صفحه نخست > دیدگاه > تحریف واقعیت های تاریخی را نباید مكتوم گذاشت

تحریف واقعیت های تاریخی را نباید مكتوم گذاشت

قسمت هفتم
غلام سخی سخا
پنج شنبه 24 جنوری 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

این قسمت نیز چون قسمت های قبلی، حاوی برخی حقایق، تحریف ها، دستبرد ها، جعل های تاریخی برخی مورخان و نویسندگان می باشد که ایشان با نوشته های گمراه کننده و خلاف حقیقت خویش، پاسخ دهی توام با پرسش های متقابل را الزامی ساخته اند. امیدوارم این توضیحاتِ پاسخی و دفاعی که مخاطبین خاص خودرا دارد، سبب سوتفاهم در نزد دیگران نگردد. هر کس دیگر هم که در موقف ما قرار می گرفت، همین کار را می کرد و انصافاً حق هم با او بود. بنابراین آنچه که تا حال خوانده اید و یا در زیر میخوانید با وجود برخی نارسایی های شکلی و نقطه گذاریهای خود متضمن یک سلسله حقایق غیر قابل انکاری میباشد که تا کنون گفته نشده است. اذعان میدارم که کسیکه به عنوان وکیل مدافع مخاطبین مشخص این سطور جهت اثبات خلاف دلایل مندرج آن به میدان می آید، لطفاً اسناد و مدارک متقن خویش را جهت اقناع خوانندۀ آگاه که به عنوان شخص ثالث و بیطرف حق داوری و ابراز نظر پیرامون دلایل مطروحه دارد، از یاد نبرد و ضمناً از روی لطف و محبت، کاپی آن را در سایت هایی که، نوشته های تحقیقی راقم به نشر رسیده، به نشر بسپارند. طوریکه در فوق اشاره شد، محتوای مندرج کلیه قسمت ها صورت دفاعی داشته و و توسط آن به ادعاهای مثل ادعاهای زیر پاسخ ارائه شده است.
ادعای اول که از بیخ و بن تهی از اساس و در عین حال مضر و گمراه کنندۀ اذهان خالی و نا آگاه میباشد، این است: تا کنون، اگر دولت های قراخانیان، سلجوقیان و غزنویان را به خوبی نشناخته باشید، آقای یوسف شاه یعقوب اف عضو یا رئیس اکادمی علوم تاجکستان، آن اقوام را، به شما معرفی میدارد. موصوف در درمقالۀ خویش که مندرج صفحات (۲۷-۳۴) مجموعهء مقالات " جهان ایرانی وتورانی" به اهتمام مرضیه ساقیان ازانتشارات مرکز اسناد و تاریخ دیپلوماسی تهران-۱۳۸۱ میباشد، چنین می نویسد: ...دولت قراخانیان، سلجوقیان وغزنویان را دولت ترک نامیدن روا نیست. اگرما شجرهء سلطان محمود را بیاد بیاوریم، خودش را از اولاد بهرام چوبینه می نامد. مقالۀ موصوف، طوریکه دیده میشود، در کنفرانس تهران که بدون شک به مقصد تاریخ سازی تدویر گردیده بود، ارائه شده است.
این هم بضاعت تاریخی یکی از دانشمندانی؟ که دراکادمی علوم کشوری مشغول تاریخ سازی اند. ممکن است همین شخص یکی از اشتراک کنندگان فعال سمپوزیم تاریخ سازی شهر دوشنبه باشد. دنیا میداند که آن ها کی ها بودند، اما متاسفانه، موصوف علیرغم داشتن مقامی در بالا ترین موسسۀ علمی یک کشور، نتوانسته تشخیص دهد که آن اقوام چه هویتی داشته اند. ایشان توضیح ندادند که اگر آن ها تورک نبودند پس کی بودند؟ فرض محال اگر این ادعا ازطرف نویسندهء تورک مطرح می گردید میدانید چه می کردند؟ قیامت برپا می کردند. هویت و اصلیت اقوام فوق الذکر طوریکه شما میدانید، در دنیا شناخته شده است، ضرورت به شناسایی مجدد آن احساس نمی گردد. هدف اساسی درینجا معرفی و شناساندن چهرۀ واقعی تاریخ سازان است که جرئت و جسارت! شان درخور تحسین و تمجید می باشد.
طوریکه ملاحظه میشود یکی از بزرگترین مشکل عده ای از تاریخ نویسان مامور و پر مدعا، عبارت است از قایل نشدن ارزش و اعتبار به اسناد و مدارک تاریخی است. کسیکه ادعایی را مطرح می کند چه مربوط به مسایل تاریخی وغیر آن، برای اثبات صحت و حقانیت آن بایستی به ارائه دلایل و براهین بپردازد. در غیر آن، توضیح واضحات است که حتی نوشته های هزار صفحه ای هم، برای اشخاص آگاه، برابر یک پول سیاه از ارزش و اعتبار بر خوردار نمی باشد. از ایشان که مورخ! اند باید پرسید که سلطان محمود در کجا خودرا از اولاد های بهرام چوبین، گفته است؟ بالفرض اگر این حقیقت میداشت (معلوم است که حقیقت ندارد) باز هم سلطان محمود به عنوان یک تورک و مسلمان سرسخت، به آن کسیکه با خواهر خویش (گردوبه یا گردویه) ازدواج کرده ( ص. 115 در تاریکی هزاره ها، تالیف ایرج اسکندری، ص 322 کتاب ایران در زمان ساسانیان ) لعنت و نفرین می فرستاد چه رسد به اینکه ادعای اعقاب و اخلاف وی را نماید!

نمونهء دیگر غصب شخصیت مشهور تورک: درحاشیهء صفحه (۴۷۱ ) ترجمهء تاریخ تمدن تالیف آرنولد توین بی ترجمهء داکتریعقوب آژند درمورد ابونصر فارابی نوشته شده:

ازآنجا که ابونصرفارابی در وسیج، موضعی از ولایت فاراب ترکستان چشم به جهان گشوده اورا ترک نژاد قلمداد می کنند. این کارها هم از تحفه های ملی گرایانه سده های اخیراست".
معلوم نمی شود که حاشیه نویس شخص مترجم است یا ناشر. مورخ فرانسوی که زمانی رئیس انجمن دوستی ایران و فرانسه بوده، فارابی را درصفحه 47 کتاب خویش«چهرۀ آسیا» به ایرانی ها بخشیده است.
دربارهء این فیلسوف شهیر تورک، درصفحهء (۲۲۸ جلد سوم) ترجمهء " وفیات الاعیان" تالیف ابن خلکان چنین نوشته شده است: ابونصرمحمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابی حکیم مشهور، صاحب تصانیف در منطق و موسیقی و غیر آن ازعلوم؛ و او درفلسفهء اسلام بزرگ بود، درفلاسفهء اسلام کس به مرتبهء وی نرسید وشیخ ابوعلی ابن سینا درتصانیف خود به کتب او نفع گرفت و ازان تخریج کرد. و او مرد ترکی بود، هم درشهرخود بزرگ شد وسفرها کرده، تا آنکه به بغداد رسید. زبان ترکی و عربی و دیگر زبان ها بسیار میدانست... درحلقهء او هرروز چند صد مرد جهت اشتغال منطق حاضر میشدند. کتاب " ارسطاطالیس" که در منطق است، می گفت وشرح آن به شاگردان املا می کرد، تا آنکه شرح در هفتاد( 70 ) جلد تمام کرد ودر آن وقت درین فن اورا مثل نبود".
ابن خلکان براساس نوشتهء مترجم " وفیات الاعیان" شرح حال (۸۴۶) تن ازبزرگان، امرا، وزرا، علما وعرفا را به ترتتیب حروف معجم تنظیم نموده است.
پس در مورد این شخصیت و فیلسوف بزرگ و والا مقام تورک، گفتهء ابن خلکان نویسندهء کتاب سرشار از اطلاعات ارزشمند را قبول کنیم یا گفتهء آقای حاشیه نویس را که از خوف خودرا معرفی ننموده است. خودش اعتراف دارد " این کارها هم ازتحفه های ملی گرایانهء سده های اخیراست." درین باره ما با شما توافق نظر داریم.
ادعای دیگر از آقای غبار است که ایشان در اهانت به تورکان و کتمان حقایق تاریخی شان نقش کمتر از همسلکان خویش نداشته اند، درصفحه ( ۱۷۷) جلد اول تاریخ خویش دربارهء شاعربلند آوزهء تورک میرزاعبدالقادر بیدل که از قوم برلاس ( طایفهء تورک) چنین می نویسد: « میرزا عبدالقادر بیدل ازمشهورترین شعرای دری زبان! هندوستان است که او به تنهایی می تواند تاریخ ادب دری هندوستان را تشکیل کند، البته سیطرهء استعماری اروپایی ها درهندوستان ازقرن هجدهم به این سو توانست که زبان وادب دری را مثل اسقلال ملی هند ازسرحدات آن کشور براند وجایش را به زبان انګلیسی بسپارد.» هیچ شکی نمی توان کرد که اگر ابوالمعانی بیدل هم مانند مولانای بلخی از شهرت جهانی برخوردار شود، یا با جنجال و دعوا های ایرانی های عظمت طلب و میدیای دروغ پراگنی مربوطۀ شان مواجه خواهیم شد و یا سازندگان هویت کاذب وطنی، از حضرت بیدل، شخصیت دیگری با هویت تازه ارائه خواهند داد. همین اکنون در اکثر سایت ها، بیدل یا مغولی معرفی شده یا اینکه در مورد هویت و اصلیت او عمداً سکوت اختیار گردیده است. همه میدانند که حضرت بیدل از قوم برلاس بود و برلاس هم طایفۀ از تورک بود نه مغول.

ادعای دیگر غبار که در صفحه 56 کتاب " افغانستان در مسیر تاریخ " اینطور درج شده است: « اصلاً وقتیکه قسماً مغلها با آریه های آسیایی مزج و مخلوط شدند، نام " ترک " به آن ها اطلاق شد". اهانت و اتهام زشت تر ازین نسبت به یک ملت نمی تواند وجود داشته باشد. برخی مقلدین کند ذهن و عقده ای برای انتقام جویی و تخلیۀ عقده های حقارت خویش، گاه گاه، حرف کین توزانه و خصمانۀ استاد خویش را نشخوار می کنند. می خواهم ازین آدم های دنباله رو که این گفتۀ حقارت آمیز را طوطی وار تکرار می کنند، بپرسیم که به جای آن مرحومی جواب دهند که بالفرض علیرغم نادرست بودن این گفته، برای یک لحظۀ بپذیریم حق با آقای غبار است، پس در کجا و در چه زمانی مغل های نژاد پست!!!!!! با آریه های نژاد برتر؟؟؟!!!!! با هم مزج شدند؟ عقل سلیم و آدم های بهره مند از سلامتی روحی از قبول همچو ادعای بی بنیاد و تحقیرآمیز و ناشی از تعصب کور، دوری می گزیند.

دو منبع بسیار مهم و معتبری که در تاریخ شناسی شرق مورد استناد و استفادۀ خاور شناسان قرار دارد، عبارت از منابع چینی و عربی می باشد که هر دوی آن از وجود " آریه ها [ی] آقای غبار و " آرین نژاد " آقای فرهنگ و " آریایی های سپید نژاد" آقای حبیبی و آریانای کبیر دیگران بی خبر اند. سفرنامه های زایرین چین و سالنامه های چینایی و نوشته های تاریخی دیگر مورخان کلاسیک چین کوچکترین اشارۀ مبنی بر بودوباش اقوام هندواروپایی و هندوایرانی در همسایگی نزدیک چین آن طوریکه برخی مورخان شجره ساز ادعا می نمایند، نکرده است. زایرین چینی از پارس های پرشیا اطلاعات کافی داشتند و بنابر نوشتۀ آرتور کریستین سن، هیوان – تسانگ زایر چینی رسم ازدواج آن ها را آشفته توصیف نموده است، اما زایر موصوف اشارۀ نکرده است که این آشفتگی ازدواج در آسیای میانه و سرزمین افغانستان کنونی رواج داشته است. این خود نشان دهندۀ بطلان قطعی ادعای باستان پرستان ایرانی مبنی بر ایران بودن این سرزمین ها می باشد. افزون بر این
زایرین مذکور هیچ گاه و در هیچ جا از بودوباش و سکونت ایرانی ها در همسایگی چین یا در آسیای میانه یا حتی در سرزمین افغانستان کنونی تذکری نداده اند. به احتمال قوی همین مسئله سبب شده که تا اکنون، هیچ خاور شناسی در هیچ کتابی با توسل و تمسک منابع فوق الذکر، مدعی نشده است که در همسایگی چین و یا در آسیای مرکزی، پارس های ایرانی مسکون بوده اند. بر خلاف همین منابع عربی و خصوصاً چینایی از سکونت تورکان در همسایگی چین و آسیای مرکزی، اطلاعات کافی در اختیار تاریخ نویسان گذاشته است. همین منابع با صراحت کامل بیان داشته است که تورکان یگانه مردمی بودند که در قرون هفتم و هشتم میلادی در شمال و جنوب هندوکش علیه اعراب می جنگیدند.

نمونۀ دیگر مساعی بی حاصل مورخ کشور آ قای حبیبی می باشد که چگونه ایشان قبیلهء ترکی را به ترَکی ( ت و ر به فتحه) و دراری را به اندری تبدیل می نمایند. درینجا صرف به یک یا دو مورد از کار روایی های ایشان اشاره می شود. موصوف در صفحهء پنجاه و پنج کتابش " تاریخ افغانستان بعد از اسلام " چنین می نویسد:
ابوالعباس شمس الدین احمد بن محمد مشهوربه ابن خلکان مورخ معروف زبان عربی (681—608) که ازبقایای خاندان برمکیان بلخ بود، درشرح حال یعقوب لیث می نویسد:« درحدود سیستان قبیله ای ازترک ( شاید ترک به فتحتین باشد قبیلهء معروف افغانی بین غزنه وقندهار) سکونت دارند که ایشان را الدراری ( شاید اندری قبیلهء افغانی ساکن حدود غزنی) گویند وپادشاه آن ها رتبیل است. یعقوب، شاه ایشان را بکشت وسه نفرشاهان ایشان را بعدازرتبیل قتل کرد، وهرشاه این سرزمین را رتبیل گویند. ملک ملتان وملک رخج وملک زابلستان وملک سند ومکران وغیرهم این را بدیدند، ازیعقوب بترسیدند وخاضع شدند".
در رابطه به قومی که آقای حبیبی از الدراری به " اندری" تبدیل نموده اند، مارکوارت در صفحه 161 کتاب " ایران شهر... " چنین نوشته شده است: به نوشتهء ابوعبدالله بن ازهراخباری، قبیلهء ترکی که یعقوب بن لیث صفار، حاکم آن « زنبیل» را به قتل رساند وبرآن حکومت کرد " دراری" نامیده میشد".
مورخ کشور در صفحه 75 « تاریخ افغانستان قبل از اسلام » می نویسد: « هفتالیان هم مانند کوشانیان و کیداریان و ساکیان با مردم بومی آریایی نژاد و پشتون های این سرزمین در آمیختند و چون خود هم آریاییان سپید نژاد آریایی و دارای فرهنگ آریایی بودند، در افغانستان نژاد قوی و مقتدری را بوجود آوردند، که بینی های کشیده و چهره های شاهان ایشان عیناً به جوانان قبایل غلجی و ابدالی افغانی می ماند، و نام قبیلۀ ابدالی و غلجی افغانی هم ازین ریشه به نظر می آید".
در همین صفحه، مورخ ما یک پره گراف قبل در مورد زبان هفتالی ها چنین نوشته بود: « ... به قول مورخان چینی زبان ایشان هم مغولی یا ترکی نبود، و شاید مخلوطی از لهجه های ترکی و آریانه باشد که نام خان = هون را درین اختلاط گرفته باشند و اصلاً همان یوچی اند".
برخی نویسندگان متعصب و کینه توز نسبت به تورکان، برخی کلمات تورکی را از آن جمله کلمۀ " خان " را همان طوریکه امپراطوری تورکان را تسلیم مغولان نموده، به مغولها بخشیده اند.« به نظر جرالد کلوزن [ تورکلوگ بریتانیایی] در زبان های آلتایی لغات مشترک وجود ندارد . کلماتی که در ترکی و مغولی مشترک و مشابه به نظر میرسند، کلماتی هستند که از ترکی وارد مغولی شده اند.» ( ص.21 کتاب " سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی " تالیف دکتور جواد هیئت )
در صفحۀ 79 کتاب متذکره چنین می خوانیم: « آثار زبان و فرهنگ هپتالیان در السنۀ افغانی پشتو – دری و غیره باقی مانده، که از آن جمله لقب " خان " تا کنون هم جزو نام هر افغان بوده، و هر فرد افغان در هند بدین نام شهرت دارد، و تور خان و مهرگل هم نام های بسیار مروج افغانیست. هم چنین لغات اولس ( ملت ) و جرگه ( مجلس شورا ) و یرغل ( ایلغار ) در پشتو و دری و نام های سهاک ( = ساکه) و خلجی ( = غلجی ) و ابدالی ( = هپتالی ) و کشانی ( = کوشانی ) و میرویس ( = مهر ویسه = مهره کوله = از خاندان آفتاب ) وغیره در افغانستان از همان عصر ساکه ها و کوشانیان و هپتالیان باقی است".
اولاً کلمات باقیماندۀ آریایی های آقای حبیبی، اگر " خان " ، " اولس " ، " جرگه " ، و " ایلغار" باشند، ایشان سخت در اشتباه اند، زیرا کلمات آریایی قلمداد شدۀ حبیبی، کلمات سوچۀ و اصیل تورکی اند. ایشان کلمۀ پشتو " یرغل " را در پهلوی کلمۀ تورکی" ایلغار " گذاشتند، دارای معانی متفاوت می باشد. معنی کلمۀ ایلغار، چهار نعل؛ اسبی که چهار نعل می تازد. ( فرهنگ ترکی استانبولی- انگلیسی – فارسی تالیف دکتور قدیر گلکاریان ) ثانیاً اگر این کلمات، کلمات مورد استعمال هفتالی ها باشند، این به خودی خود ثابت می کند که آن ها به قوم موهوم آریایی تعلق ندارند. ثالثاً آقای حبیبی احتمال داده که لسان هپتالی ها مخلوطی از لهجه های ترکی و آریانه باشد، مگر ایشان به طور صریح و روشن بیان نکردند که منظور او از لهجۀ " آریانه " چه می باشد؟ از نظر حضرات آریایی ها و آرین نژاد ها دارای گروه ها و شعبات متعدد و بی حساب می باشند. معلوم نمی شود لهجۀ کدام یک ازین گروه های رنگارنگ و غیر قابل انطباق، با لهجۀ تورکی مخلوط شده، زبان هپتال ها را تشکیل داده است؟ عدم ذکر دلیل و نداشتن صراحت بیان یکی از مشخصات این آقایان تاریخ نویس می باشد. در قسمت بعدی راجع به افتالیت ها تفصیل بیشتری خواهیم داشت.

مغل ها هم طوریکه همه میدانند در قرن سیزدهم با آسیای میانه تماس حاصل نمودند. در همین مقطع از زمان بود که آن ها شروع نمودند به سواد آموزی نزد تورکان اویغور و خط اویغوری هنوز مورد استفادۀ مغل ها می باشد. درین باره بارتولد در صفحه 116 جلد اول کتاب خویش " ترکستان نامه " می نگارد: « مغولان پیش از چنگیز خان دارای خط و کتابت نبودند و پس از پذیرفتن الفبای اویغوری – پیش از هر کاری – از آن الفبا به منظور تدوین و تنظیم آنچه اصطلاحاً « مقررات چنگیزی » نامیده می شود... استفاده کردند".
ازین بحث به این نتیجۀ منطقی میتوان دست یافت که مغل ها نمی توانستند با موجودی شبح مانند یکجا شده باشند. هم چنین تورک ها قبل از آمدن مغل ها در منطقه حضور داشته اند، بناءً این گفتۀ غبار کاملاً پوچ و بی اساس بوده و استعمال حرف هایی ازین قبیل چه از جانب او و چه نشخوار کنندگان یا هر کس که باشد، جز دشمنی و تعصب کور نمی تواند سبب و انگیزۀ دیگری داشته باشد.

اخیراً درسایت " گوگل" به کتابی برخوردم که خواندن چند صفحۀ آن مرا به حیرت انداخت. نام این کتاب " از آریانا - خراسان تا افغانستان"
( . From Aryana – Khorasan to Afghanistan) تالیف حمید واحد الکوزی که در آن ادعای مطرح شده که در مضحک بودن اش کمتر از ادعا های فوق نمی باشد.
در صفحه 61 کتاب عکس عبدالرحمن خان دیده می شود که زیر آن چنین نوشته شده:
Amir al- mo-menin Leader of the Faithful Abdul rahman Khan
ترجمه: امیر المومنین عبدالرحمن خان
در صفحه 4 که مشمول مقدمۀ کتاب است، چنین آمده است: « هزار سال قبل از میلاد در باکتریا واقع در شمال افغانستان نسخۀ اصلی بایبل ( انجیل ) افغانی بدست زرتشت نوشته شده بود، بوسیلۀ چنگیز خان سوزانده شد".
درین کتاب، حرف های زیادی ازین قبیل به ملاحظه میرسد. در چند صفحۀ محدودی که در کتابخانۀ گوگل قابل دسترسی بود به موضوعاتی بسیار تعجب بر انگیز بر خوردم که نتوانستم از آن ها سرسری بگذرم. این مختصر در حقیقت پاسخ نیست بلکه یاد آوری به موصوف است که چگونه ممکن است یک تاریخ نویس آن هم به زبان بین المللی از واقعیت های روشن و مسلم تاریخی بی اطلاع باشد که هر تاریخ خوان با سواد از آن آگاه و با خبر است. توجه کنید به یک نمونه که از کتاب ایشان نقل می کنم:
... Two Tajik empire one in Heart and one in Delhi; Timure in Heart and Babur in Delhi...( P.21 )
ترجمه: امپراطوری های تاجیک در هرات و دهلی، تیمور در هرات و بابر در دهلی..
آگره پایتخت افغان – تاجیک Afghan-Tajik Capital Agra,
جهانگیر امپراطور افغان The Afghan empire Jehangir (P.21 )
بابر امپراطور افغانThe Afghan empire Babur Shah ( P.22 )
تاج محل ساخت افغانAfgha built 1632 Thj Mahal ( P.22 )
فن معماری امپراطوری افغان- تاجیکAfghan- Tajik empire architecture (P.22)

ایشان در صفحهء (۱۲) کتاب خویش ابومسلم را متولد سرپل مربوط ولایت سمنگان دانسته اند. مسلماً مکتب رفتگان ولایات شرقی یا جنوبی میدانند که سرپل در کجا واقع است. اگر هم ندانند، چیزی در باره اش نمی گویند. اما مورخ انگلیسی نویس ما، که کتاب تاریخی در مورد افغانستان تحویل خواننده میدهد از سرپل که فعلاً یکی از ولایت های افغانستان است و یکی از ولسوالی های سابق جوزجان بود، نمی داند در کجا موقعیت دارد. انتخاب زبان انگلیسی از جانب نویسنده، به احتمال قوی عمدی بوده باشد. موصوف خواسته که ازین طریق بتواند دروغ های مندرج کتاب خویش را به اذهان بی خبر القاء کند. راستی هم اذهان خالی مردم پرورش یافته در بیرون و بی اطلاع از افغانستان و آن هم از مسائل تاریخی، طعمۀ مناسبی است برای نویسندگانی که نوشته های بی مایه و غیر مستند شان، بازار داخلی ندارد.
مورخان گشاده دست نسبت به مال بیگانه ها، علیرغم آگاهی شان از موضوع، امپراطوری دارای اصل و نسب تورکی را دو دسته به مغولان بخشیده اند.در نتیجۀ همین سخاوت و حاتم بخشی تاریخ نویسان محیل و متعصب است که امپراطوری تیموریان هند، هنوز که هنوز است بنام امپراطوری مغول مشهور است. حالا عنوان دیگری بنام امپراطوری افغان به آن ها داده شده است؛ عنوانی که ممکن است بسیاری از آن بی خبر باشند. نمی دانم چه وقت القاب مغولی و دیگر القاب اعطاء مورخان القاب بخش و نویسندگان متعصب و کینه توز نسبت به تورکان، از سر تیموریان هند بر داشته خواهد شد؟
یکی از مورخانی که در رقابت ایران دوستی از ریچارد فرای یهودی پیشی گرفته، رنه گروسۀ فرانسوی است. وی همان قدر که ایران را دوست دارد بیشتر از آن به تورکان کینه می ورزد. میزان و اندازۀ خصومت و کینه ورزی مورخان القاب بخش نسبت به تورک ها از رنه گروسه هم شدیدتر معلوم می شود زیرا مورخ مذکور به این موضوع اعتراف دارد که آن امپراطوری مشهور ساخته شده بنام مغول، اصل و نسب تورکی داشته است. وی در صفحات 62 و 63 کتاب خویش " چهرۀ آسیا " ترجمۀ غلام علی سیار در بارۀ امپراطوری تورک هند چنین می نویسد:
" در هند نیز سلاطین گورگانی مستقر در دهلی بودند. اینان مظهر نظم و انظباط، که خوی ترکها است، به شمار می آمدند از زمان بر روی کار آمدن این نواده های تیمور( 1707- 1526 ) بود که موجبات وحدت هند ایجاد امپراطوری دراین کشور فراهم گردید. بدین سان در چندین خطۀ بزرگ آسیا که زایندۀ کشور های جدید این قاره بودند، ایجاد وحدت و نظم و تسهیلات اداری یادگار ترکان است و شم ادارۀ مملکت در شیوۀ حکومتی خاص آنان کاملاً محسوس است.
این ترکان نامدار که امپراطوری معتبری را بنیاد نهادند یا امپراطوری کهن را احیا نمودند، موسسان امپراطوری ترک ها نبودند. ( به این دو جملۀ متناقض دقت کنید! موصوف در جملۀ اول می گوید که این ترکان نامدار که امپراطوری معتبر را بنیاد نهادند و نیم سطر بعد گپ خودرا پس می گیرد و می نویسد که موسسان امپراطوری ترک ها نبودند. تاکید من ) فی المثل از میان سلاطین سلجوقی که ذکر شدند کسانی همچون الب ارسلان و ملک شاه در سرزمین ایران یا روم گرچه صفحاتی پر افتخار بر کتاب حماسۀ ترکان اضافه نمودند، و لی سلطنت های بنیان نهادند که ( دقت کنید ) از همان آغاز شکل و ظاهر شاهنشاهی ایرانی پیدا کرد. همچنین در هند شهریارانی چون بابر ( 1530- 1526 ) و اکبر ( 1605- 1556 ) در شمار منورالفکر ترین زمامدارانی بودند که نژاد ترک به آسیا عرضه کردند. لکن امپراطوری که مرکز آن دهلی بود، از لحاظ هنر و فرهنگ کاملاً امپراطوری ایرانی – هندی محسوب میشد".
در بارۀ " هنر و فرهنگ ایرانی " که مورخ موصوف مجذوب و مسحور آن شده است، توجه تان را به چند گفتار خاور شناسانی که به تاریخ ایران، حسن نظر دارند. معطوف میدارم.
از نظر ویل دورانت! « .... در خصوص هنر پارسی چیزی را می توان گفت که شاید برای هر جای دیگر نیز چنان بوده است؛ و آن اینکه عناصر آن از خارج به عاریه گرفته شده بود. شکل خارجی قبر کوروش از لیدیا گرفته شده؛ ستون های باریک نظیر ستون های آشوری است، که آن ها را تکمیل کرده اند؛ ردیف بندی ستون ها و نقش برجسته ها، خود، گواهی میدهد که از تالار ستوندار مصر و نقوش آن الهام گرفته شده؛ سر ستون ها به شکل جانوران همچون مرضی است که از نینوا و بابل به پارس سرایت کرده بود. ولی آنچه مایۀ هنر پارسی است، و آن را قائم به ذات و مستقل و مشخص از معماری های دیگر ساخته، همان جمع شدن این عناصر مختلف و همآهنگ ساختن آن ها با یکدیگر بوده است...» ( صص 197-201 جلد اول تاریخ تمدن).
هنر ایران از نظر هر تسفلد: " ایرانیان چند قرنی بود که پا به صحنۀ تاریخ گذارده بود، اما هنر آنان آغاز جریان نوینی نبود. درست است که دویست سال طول کشید تا هنر ایران هخامنشی به صورت نهایی در آمد، اما این هنر را نمی توان حاصل استعداد طبیعی و خصوصیت معنوی اصیل ایرانیان دانست ( !!!!!!! ) بخش عمدۀ آن، ادامۀ اقوام و ملل باستانی تر است. خلاصه آن که هنر هخامنشی آنچنان که بدست ما رسیده، هنری کاملاً درباری است، که بر پایه های بیگانه بنا شده است. نمی دانیم که آیا هنر دیگری که مردمی تر بوده وجود داشته است یا نه؟ مجموعۀ اشیای کوچکی بدست آمده که آن را به طور معمول
ایرانی – یونانی می نامند (!!!!!!!!) » ( ص 291 کتاب ساسانیان تالیف ناصر پور پیرار).

در مورد تصویر فوق در صفحۀ ( 92 ) کتاب " ایران و تمدن ایرنی " تالیف کلمان هوار خاور شناس فرانسه ترجمۀ حسن انوشه، چنین نگاشته شده است:
..." تصویری از اهورا مزدا که استنساخی از نسخ تصاویر خدایان آشوری است بر همه چیز بال گسرده است ".
سوال اینجا است که وقتی تصویر متعلق به آشوری ها باشد، پس چرا و روی کدام دلیل و منطق زرتشت پرستان این تصویر را از خود میدانند؟
ابراز نظر جورج کرزن ایران شناس انگلستان در بارۀ این تصویر!
اگر اهورامزدای بالدار سر شهریار در دستگاه های هخامنشی به حالت پرواز و نگهدار اوست. همین کار را پروردگار در بالای سر سلاطین نینوا نیز کرده است. مشخصات پیکرۀ پادشاه با هیکل بلند و مو های مجعد و ریش و جبۀ شاهی در نزد آشور نصیر بال و داریوش یکسان است و منظور غائی حجاری ها و اساس بنای کاخ ها در هر دو مورد یکی و دال بر عظمت خداوندی شهریار است.» ( ص.123 کتاب ساسانیان تالیف پور پیرار ).
مولف کتاب ساسانیان در صفحۀ (124) در مورد این تصویر می نگارد: « نقش خدای بزرگ آشوریان که بر گردونۀ خورشید سوار است. این نقش، که باستان پرستان ما به خدای زرتشتیان می بخشند، متعلق به حجاری های قصر آشور نصیر بال دوم در نیمرود از قرن نهم پیش از میلاد است، که از صفحۀ 36 کتاب « فرهنگ شرق میانۀ باستان » از انتشارات موزۀ لندن بر داشته ام".

اهورامزدای زرتشتی ها که بالای تصویر می خوانید، مانند تصویر از آشوری ها می باشد. « ... اهورامزدا که به شکل Assara mazas در فهرست خدایان کتابخانۀ آشور در قرن هفتم پ.م. مشاهده میشود.» ( ص 456 " پادشاهی ماد " تالیف اقرار علی یف ترجمۀ کامبیز بهاء )

تشکیلات ایرانی های باستان از نظر آرتور کریستین سن!
" شاهنشاه هخامنشی دنبالۀ سلطنت های آشور و بابل و عیلام به شمار میرفت. روش دستگاه سیاسی این سلسله همان بود که پادشاهان بابل و ماد داشتند و بعد در نتیجۀ کاردانی و کفایت و تدبیر سیاسی کوروش و داریوش به کمال رسید. (ص 27 ایران در زمان ساسانیان) این هم هنر و فرهنگ تقلیدی ایرانی های آقای رنه گروسه و دیگر ایران پرستان که هنر و فرهنگ آشوری را به ناحق به ایران منسوب کرده اند. هنر تقلیدی یا هنر مسروقه ؟ مثال های بالا در بارۀ هنر و فرهنگ غصب نمودگی ایرانی ها به عنوان نمونه ارائه شد. می گویند که در خانه کس است یک حرف بس است. وگرنه گفتنی های زیادی درین باره برای گفتن وجود دارد.

خوانندۀ محترم! تا اینجا دانستید که هدف از تهیۀ متن دفاعیۀ فوق چه بوده است؟ اگر اجازه داشته باشم این سوال را از شما می نمایم که عنوان " پان" در خور و زیبندۀ کی می باشد؟ کدام اشخاص و افراد اند که علاقه و تمایل شدید به جعل هویت کاذب برای شخصیت ها و اقوام غیر خودی دارند؟ غاصبین و سارقین فرهنگ و هنر امپراطوری آشور کدام مردم می باشند؟ آیا با تغیر دادن و جعل هویت و اصلیت شخصیت های غیر خودی وغصب وسرقت هنر و فرهنگ دیگران، می توان صاحب شخصیت و هنر و فرهنگ شد؟ از خود دانستن شخصیت های معروف دیگران، شعار و شیوۀ کی بوده است؟ مولانای بلخی را که امروز به یک شخصیت جنجال بر انگیز تبدیل شده می توانید از روی همین ادعا ها قیاس نمائید
ادامه دارد.

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • برادر محترم سخا صاحب ، اگر چندیكه تعلقیت من به اقوام گرامی ترك نیست ولی از ابراز حقایقی كه شما دنبال میكنید ، بیدار كننده وبازتاب دهنده واقعیت های تاریخی است . استفاده كردم وفیض بردم . خداوند برای شما خیر نیكی بدهد .

    • حمید واحد الکوزی ، بی عقل بوده یا دیوانه ؟ مگس زنده حرام را قورت کرده ا ست ، بابری های هند وستان تیموری هستند
      تیموری ها تورک هستند، کتاب سرتاسرغلط و بی سواد حمید واحد الکوزی ، چه طوری به کتابخانه گوگل راه یافته ؟؟؟
      آقای غباررا تعصب و تبعیضش به تورک ها که میدید همه حسن و خوبی ، ادبا شاعرا دانشمندان علما و حکما همه تورک
      اند، امپراطوری ها ، آثارتاریخی و کتابتها همه ازتورکانند ، بخیلی ا ش گرفته ، د ر باره تورکان در کتاب تاریخش دروغ
      گویی و دروغ بافی و تهمت ها کرده ، حیثیت و شهرت خود را نزد جهانیان ازبین برده است . بارکج هیچگاه به منزل
      نمیرسد

  • واقعیت های تاریخی را چنانچه در ارشیف تاریخ بایگانی یافته را که ،اغلب روشنفکران کشور بنابه تعلیقات اتنیکی وزبانی ویا هم متاثر از جعل کاران تاریخ تاکنون نپذیرفته ویا هم خویشتن را در کوچه حسن چپ جا زده ودارند که روزی نیست تحرکات وتحریف وتقلب تاریخ را چونان غذای روز خویش محک روز قرار داده وحویشتن رااز از حالت کسالت تاریخی وفرهنگی روحآنجات داده باشند را در طی این نوشته افشاه نموده واذهان خواب برده را در پرتو چراغ حقایق که بیان داشته اید ،بیدار ساحته وبیدار نموده اید.Re

    • چون بیچاره پارس ها د ر گذشته 1400 سال ازخود چیزی نداشته اند نه شاهانی داشته اند و نه آثارتاریخی و نه بناهای تاریخی دارند ، بناأ علاقه و تمایل شدید به جعل هویت کاذب برای شخصیت ها و اقوام خودی دارند، غاصبین و سارقین فرهنگ و هنر امپراطوری تورک ها هستند آیا با تغیر دادن و جعل هویت و اصلیت شخصیت های غیر خودی وغصب وسرقت هنر و فرهنگ دیگران، می توان صاحب نام ونشانی شد ؟
      پارسی های ایران ، از1992 به اینطرف داخل تاجیکیستان شده ، بین تورک . تاجیک تفرقه اندازی کردند و میکنند .
      چنانچه با مداخله پارسیهای ویران کارمناسبات صدها ساله بین تورک و تاجیک دراین مدت ، تیره و تارگشته هزاران فامیل
      خویشاوندان تورک و تاجیک ازدیدارهمدیگرمحروم اند پارسیهای ایران سبب شده اند .
      پارسیهای ایران بادروغ و فریب و با پیش کردن پول وتحفه به اشخاص ضعیف النفس و ایمان سست چون یوسف شاه
      یعقوب اف و رفیقش ، ازآنها سوی استفاده میکنند هدف و مقصد خود را برآورده میسازند . پارسی ها دروغ گویند دروغ گوی ، فریب کارند فریب کار ، بوزمه کاراند بوزمه کار . تقلب کاراند تقلب کار .
      پارسیها ، زبان تاجیکی را هم دزدیده به نام پارس یا فارس گذاشته اند همه کارشان تقللبی است .

  • این شور و حرارت و فریاد با کار علمی و تحقیقی بی تناسب بنظر میرسد

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس