صفحه نخست > دیدگاه > بر مصیبت زبان دری در افغانستان اشک تمساح نریزید

بر مصیبت زبان دری در افغانستان اشک تمساح نریزید

پاسخ محمد اسماعيل اکبر به جعفر رضايی و سهراب کابلی
پنج شنبه 13 مارچ 2008

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

پاسخ نخست:

رضایی گرامی، با تشکر از اینکه یادداشت کم مایه مرا درباره زبان نشر کردید. اگر چه من تصور نمی کردم آن یادداشت اینقدر مورد التفات قرار بگیرد. جوش و خروش آقای رضایی مرا بیاد جوانی خودم انداخت. و لجاج و عنادی که از فطرت ارادی و مصمم بر می خیزد و خواهان تحمیل نظر خود است، ولو که راه رسیدن به مقصد چندان سنجیده نباشد. من یک گفتنی به آقای رضایی دارم و در باره آن بعضی از نظر دهندگان نیز اشاره کرده اند. و آن اینکه من در ردیف اولین کسانی از نسل خود قرار داشتم که در افغانستان برای به اصطلاح "عدالت ملی و اجتماعی" می رزمیدند. اما وقتی از میان ما و به نام ما کسانی امتیاز گرفتند که یا در اتحاد شوروی وقت تحصیل کرده بودند یا از جمله مرابطین ما با آن کشور بودند. البته این خیلی بعد از آن بود که در میان گروه اختلاف پدید آمده بود. اما با این پیش آمد، من از تردید بر آمدم و خوشحال شدم که قبل از این معاملات پنهانی از آن گروه فاصله گرفته بودم. و وقتی که مستقیماً از جانب شبکه های خارجی دعوت شده بودم که دوباره وارد عرصه مبارزه ای برای لغو به اصطلاح "ستم ملی" شوم، آگاهانه و مصممانه در جهت مخالفت این نظر گام برداشتم و هنوز هم در همان جهت روان هستم. مقداری از این حکایت در شماره اول مجله خط سوم تحت عنوان "نقد چپ اندیشان" نشر شده است. در این جا باید تذکر بدهم که آن مطلب از روی یک صحبت شفاهی ثبت و بعد پیاده شده بود و عنوان آن را نیز گردانندگان مجله انتخاب کرده بودند که برای من دردسرهایی بوجود آورد. به هر حال، حالا هم عقیده دارم که از این هیاهوها دو گروه سود می برند؛ یکی از شبکه های وابسته به خارج که حامیانشان پا گرفتن دموکراسی در افغانستان را برای خود مطلوب نمی یابند. دوم، گروه هایی در درون و بیرون حاکمیت که ریشه ای شدن و مردمی شدن دموکراسی منافعشان را به خطر مواجه می سازد و شاید هم آنان را دچار مصائب ناخواسته و حتی حسابدهی و محاکمه سازد. و بنا براین می کوشند وضع بسیار مغشوش شود و قوانین بی اعتبار گردند تا آنها مقاصد پنهانی خود را درباره اعاده استبداد و دیکتاتوری عملی سازند. البته در حاشیه چند بیچاره فلک زده هم هستند که برای گروه معلوم الحالی خوش خدمتی می کنند، آن هم در بدل امتیازات بسیار ناچیز. و اما اینکه آن عزیز مرا روشنفکر روستایی نامیده نمی دانم از کجا به این نتیجه گیری رسیده است. من که هرگز و در هیچ جا دعوای روشنفکری نکرده ام. من نه روشنفکر شهری هستم و نه روستایی. در وضع کنونی هم بیشتر از آنکه عاشق دموکراسی بازی باشم، که نفع آن را بیشتر گروه های قدرت مافیایی می بردند و 99 فی صد متکی به عنایت قوای خارجی است، وظیفه اساسی خود را کمک به ایجاد نظم و قانون و همکاری برای دولت سازی می دانم. من هیچ ابایی از کار کردن در سیستم دولتی ندارم. همین حالا هم در یک اداره دولتی کار می کنم. اگر چه متاسفانه به خاطر معاش و نه کاری که منظور و مطلوب من باشد. ببینید که فاصله من با روشنفکری، به خصوص تعبیر رایج آن در ایران و افغانستان، چقدر فاصله دارد. من می پندارم که هیاهو، بی نظمی، پیشبردن خواستهای خود از طریق غیر مدنی و غیر قانونی، مخاطره احیای استبداد، دیکتاتوری و حتی شکل گیری فاشیزم را این بار با پایگاه گسترده تر اجتماعی نسبت به گذشته که عمدتاً دودمانی بود، تقویه می کند. دوست عزیز، کانادا را مثال نیاورید. ما بسیار با آن مرحله فاصله داریم. ایدئولوژی دولت ملت، در خاستگاهش فرانسه و بعد انگلستان و آلمان و بعد امریکا، توام با مضمحل ساختن زبان و کلتور اقلیتها و تحمیل زبان اکثریت بوده و در شرق هم دیکتاتورچه ها از همان روش پیروی کرده اند. افغانستان را با ایران، عراق، ترکیه و پاکستان مقایسه کنید. اروپایی ها حتی الجزیره و سنگال را فرانسوی زبان و انگلیسی زبان ساخته اند و در داخل مرزهای خودشان، ماجرای 800 ساله آیرلند و باسک نمونه های کلاسیک تحمیل کلتور اکثریت است. با احترام

پاسخ دوم

فرزند خوانده عزیزم، نسیم فکرت، من در نوشته شما به دو نکته جالب برخوردم که محمل های خوبی برای بهانه ساختن جهت طرح مسائل جدی تر شده می تواند و آن نکات کشف پریشان گویی و مغشوشیت ذهنی من ناشی از التقاط تصوف و مارکسیسم است. فکرت عزیز، خوب متوجه شده ای. من از مارکسیسم بهره فراوان برده ام. اگر چه فکر نمی کنم آن را کامل و درست دریافته و فهمیده باشم، زیرا مطالعات من از روی ترجمه هایی بوده است که از جانب مراکز تبلیغاتی شوروی و چین و آثار گروه های مارکسیست ایرانی بوده است. اما آرمان عدالت که مبتکر طرح آن مارکس نیست و تا در دنیا نابرابری و بی عدالتی وجود دارد، مطرح خواهد بود، برای نسل من جاذبه زیادی داشت.

و اما درباره مباحثی که از تاثیر مارکسیسم بر تاریخ بشریت صورت گرفته، من با دوستانی که یاد آور شده اند تبدیل شدن این مکتب به ایدئولوژی کسب و حفظ قدرت آنرا مسخ کرد، موافقم. مگر، مارکسیسم در انسجام و سیستماتیک شدن مبارزه طبقات فرو دست و ملل جهان سوم نقش برجسته داشته و در هر دو عرصه، نظام سرمایه داری را وادار به عقب نشینی های استراتیژیک ساخته است. این درست بعد از ضعف و شکست "سوسیالیزمهای واقعاً موجود" بود که شرکتهای چند ملیتی نظام سرمایه داری برای باز گرفتن آن امتیازاتی که طبقات زحمتکش که جوامع خودشان و ملل مستعمره بدست آورده بودند، به تعرض متقابل استراتیژیک به نام خصوصی سازی آغاز کرده اند و در برابر آن عکس العملهایی نیز بوجود آمد که حد اقل یک نمونه بارز آن جنبش طبقاتی در فرانسه بود و هکذا جنبشهای گسترده بین المللی علیه تصامیم گروه هشت. فکر نمی کنم کسی در این مورد تردید داشته باشد که هدف نهایی سرمایه داری، سود است. ده سال محاصره عراق که شش میلیون طفل را به سوء تغذی دچار کرد و صدها هزار طفل و مادر تلف شدند، بعد هم حمله نظامی به بهانه از بین بردن سلاح کشتار جمعی، بیشتر از منظر دستیابی به منابع نفت ارزان قابل توجیه است، تا دعاوی دموکراسی و حقوق بشر. سراسر تاریخ شاهد است که دولتهای سرمایه داری در جهان سوم از خشن ترین، فاسدترین، خون آشام ترین و عقب مانده ترین نظامها حمایت کرده و ایجاد و رشد افراطیت و تروزیم امروزی هم به خاطر استفاده ابزاری علیه کمونیسم، با توجه به عنایت جهان آزاد، قابل فهم است. اگر سوسیالیزم در هیچ جایی تحقق نیافته، اما اثرات آن در شاخه جنبشهای سوسیال دموکراسی هنوز محسوس است. و اما تصوف چه رابطه ای با این حرف ها دارد؟ به عقیده من مارکسیسم هم یکی از نحله های جهان بینی طبیعت گرا، ماده گرا، و دنیویت مطلق غرب بوده و همونیزم پیشنهادی آن شاید آخرین پیشنهاد جهان بینی معاصر غرب است. و اینکه من گفتم غرب از لحاظ معنویت دچار بحران است، این را متفکرین غربی اذعان کرده اند و گرایششان به بینشهای معنوی شرق بارز است. همین نام گذاری سال گذشته به نام مولانا یک نمونه انکار ناپذیر این گرایش حساب شده می تواند. مگر تصوف من نیز امتیاز چندانی بر مارکسیست بودنم ندارد. زیرا بیش از آنکه متکی به آگاهی علمی و سلوک عملی باشد ناشی از تجربه و پراگماتیستی است. روشنفکران شرق به خصوص کشورهای اسلامی که سنگینی و سخت جانی سنت را درک نکردند، به آن بی اعتنایی نمودند، از آن فاصله گرفتند و حتی با آن ضدیت کردند، موجب تقویت موضع سنتگرایان عقب گرا گردید. آنانی که پدیده های تحول را فقط وقتی می پذیرند که از رد کردن و نادیده گرفتن آن، عاجز آیند و بعد با مراجعه به متون گذشته برای آن توجیهات تراشیده و ادعا کنند که این دانشها و ارزشها در حقیقت از ما بوده و به سرقت رفته است. باور تجربی من این است که نحله عرفانی سنت اسلامی ما را برای غلبه بر تعصب درونی و بیرونی یاری می رساند و یگانه راه آزموده و کوبیده شده ی مبارزه علیه قشریت افراطی است که امروز به غلط و به تقلید از ادبیات غربی، بنیادگرا لقب گرفته اند. چند نکته هم درباره اتهاماتی که به من نسبت داده شده: من مناسب نمی دانم در این مواردی که نه کذب و نه صدق آن قابل اثبات است، چیزی بگویم. در این روزگار وانفسا، که خیلی از نیروها صرف دفاع متعصابه از خود می شود، من قضاوت درباره گفتار و کردارم را به جامعه می گذارم. اگر من قاتل 4000 نفر هستم، هیچ گاه پنهان نشده و فرار نکرده ام و از امکانات واقعی ام برای مهاجرت به عوالم علوی استفاده نکرده ام. حالا هم نه محافظ دارم، و نه پاسدار. و اغلب پیاده و در دسترس همه کسانی که بخواهند با من تصفه حساب کنند و یا به خاطر مقاصدی دیگر علیه من سوء قصد کنند، قرار دارم. در این تاریخ پر از فجایع خونبار، چه کسی می تواند و جرئت می کند که ادعای برائت و پاکیزگی کند. بر احوال حقیقی ما، فقط خدا واقف است و هر یک می توانیم این دو بیت حکیم سوزنی را شعار خود قرار دهیم: مرا نداند از آن گونه کس، که من دانم از آن بدی که تو گفتی، هزار چند دانم به آشکار بدم، در نهان زبد بدترم خدای داند و من آشکار و پنهانم.

یک دو گپ در پاسخ نویسنده "پرسش بنیادین هایدگر": بله محترم. کتابخانه من مملو از کتابهای ایرانی است. اما فکر نمی کنم این مرا ملزم به سکوت در برابر مداخله بیجای ایرانیان در امور کشورم سازد. نویسنده محترم، آیا در این کشور مهد فرهنگ و تمدن شما – بگذریم از بلوچ و کرد و عرب – به ذهن یک ترک زبان که نه تنها اقلیت نیست، بلکه نقش آن در تاریخ گذشته و معاصر ایران، اگر از فارسی ها بیشتر نباشد کمتر نیست، می گذرد که یک تلویزیون به زبان خود داشته باشد و در آن از فاشیزم حاکم فارسی انتقاد کند؟ درست است که ما عقب مانده، فقیر، استبداد زده، و استعمار کشته استیم، اما زبان دری زبان ما است و فارسی و تاجیکی اگر بی پسوند دری به کار روند، دو لهجه محلی و قومی آن اند. ما در دوره معاصر به زبان خود کاری نکرده ایم. اما آن را به گند و لجن فاشیزم نیز نیالویده ایم. شما اگر دعوای روشنفکری دارید، در برابر من که به کم سوادی خود اذعان دارم، موضع حاکمانه و فرعونانه نگیرید و بر مصیبت زبان دری در افغانستان اشک تمساح نریزید. اگر واقعاً مدنی، با فرهنگ و روشنفکر استید، برای رفع فاشیزم قومی، زبانی و مذهبی در کشور خود قد علم کنید و خود را و زبان خود را از انقطاب به آخوندی و ترجمه ای نجات دهید.

با احترام

محمد اسماعیل اکبر

============

اسماعیل اکبر روشنفکرٍ روستا

چرا تحلیلات همنسلان اسماعیل اکبردیگر خریداری ندارد؟

يكشنبه 2 مارس 2008, نويسنده: جعفر رضايی

===============

ذهن مغشوش و هذیان ‌گویی یک روشنفکر

پنج شنبه 6 مارس 2008, نويسنده: سهراب کابلی


اشاره: اين دو پاسخ بنام آقای اکبر، در پای دو مطلب نشر شده در کابل پرس?، در بخش پيام ها ارسال شده بود که به بخش اصلی منتقل شد.

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • این بسیار خوب است که اسماعیل اکبر مجبور به پاسخگویی می شود. اما اکبر در این جوابیه هوشیارانه در صدد منحرف کردن ذهن خوانندگان است. او در جوابیه اش هرگز به نکاتی اساسی که در نوشته رضایی و فکرت طرح شده بود، جواب نداده و صرفا موضوع مارکسیزم و تصوف را جواب گفته است. در حالی که موضوع اصلی این است که چرا اکبر برخلاف جریان آب شنا می کند و به تئوریزه کردن اهداف کریم خرم پرداخته است؟ چرا سعی کرده ایرانی ستیزی و ستیز با فرهنگیان از ایران برگشته را چاشنی نوشته خود بسازد؟ آیا ستیز با فارسی به اصطلاح ایرانی، همان چیزی نیست که کریم خرم و دیگر فاشیست ها آن ساخته و پرداخته از آن بسیار خوش شان می آید؟
    من منتظر یک پاسخ مستدل و مستحکم از جانب اکبر بودم. اما این پاسخ تنها یک حاشیه روی است که می خواهد ذهن خواننده را منحرف کند.

  • Chi khush wa chai paak wa adelana wa ba adab naweshta eid. Einst namonae az shekhas roshanfaekar wa shakhsae ke mefahmad ke chi menawaesad. Omid ke degaran ham az aghai Akbar ead bagaerand.

  • من گاهی دلم به مظلومیتت میسوزد، اما نه مظلومیتی که گویا مورد تظلم واقع گردیدی، بلکه مظلومیت ناشی ازکردار خودت. گاهی هم دلم به آن آموزشهایی درد مینماید، که هنوز هم خیلی با پیگیری دنبالش هستی اما نمیدانم برای چه وچرا؟ چون یکی ازویژگیهای دانش بی آلایشی ونگاه بی آلایشانه به پیرامون خویش وهرگزبرای رضایت ارباب نا بکاری ازآن استفادۀ نادرست نکردن است.راست میگویی که محافظ نداری وانتقام گرفتن هم ازخودت کاردشواری نیست. اما تو دربرابر آنانی جفا نمودی که هیچگاهی بجز صداقت واستقبال مرگ بی آلایشانه درفکر انتقام گیری نبوده اند وآن همه فداکاری برای همان آرمان انسانی شان بوده، یعنی همیاری با ملت مظلومی که سالها مورد فریب ومعاملۀ معامله گران قرار گرفته است. از آن معصومانی که مظلومانه به فرمان شما به مسلخ شهادت کشانیده شدند، کسانی باقیمانده که هنوزهم مظلوم وبی سرپرست هستند وهیچگاهی بر مسند قدرت نبوده اند که عاملین را به داد گاه بکشانند. اینکه میگویی: «من درردیف کسانی بودم که برای به "اصطلاح عدالت ملی واجتماعی می رزمیدند" اما وقتی ازمیان ما وبه نام ماکسانی امتیازگرفتندکه یا دراتحاد شوروی وقت تحصیل کرده بودند یا ازجملۀ مرابطین ما با آن کشورها بودند»، چرا صریح نام نمیبرید که هنوزهم با تخم نفاقی که کاشته شده ومسببین اصلی هم شما بودید، هنوز فرزندان مردم بنام شما دو گروه ایجاد نموده یکدیگررا میکشند وهمین چند روزپیش هم همدیگررا کشتند؛ چرا یک مرور مشخص ازپس منظر آن نمیکنید که قاتلین دیگر هم روشن شوند. آیا با این سکوت معنی دار ورضایت بخش میشود خودرا بی گناه تثبیت نمود؟ حال همه چیز آشکار گردیده است، بهتر است برای اینکه فرزندان مردم بیش از این دنبال معا مله گرانی که جز منصبهای دروغین چند روزه و رسوا کننده به چیزدیگری نمی اندیشند؛ هویت ریا کاران وبرده فروشان باید افشا شود. آیا این یک نوع کمک غیرمستقیم به مردم وفرزندان آنان که بهرۀ علمی ندارند نیست؟ وآخیرین پرسش اینکه با این عمل احترام وپاس دانش علمی ومقام بلند روشنفکرواقعی پاسداری نمیشود؟

  • اقای اکبر
    شما به کدام اساس ادعا دارید که زبان فارسی زبان اکثریت در افغانستان نیست؟
    من نوشته شما را زیادتر یک مضمون فرمایشی البته به فرمایش اقای خرم یافتم .

    • معلوم نیست آقای اکبر از کدام "مصیبت" زبان دری حرف میزند؟او باید بداند که زبان دری با مصیبتی دچار نیست بلکه گروهی از شوونیستان در صدد جلو گیری از نوسازی و انکشاف بیشتر این زبان بر امده اند . تعبیر دیگر آقای اکبر "ریختن اشک تمساح" در مورد زبان دری است که بی معنا تر و سخیفتر از حرف اول وی است.اشک تمساح در موردی بکار میرود که کسی یا کسانی برای به دام انداختن کسان دیگر به حیله ای دست بزنند که نامریی و فریبنده باشد.آیا افشا گری واعتراض در برابر نقشه های شوم دشمنان یک زبان فراگیر - میتواند به اشک تمساح شباهتی داشته باشد؟ آقای اکبر با آن اندیشه ی بیمار والتقاطی اش هرگز درد فارسی زبانان کشوررا که می بینند با زبان شان حسادت ودشمنی ورزیده میشود ، احساس نخواهد کرد زیرا جناب شان از عرب تباران افغانستان بوده و از همینرو با مساله ی زبان با بی مبالاتی و سر بهوا بر خورد مینمایدو حتا برایش تفاوتی ندارد که بصورت تلویحی از موضع شوونیستانی که در قدرت لانه دارند حمایت کند زیرا خود وی از همین دستر خوان نان میخورد. با نسبت دادن واژه ی روشنفکر به عنصر پریشان گوی و آشفته اندیشی چون اکبر - این واژه را حرام نکنیم.

  • اقای اکبر!

    شما به کدام صلاحیت در مورد مسئله ترکها و پارسی ها در ایران حکم میکنید. مگر خود تان چه دست آورد داشته اید که به همسایه هایتان میپردازید.

    از جانب دیگر صحبت از پارسی، صحبت از قوم و نژاد نیست. زمانیکه ما از فرهنگ پارسی صحبت میکنیم، هدف از حوزه تمدنی فارسی است که در آن اقوام مختلف در طول تاریخ با الهام از یکدیگر، به افرینش آثار ماندگار پرداخته اند. برای شما بهتر بود تا به عوض دفاع از کسانی مثل خرم و سخن پردازی درمورد فاشیسم ایرانی به معلومات خویش در مورد تاریخ فرهنگ منطقه بیافزاید. شاید این برایتان بهتر باشد تا بحث در مورد هایدگر و اینکه او چه درک از هستی و زمان در بعد فرهنگی آن داشته است.

  • صداقت جناب اکبر قابل ستایش است که خود نوشته شانرا کم مایه خوانده اند، دیگر جایی برای سخن بیشتر نگذاشته اند.

    • سلام خدمت همه ...
      در یک کلام میخواهم بگویم که جناب اسماعیل اکبر هویت اش را گم کرده است ... درست مانند دیگران که در دور بر ایشان جنبره زده اند .
      هویت که گم شد این همه چرند ها از زبان یک انسان اون هم فرهیخته ی بیرون میشود.

  • Aqai Akbar man be onvani yek Adami bi savad baryad motasefam . ba didani naveshtehayi shoma . az be savadi hkod digar kam tar raj mibaram

  • من هم معتقدم که جناب اکبر در این جوابیه ها، سعی در انحراف اذهان مخاطبان، از هم‌آوایی خود با جریان فاشیستی کریم خرم، داشته است. من کاری با سیوسیالیست یا صوفی بودن ایشان ندارم. حرف من این است که چرا این جناب، حالا که کارمند دولتی شده، رسالت روشنفکری خود را کنار گذاشته و آب به آسیاب فاشیست های قبیله گرا می ریزد.

    جناب اکبر، تو که سهل است، هزار روشنفکرنما مثل تو هم که از این مقاله های پوچ و بی خاصیت بنویسند و به ساز فاشیست های قبیله گرا برقصند، زبان فارسی، تاجیکی و دری یکی است. تا بود چنین بوده است، تا باد چنین بادا.

    در ضمن، جهت اطلاع این روشنفکرنما عرض می کنم که بر اساس آمار کتابچه فکت بوک سازمان استخبارات آمریکا (که بی طرفترین مرجع آماری در مورد افغانستان، و بدور از دستکاری های مغرضانه من و شما بشمار می رود)، بیش از پنجاه درصد مردم افغانستان به زبان فارسی سخن می گویند. آقای اکبر هم این حقیقت را می داند، اما برای خوش شدن کارفرمایان قبیله گرای خود، سر بر زیر برف می کند و این حقیقت را انکار می کند.

    ما را چه باک، ما همه به زبان شیرین فارسی سخن می گوییم، تو خواهی آن را دری بنام، یا هرچه دلت می خواهد. فرهنگ را هم (همانطور که در خط آخر جوابیه ات نوشته ای) کلتور بنویس، تا قبیله گرایان حاکم، بیشتر به خوشرقصی تو و امثال تو ایمان بیاورند.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس