که حضور داری. خودش خواسته بود و خودش دوست داشت آنگونه زنده گی کند. اما فقط دلم
برای مادرم می سوزد. برای خواهری که سالهاست برای برادر و خانواده اش گریسته است.
غم برادر و فرزند برادر که از برابر چشمانش گم شد، مادرم را؛ آن زن استوار و بی
نظیر را؛ در این چند سال چنان شکسته است که باورم نمی شود این همان زنیست که
دستانش زنده گی ها را نجات می داد و حرفهایش خیلی از زنان را به زنده گی امیدوار
می ساخت.


من برای او که مرده است غمگین نیستم، غم بیشتر من از تنهایی بی انتهای خواهریست
که سالها در پس چهرۀ سخت و غضباناکی که به برادر بی سر و سامانش نشان می داد، محبت
و عشق عمیق خفته بود. خواهری که داغ یک برادر را فراموش کرده و به برادر دیگرش دلخوش
بود.


نمی دانم مادرم چه حال دارد، فرسنگ ها فاصله دارم از او و دستان مهربانش، صورت
پرچین و چشمان بیمارش. می دانستم که پنهانی هر روز ده ها بار به شمارۀ که از
برادرش داشت زنگ می زد، از شماره ناشناس زنگ میزد تا فقط صدایش را بشنود، تا آن
پیرمرد نداند که خواهر هنوز هم ته دل دوستش دارد. می خواست قهرش را به برادر نشان
بدهد تا مگر او سر عقل بیاید. ولی اینگونه نشد.


می دانم خواهر بیچاره خواهد گریست و تلخ خواهد گریست، نه برای مرگش برای یک
عمر مرده زنده گی کردنش. سو دیدگانش کمتر خواهد شد، گوشهای بیمارش ضعیفتر خواهد
شنید و بیشتر وابستۀ گوشۀ اتاق و پردۀ تلویزیون خواهد شد . در نمازش برای او طلب
بخشش خواهد کرد و هر سال یک قرآن بیشتر به نام برادری که منفور بود خواهد خواند و
اما جای او مثل زخم زنده گی بی بارش، در دلش همیشه خالی خواهد بود.

 

مادر عزیزم، مادر مهربانم به تو؛ تنها
کَس برادرت؛ مرگ آن پیر مرد تنها را تسلیت می گویم.

 




آنلاین : http://aparwand.blogfa.com/post-34.aspx

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس