ذهن مغشوش و هذیان گویی یک روشنفکر
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
همگان آگاه هستند که اخیرا
بر سر زبان فارسی چه گذشت.
کریم خرم را که میشناسید؟ موجودی که کارهایش بیشتر به دیو میماند
که در راس یک دسته فرهنگستیز قرار گرفته است. دیدید و شنیدید که این موضوع چقدر
حساسیتها را برانگیخت. اما در این میان، کسانی هم پیدا میشوند که با این دیو
همراهی کرده و خود شان را میو میو میکنند.
اخیرا،
یک یادداشتی از محمد اسماعیل اکبر در رابطه با این مسله در سایت آسمایی به
چاپ رسیده که جعفر رضایی انصافا
جواب خوبی در پاسخ این نقد نوشته که بسیار خواندنی است. مقاله اسماعیل اکبر
را در
اینجا میتوانید بخوانید که سراسر از پریشانگویی رنج میبرد. من نمیدانم
آقای اکبر منظورش از این نوشته حمایت از آقای کریم خرم بوده و یا توصیه آفاقی برای
خوانندگان وب سایت آسمایی. شما این مقاله را از اول تا آخیر بخوانید چه دستگیر تان
میشود جز مشتی از کلمات نا همگون و ناتراشیده.
جای تعجب است که در این
موقعیت حساس، اکبر به میدان آمده از کریم خرم که علیه زبان فارسی قد علم کرده است
به حمایت برمیخیزد.
من به چند نمونه این
متن اشاره میکنم و نظرم را مینویسم که آقای اکبر منظورش چه بوده.
«در همه کشورها
اصطلاحات سیاسی و اداری عمومی واحد است و
این اصطلاحات از طرف مقامات مسوول وضع و
تعیین می گردند و چنانچه
اختلافاتی در وضع یا جعل این اصطلاحات موجود باشد، تصمیم
نهایی به مراجع قانون گذاری تعلق
می گیرد. اگر در کشوری گوینده گان
زبان های گوناگون ساکن باشند همه
باید همان اصطلاحات تثبیت شده و رسمی را به کار
ببرند و هر کس آن را به زبان خود
ترجمه نکند زیرا در امور رسمی اختلال ایجاد می
شود».
به
عقیده آقای اکبر همه باید از آقای کریم خرم پیروی کنند و نباید دست به اصلاحات
بزنند. چنانچه از متن پیداست، کسی هم حق ندارد با زبان مادریاش صحبت کنند و مهمتر
از همه اینکه آقای اکبر رسما فرمان صادر میکند که "
همه باید همان اصطلاحات تثبیت شده و رسمی را به کار
ببرند و هر کس آن را به زبان خود
ترجمه نکند زیرا در امور رسمی اختلال ایجاد می
شود".
این دقیق حرف آقای خرم است که در جلسه
استجوابیه به رسانهها اعلام کرد. آقای اکبر، این را واضح نساخته است که از کدام
موضع این فرمان را صادر میکند. او تاکید میکند که اگر از اصطلاحات تثبیت شده پشتو
صحبت نشود، امور رسمی دچار اختلال میشود. او نگفته است که با گفتن دانشگاه به جای
پوهنتون چه نوع اختلال در امور رسمی ایجاد میشود. من شک میبرم که آقای اکبر این
جمله را فکر کرده نوشته باشد.
«حالا
اکثریت جوانانی که نمی دانند اصطلاحات سیاسی و اداری در تمام کشور ها واحد می باشند
و هر کس آن ها
را به زبان خود به کار نمی برد، شاید حق داشته باشند چنین مسایلی را به صورت
غیرقانونی مطرح کنند؛ اما این جنجال را عده یی
از نخبه گان
مدعی زبان و ادب و سر رشته دار از
امور سیاسی چرا دامن می زنند در صورتی
که آنها طی این سالها چندین بار
فرصت داشتند موضوع را هنگام تدویر لویه
جرگه ها و تصویب قانون اساسی های
متعدد مطرح کنند، و -حتّا- یادداشتی در
این زمینه از آن ها در دست نیست.
حالا آیا مناسب است که مثلاً کلمه والی
را در زبان دری استاندار یا به
زبان ترکی باشلغ بنامند؟! و اگر چنین باشد
پس چرا بلوچ ها، نورستانی ها و
سایرین حق نداشته باشند که اصطلاحاتی را در
این مورد به زبان خود به کار
ببرند و وضع کنند، فقط به این دلیل که اقلیت
اند؟ اگر مساله به گونه یی
که طرح شده درست باشد هر کس چنین
حقی را دارد. چرا طراحان این مساله موضوع
را به مسایل مربوط و نامربوط دیگر
می آمیزند، مگر آنها فرصت را برای حل
تمام اختلافات میراث مانده از
تاریخ مساعد یافته اند».
عجیب است، این چنین صریح بیان کردن برای آقای اکبر نمیزیبد. اظهار نظر آقای اکبر و
کریم خرم هیچ فرقی باهم ندارند. تنها فرقش این است که آقای اکبر در پست وزارت قرار
ندارد. آقای اکبر باور دارد، برای ابراز عقیده و بیان باید قانونی وجود داشته باشد.
چون بنظر او تمام انتقادهای که تا هنوز علیه آقای کریم خرم صورت گرفته غیرقانونی
است. متوجه هستید که یک روشنفکر وقتی مبتلا به پریشان گویی میشود تا چه سر حد،
بیباکانه پیش میرود. از آقای اکبر، چنین اظهار نظر بدور بود. جامعه روشنفکری
افغانستان باید گلیم شان را
جمع کنند و بر سفره ماتم بنشینند که صاحب چنین روشنفکرانی هستند.
«و
این گونه ترویج شایعه در مورد قانون اساسی کشور بی اعتبار ساختن آن، جرم سنگین ملی
و مدنی است».
مبارک
باشد برای آنهایی که از زبان و هویت شان تا حال گلو پاره کردند و انتقاد کردند اما
حالا آقای اکبر برای آنها جزا تعیین میکند.
«دریغا بسیاری از این هم وطنان ما
که از کشور ایران آمده اند و در
آن جا سلوک با گوینده گان
زبان های مختلف را دیده اند، و
حالا به جای این که از فرصت قانونی پدید
آمده در کشور خود برای رشد و غنای
زبان و ادب کار کنند با چنین بهانه هایی
ذهن هم قطاران خود را می آشوبند».
بیهیچ
شک و شبهه آقای اکبر، زبان دری و فارسی را دو زبان مختلف میداند ورنه هیچ وقت
نمیگفت "هموطنان ما که از کشور ایران آمدهاند و در آنجا سلوک با گویندگان زبان
های مختلف را دیدهاند". و راستی آقای اکبر چرا اینقدر حساسیت در برابر هموطنانش
(به گفته خودش) دارد که از ایران برمیگردند و عمدتا آن عده از عودتکنندگان از
ایران هم هزارهها هستند؟ چرا اینقدر تکرار میکند "آنهایی که از ایران
برگشتهاند"؟ چرا حتی اشاره کوچکی نمیکند به آنانیکه از پاکستان برمیگردند؟ این
مورد بیشتر دچار تامل است چون در سال 2004 میلادی درست در زمان انتخابات ریاست
جمهوری که بیشتر رای هزارهها مورد دستبرد تیم آقای حامد کرزی قرار گرفت، آقای اکبر
در میزگردی با رادیوی بیبیسی از حامد کرزی حمایت و ادعاهایی رهبران هزارهها را
تکذیب کرد.
در
صورتیکه همین آقای اکبر بخشی مهمی از معروفیتش، مدیون فرهنگیان و اهالی ادب و هنر
هزاره ها هست. جایی بسی تاسف است که آقای اکبر این چنین پاسخی به صداقتها و
پاکاندیشیهای جمعی میدهند که روزگاری او را حلقه کرده بودند و استاد میگفتند.
«زبان
عده یی
الفاظ و مفاهیم صوتیی است که برای
نام گذاری اشیا و پدیده ها و افاده و
تفهیم مطالب مورد استفاده قرار می
گیرد و این الفاظ هیچ رابطهء عینی و
جنسی با اشیا و پدیده هایی که
نامیده می شوند ندارند؛ بلکه فقط در طول
تاریخ به صورت تدریجی فراهم آمده
و مورد پذیرش اهل یک زبان قرار گرفته اند
و ارزش قراردادی دارند. اصل زبان
در همهء دنیا به خصوص در کشور ما زبان
گفتار است نه زبان نوشتار؛ زیرا
زبان قبل از نوشته پدید آمده است. اکثریت
گوینده گان
زبان نمی توانند بنویسند
و- حتّا- خیلی از زبان ها شکل
نوشتاری ندارند، یا هزاران سال بدون نوشتار
به حیات خود ادامه داده اند.
بنابراین مفاهیمی که به دلایل گوناگون مورد
پذیرش مردم قرار می گیرند جزء
زبان به شمار می آیند و فقط پدیده های جدید
است که باید برای آنها نام تازه
وضع کرد و اینها هم دو دسته اند- یک دسته
اشیا و پدیده هایی که کاربرد عام
دارند، مانند موتر، رادیو، تلیویزیون،
وغیره که عامهء مردم یا همان را
می پذیرند یا کلمه معادل آن را پدید می
آورند یا تغیری مطابق اصوات زبان
و لهجهء خود در آن وارد می کنند. و دسته
دیگر اصطلاحات علمی، فنی و فلسفی
است که از طرف افراد خبره و واجد صلاحیت
در همان عرصه، وضع، پذیرفته یا رد
می شود».
جالبتر
از همه اینکه این قسمت مقاله شاهکاری است که فکر میکنم آقای اکبر زحمت زیادی بابت
آن کشیده است. تنها چیزی که از یادش رفته است نام بردن از گرگ و پلنگ است که
نمیدانم در کدام دسته از مفاهیم قرار میگیرد.
بخش
مساله تهاجم فرهنگی و رابطه آن با زبان هم قابل تامل است:
«ازجمله
امتیاز برجسته یی
که نسبت به جوامع صنعتی جدید
داشتند این بود که این سرزمین ها محل
بزرگترین اشراق تاریخی یعنی نزول
و هبوط وحی گردیده و اذهان شان درونگرا
شده بود و درباره شخصیت انسانی
ذهن شان متوجه برتری حالت معنوی و اخلاق
معنا
گرا
و کمال طلب شده بود. در مقایسه با آنها ملل
صنعتی جدید کاملاً به جهان برخورد
آفاقی داشتند و ناظر تجلی عالم غیب در
مشهودات نشده بودند. بعد از گذشت
بیشتر از چهار قرن حالا آنها پی می برند
که اینهمه مادی دیدن زمین و انسان
و فضا منجر به آلوده گی،
و تخریب طبعیت گردیده و -حتا-
ممکن است باعث از میان رفتن حیات در روی زمین گردد».
نمیدانم من زیاد احساس کمبود میکنم یا آقای اکبر دچار کمبود اطلاعات نه آنقدر
آفاقی بلکه همین زمینی میباشد. آدمها میتوانند حرفهای بزرگ بزنند حتی اگر از
عهده آن برآمده نتوانند. یادم است آیت الله شیخ آصف محسنی در زمستان امسال، در یکی
از سخنرانیهایش چندین بار تکرار کرد که "جامعه غرب فلسفه ندارد. این ما بودیم که
فلسفه را به آنها آموختیم و تولید کردیم". من از این گفته آقای محسنی دچار شوک شدم.
ببینید، یک روشنفکر افغانی تا چه سر حد میاندیشد:
«بعد
از گذشت بیشتر از چهار قرن حالا آنها پی می برند
که اینهمه مادی دیدن زمین و انسان
و فضا منجر به آلوده گی،
و تخریب طبعیت گردیده و -حتّا-
ممکن است باعث از میان رفتن حیات در روی زمین گردد».
یکی از دوستانم که سر و کارش با ستارهها و کهکشانهاست، همیشه از سرعت نور و نیروی
جاذبه ستارهها صحبت میکند، اما در این میان کسی بود که حتی گاه و بیگاه سر و
کلهاش در تلویزیون هم دیده میشد. او چیزی از سینما نمیدانست اما در مورد
فیلمهای جنگی، سینمای داستانی، برنامه آشپزی، شعر و هزار تا چیز دیگر اهل نظر بود.
و او نیز گاهی از نجوم سخن میگفت در صورتیکه هیچ نمیدانست اما هنوزم کوشش میکرد
خودش را بر پایه تصورات و خیالاتش زنده نگهدارد. عصر امروز، عصری نیست که ما برای
یافتن اطلاعات به کنج کتابخانهها بخزیم و از لای کهنه روزنامهها راجع به آن چیزی
سر در بیاوریم. امروز عصر ارتباطات و اطلاعات است که هیچ تصور آن نمیرفت. دیگر
فرصت شنیدن اینگونه اوهام نیست و بهتر است بساطش را جمع کرد ورنه به گفته آن دوست،
جبر تاریخ و نسل جدید این کار را خواهد کرد. اینگونه هذیانگویی بیشتر باعث سبکی
نویسنده میشود. خاموشی به از نکتهدانی بیمورد است. کسی علاقمند نه به اندیشه
مارکسیزم است و نه هم تصوف که مقاله آقای اکبر معجونی از این موضوعات است. آنقدر
پراکنده است که خواننده هرگز نمیتواند نتیجهگیری کند که بالآخره مساله زبان چه
شد. من برای اکبر پیشنهاد میکنم برای اینگونه پریشانگوییهایش وبلاگ شخصی بسازد و
نامش را بگذارد «پریشان بلاگ».
پيامها
6 مارچ 2008, 08:12, توسط Dr Danish
Ba nazar banda Aghai Akbar haq ba janeib hust aqhalan der ein mozo. Ein chetor emkan darad ke her kas ke az her jai amd estelahat on mulk ra bakhud baiward. Musalan estelahat Pakistani az pakistan, Irani az Iran rousy az rusia wa ghaira. Man ek hazara hustem waly sersakhat mukhalief shounism wa azmat talaby Irany ha hustem. Baibein barader Hazara man Iran az hama bad ter hamrahy Hazara ha berkhurd mekunad chura ein haqhaight zaenda ra baid aeinkar kard.
Zaenda bad Afghanistan marg ber Iran wa Pakistan wa Russia.
6 مارچ 2008, 15:23, توسط کاسترو
جناب داکتر دانش! اسم جالبی برای خود انتخاب کردید. امادر داکتر و دانش و این نوشته من هیچ تناسبی نمی بینم! با نظر تان در مورد استفاده از لغات خارجی مثل پاکستانی و روسی موافق هستم.
اول اینکه شما باید بدانید که بیش از نصف نفوس افغانستان با زبان دری و یا فارسی تکلم میکنند و این زبان مادریی شان است.
حالا اینکه شما با ایران مشکل دارید حرف جداگانه ای هست اما این مسئله را باید بدانید که فارسی،دری،و تاجیکی هرسه یک زبان هستند اما با نام های مختلف! ما با ایرانیها از یک نژاد نیستیم اما همزبان هستیم و همچنین با تاجیک ها.
چرا در زمان طالبان هیچ کس ازین حرفها نمیزد و اینکه طالبان افغانستان را به امارت اسلامی تبدیل کرده بود هیچ کسی انتقاد نکرد؟؟ بخاطریکه آنها طالبان بود و بس!!! ولی امروز وقتی ما حرف از مردم سالاری میزنیم باید حق داشته باشیم که نقد و اظهار نظر کنیم و از حقوق خود در تمام زمینه ها دفاع کنیم.
وقتی کسی نتواند به زبان مادریی خودش تکلم کند، خود یک دیکتاتوری و ظلم است. شما اصلا فارسی بلدید ؟؟؟
پوهنتون یک کلمه پشتو است که مرکب از دو کلمه است (پوهن) به معنای دانش و (تون) که به معنای جایگاه و یا مکان است که فارسیش میشه دانشگاه کجایی این کلمه ایرانی است ؟ این کلمه فارسی است گه تمام فارسی زبانان به این زبان تکلم میکنن!!! هرکس دوست دارد صاف زبان مادریی خودش را صحبت کند هیچ کس حق جبر هم ندارد. بی خریطه فیر نکنید لطفا
7 مارچ 2008, 00:27, توسط Dr Danish
Barader muhtaram ?Castro
Man name mustar masle shuma nadaram wa der eky az shafakhana hai London doctor hustam agar khudat bawar namekuni kar kudat hust. Man ek mauzu ra mekhuham baguaim waqhtae ke mekhuhai bahais ek melat der eik jai wa mutahed zaindagai kuni baid bazai gup hara qabul kuni. Shum a merdum chi wakhat baidar khuhaid shud Agar mekhustai humraim mustaqhaim tamas bagairy az aghai Mer Hazar email address mar baegeraid.
8 مارچ 2008, 04:00, توسط کاسترو
نه آقای داکتر من با شما دعوا ندارام!
اما منظور شما این است که برای فرآوردن اتحاد و هماهنگی و ملت سازی باید ما از بعضی حقوق خود بگذریم و در مقابل ادعاهای بی خردانه ای افراد چون خرّم و امثالش دهان باز نکنیم و از حقوق مان دفاع نکنیم؟؟ این سؤال در ذهن شما خطور نمی کند که چرا همواره باید ما برای ملت سازی از حقوق خود بگذریم ؟؟ مسلما نه!! همه باید بگذرد. اگر به اکثریت حساب کنیم هم در میابیم که زبان اکثریت در افغانستان فارسی است. چون تنها پشتونها به زبان پشتو تکلم میکنند، اما دو قوم هزاره و تاجیک با زبان فارسی به عنوان زبان مادری تکلم می کنند
9 مارچ 2008, 04:47, توسط Dr Danish
Shaid ke ein farq man wa shumast. Man qabal az einka ba faekar farsh khana basham ba fekar seqaf khana hastum. Ei watan baisaer muhaimtar ast nazar ba tafawat hai zabany ke bain ma wajude darad. Babain agar ein mulk tajzai shawad zaeterin nukhus ra ma Hazara ha khuahim died.
6 مارچ 2008, 08:14
و شما آقای سهراب از کدام مرجع دستور نمایندگی از تمام افراد بشر را گرفته اید که حکم می کنید کسی علاقمند مارکسیسم و تصوف نیست. من خیلی علاقه مند مارکسیسم هستم و اگر نزد جناب شان من هم کسی هستم پس توجه داشته باشند که دیگر ازین احکام عمومی صادر نکنند. بلی ممکن از دریچه شما اگر نگاه شود مارکسیسم مرده باشد ولی در نگاه من و ده ها همرزمم در همین کابل جان زنده تر از همیشه می تپد.
6 مارچ 2008, 08:49, توسط کریم ساعد
بلی من موافقم که مارکسیزم علم رهایی بشریت از قید بندگی و ستم و استبداد است.
مارکسیزم هرگز نمیمیرد همانگونه که مارکس و انگلس در قلب میلیونها انسان زنده اند و افکار و جهانبینی انسانی و والای شان بعد از گذشت یکونیم قرن همچنان در هرگوشه دنیا مشعل راه انسانهاییست که برای رهایی و علیه ستم و استبداد طبقاتی میرزمند.
در شرایط کنونی که ستم و استبداد و زورگویی امپریالیستها روزتاروز فزونی مییابد و جهان را به کام جنگ و فاجعه های رنگارنگ میکشاند، مارکسیزم بیش از پیش حقانیت و برندگی اشرا به اثبات میرساند و روتاروز به درفش مبارزه طبقات اسیر و ستمکش در سراسر جهان مبدل میگردد.
"مرگ مارکسیزم" دیگر شعار کهنه شدهایست که بوسیله امپریالیستها و مرتجعان رنگارنگ خادمش در کشورهای مختلف سر داده میشود. اینان چون در مارکسیزم مرگ و نابودی خود را میبینند همچون جن از بسم اله از آن هراس دارند و همه توان خود را برای نابودی آن بسته اند، اما مارکسیزم از واقعیت عصر ما برخاسته و کسی را یارای نابودی آن نیست.
6 مارچ 2008, 13:42, توسط یهمن کشن ابادی
دوستان عزیز! توجه داشته باشید که" مارکسیسم" مرده ولی اندیشه های مارکس همچنان زنده است . حتا در نهاد های تحصیلی و اکا دمیک غرب روی اندیشه های مارکس حساب میشود. هنوز فلسفه دانها و محققین علوم اجتماعی جهان برای تحلیل تاریخ فکر بشر از مراجعه به افکار مارکس بی نیاز نیستند .
اما مرگ "مارکسیسم" یعنی مرگ ایدیالوژی رسمی که بنام آن جنایاتی بیشمار انجام یافت و انرژیهای تاریخی زیادی به هدر رفت.با مرگ مارکسیسم ( که در آن مارکس واقعی در اعماق تیرگی ناشی از تعبیر ها وتفسیر های جلاد های تاریخ گم شده بود) راه برای دوباره خوانی اندیشه های انسانی مارکس باز شد ه است. در این میان دشمنان مارکس بی جهت جست وخیز میزنند همچنانکه ذوب شدگان در "مارکسیسم" تا هنوز در نیافته اند که زیر عنوان مارکسیسم بر بخشی از بشریت چی گذشت.
6 مارچ 2008, 15:12
این از همین ترفند های امپریالیستها و اسلامیست های مزدورش هست که میکوشند مارکس و مارکسیزم را جدا از هم قرار دادن اولی را زنده پندارند و دومی را مرده.
پوسته اصلی جهانیبنی مارکس "مبارزه طبقاتی" است که در واقع پوسته مارکسیزم را میسازد. پس چگونه میتوان ادعا کرد که مارکس زنده است و مارکسیزم مرده!!!
مارکس و انگلس در "مانیفیست حزب کمونیست» (1848) مینویسند:
پوسته دیگر نظرات مارکس "براندازی مالکیت خصوصی" است که مارکسیست ها به آن اعتقاد دارند.
مارکس بازهم در مانیفیست مینویسد:
امپریالیستها چون در رد نظرات داعیانه و علمی مارکس چیزی ندارند که ارائه کنند، ناگزیر میخواهند مارکس را چیزی جدا از نظراتش دانسته، بر سر مارکس گل میپاشند و بر سر نظراتش میخواهند چتلی خود را بپاشند!! در حالیکه ایندو را نمیشود از هم جدا کرد.
وقتی دشمنان امپریالیزم بلیونها دالر را سالارانه برای دفع کمونیزم به مصرف میرسانند و تبلیغات پیاپی میکنند، این خود گواه زده بودن مارکسیزم است، اگر از یکجانب دهل و نغاره "مرگ مارکسیزم" را به صدا در می آورند، اما از جانبی در برابر این "مرده" اینقدر مصارف گزاف و تبلیغات هیستریک راه میاندازند. مگر نتیجه این نمیتوند باشد که خود شان هم چندان به "مرگ مارکسیزم" معتقد نیستند؟؟
مارکسیزم علم رهایی بشریت است، علم را نمیتوان کشت بلکه روزتاروز عمق و پهنا مییابد.
6 مارچ 2008, 16:29
اگر آقای بهمن کشن آبادی بخواهید وطنفرشان خلقی و پرچمی و باداران گرباچفی و برژنفی شانرا مارکسیست نامیده بعد جنایات شانرا در حق جنایات مارکسیزم بنویسید، بسیار اشتباه فاحش را مرتکب شده اید.
اینان مارکسیست نه بلکه خاینان به مارکسیزم بودند و فقط از نام آن برای وطنفروشی و جنایات خود سو استفاده کردند.
6 مارچ 2008, 17:41, توسط کشن آبادی
با کوران مادر زاد ، طوطیان یک چشم و کرمهای کتاب نمیتوان به بحث نشست .به قول حافظ :
با مدعی مگویید اسرار عشق ومستی/
بگذار تا بمیرد در عجب وخود پرستی
6 مارچ 2008, 18:16, توسط کشن آبادی
آقای عزیز! متاسفم که شما در این جهان بزرگ تنها خلق و پرچم را می بینید. کمی چشمان خودرا باز کنید شاید چیز های دیگری هم به نظر تان برسد . مثلآ "سیستم جهانی سوسیالیسم واقعا موجود" که به زباله دان تاریخ پیوست ، چین مائو یستی که راه سرمایه داری را در پیش گرفت و بن بست نا شکستنی ای که احزاب کمونیستی (از هر قماش آن) در عقب مانده ترین و پیشرفته ترین کشور های جهان با آن دست به گریبان اند . آیا این واقعیتهای زنده هیچگونه تفکری را در شما بر نمی انگیزد؟ برای شما یک ذره تفکر آرزو میکنم!
7 مارچ 2008, 04:22, توسط D. Paiwand
Aqaiee kashan Ahbadi,
lutfan baas ra ba in gush magzan gatem guneed. amin ha and ge Marx ra nafamida ba lajan gashandand wa emrooz niz ba shur hiee mian tehee ba lajan megashanand. Ayf adam ge ba junin adam hiee zaban ba zaban shawad.
7 مارچ 2008, 11:25, توسط ب.ر. ضمیر
برادر عزیز سلام ،وقتی میخواهید در مصاف صحبت و گفتگو داخل شوید ،لازم است تا نیروی تانرا در جهت ارائه دلایل معقول و منطق و علمی متمرکز سازید، تا میتوانید واقعبین باشید،و با حفظ حرمت کلام و همکلامی بنگارید.دشنام دادن به این و ان ،کسی را نوکر ان گروه و یا ان کشور خواندن، بالای مسائیل خصوصی افراد و یا در مورد اینکه کی سواد دارد و یا کی ندارد نوشتن هیچ مفهوم ندارد. اگر هدف تان دفاع از مارکسیزم و دیدگاه مارکسیستی باشد پس ضرورت به تهدید و دشنام وجود ندارد.نتیجه زورگویی ها و شعار دادن ها را ما همه هم در کشور خود و هم در سایر کشور ها مثلآ کامبوج شاهد هستیم.قربانیان چند میلیونی خمر های سرخ از خاطره کامبوجی ها ( کامپوچیایی ها) محو نشده است.هنوز هم پولیگون پلچرخی خاطرات تلخ قربانیان را در سینه دارد.
پس بجای شعار دادن و یا خداینخواسته دشنام دادن به تبادل نظر میپردازیم.اگر خدای نخواسته هدف توهین یا اهانت باشد ، فکر میکنم که یک پسر بچه کوچک شهر ما هم بتواند هردوی ما را مات نماید.
صرف برای جلوگیری از هر نوع سوء تفاهم برایتان صادقانه مینگارم که فاقد هر نوع وابستگی حزبی و تنظیمی بوده و میباشم.ضمنآ به میتافزیک هم اعتقاد ندارم.و هدفم هم تبادل نظر با شما و یا هر علاقمند دیگر میباشدو بس.
خوب برمیگردیم سر اصل مطلب:من معتقد نیستم که مارکسیزم علم رهایی بشر باشد.
در مورد مرگ مارکسیسزم ویا کمونیزم هم باید بگویم که مرگ یک موجود زنده را میتوان از نگاه بیولوژی تعریف نمود.مگر مرگ یک جهانبینی را نمیتوانم از دیدگاه علوم اجتماعی تعریف نمایم.ایا به جهانبینی که دیگر مورد استفاده نداشته باشد میگویند که مرده است ؟ یااینکه اگر سیستمی که در براورده شده وعده هایش ناکام ماند میگویند که مرده است؟
پس کدام موقع میتوان یک جهانبینی را زنده قلمداد کرد؟ نمیدانم نظر شما چیست؟
باز نظر من در مورد مارکس درچند جمله کوتاه اینست که :
نظریات مارکس که براساس مطالعه و ارزیابی اش از جامعه قرن هجدهم اروپا و مخصوصآ المان متکی بوده و کمی هم ریشه در اندیشه دانشمندانی چون هگل دارد، یک برداشت خیلی قدیمی و وغیر قابل استفاده در شرایط حاظر میباشد.پیشرفت حیرت انگیز جوامع بشری و تسخیر قلل تکنالوژی برای بشر شرایط خیلی پیشرفته را مساعد ساخته از جمله اتومات کردن تمام خدمات و هزارن امکاناتی است که مارکس و دوستش انگلس حتی نمیتوانستند خوابش را ببینند.
مخصوصا تعاریف اقتصادی مارکس دگر دقیقی دو قرن قبل خود را ندارد.از این موضوع من تعجب نمیکنم.این کاملآ طبیعی است.ما هم نمیتوانیم واقعات دو قرن بعد تر را پیش گویی کنیم.برداشت های را که مارکس از زندگی کارگران دارد با گارگر امروز المان هیچ مطابقت ندارد.گار گر امروز همه نیازمندی های و ارزو های یک انسان معمولی را داراست.خانه، موتر، تضمین کار، بیمه صحی، معاش تقاعد کافی، وغیره، وغیره، حتی فرزندش به مجردی که چشم باز میکند ، مستحق معاش است.پس این کارگرچرا باید این نظام را منهدم کند.از همین سبب در جهان سرمایه دار کنونی احزاب و ایده مارکسیستی بسیار ضعیف بوده و دایمآ رو به زوال میباشد.
برای جلوگیری از طولانی شدن کلام من در اینجا توقف نموده و با انتخاب یک موضوع خاص و یا یک سوال با شما تبادل نظر مینمایم.
خلاصه اگر مارکس دوباره زنده گردد.ممکن بخش اعظم تیوری خود را پنسل پاک بزند.
به امید سلامتی تان با شما وداع کرده و از شما میخواهم بپرسم که ایا میتوانید یک یابیشترکشور یا جامعه ای را نام ببرید که به نظر شما مارکسیزم بصورت درست در عمل پیاده شده باشد؟
در بحث بعدی من در مورد مالیات در یک کشور اروپایی به شما مینویسم تا تعریف ارزش اضافی وغیره حرف ها هم واضحتر گردد.
به امید دیدار مجدد در سایت کابل پرس?.
7 مارچ 2008, 17:07, توسط بهمن کشن آبادی
برادر عزیز ب،ر ضمیر!
اگرچه مطمین نیستم که مخاطب اصلی شما من باشم، ولی برای رفع زمینه ی گمانه زنی اجازه دهید چند نکته ضروری راتوضیح دهم:
"مردن مارکسیسم" استعاره ایست که یک کنایت بزرگ را در خود میپروراند. منظور از مرگ مارکسیسم مرگ جهانبینی مارکس و آموزه های او نیست بلکه آن ایدیالوژی است که در ست یا نا درست بنام مارکس علم شد . چنانکه شما نیز میدانید ، باری مارکس خود به شاگردان آتش نفس خود به طنزگفته بود:"متاسفانه من مانند شمارآنقدر مارکسیست نیستم"!
مساله بر سر اینست که ما جهان بینی را با ایدیالوژی یکی میگیریم ودر نتیجه به نتیجه گیری نا درست میرسیم.بدبختی از همینجا اغاز مییابد.
ایدیالوژی واقعیتها را ساده میسازد واگر به قدرت برسد (چنان که در تاریخ دیدیم)بجای علم سخن میزند. ایدیالوژی نمیتواند حقیقتجو باشد بلکه سلطه طلب و حقیقت ستیز است .ایدیالوژی قتل وجنایت و شکنجه وخرد کردن شخصیت انسانها را توجیه میکند. برای یک نظام انقلابی ایدیالوژیک ، مصادره ی وجدان وعقل پیروانش برای رسیدن به یک اتوپیا واعمار آرمانشهر کذایی همان "خیر اخلاقی" شمرده میشود .از این نگاه، ما در تاریخ پس از در گذشت مارکس "مارکسیسم" را بصورت ایدیالوژیی دیده ایم که درفش مدعیان ایجاد "جهان نو" بوده وزیر این در فش جنایاتی انجام یافته که هرگز با ماهیت جهان بینی مارکس ساز گار نبوده است . تنها جنایت و توجیه ایدیالوژیک آن مطرح بحث نیست، بلکه تصرف در ارزشهای انسانی، مصادر ه ی آزادی و استقرار توتا لیتریسم سیاسی و فرهنگی در بخشی از کره ی زمین به دست "مارکسیستها" است که در ازای دستاورد های محدودی صورت گرفته که چون یخی در افتاب ذوب شده اند .
شما نوشته اید که مارکسیسم را علم رهایی بشریت نمیدانید . صرف نظر از اینکه من نمیدانم منظور شما از مارکسیسم همان ایدیالوژی است یا جهان نگری- اما من شک دارم که " مارکسیسم" رابتوان " علم انقلاب" نامید چنانکه در یکی از نشرات انترنیتی نوشته اند :" مارکسیسم علم انقلاب پرولتاریای بین ا لمللی است" ! بیچاره پرولتاریا که نزدیک به دوقرن ازاین "علم" میگذرد واو از آن بهره ای نبرده است! از مقوله ی "علم" میتوان ده ها تعریف بدست داد از جمله اینکه علم همان شناخت واقعیت بوسیله ی مشاهده وتجربه است .اگر به این تعریف اعتبار قایل باشیم باز هم مارکسیسم نمیتواند علم باشد زیرا مانند علوم واقعی رشد و انکشاف نیافته و پا بپای واقعیت که خصلت پوینده وسیال ودیگر گون شونده دارد پیش نرفته است . باز هم لازم است تکرار کنم که منظور من از "مارکسیسم" همان ادعای ایدیو لوگها و "انقلابیون" است نه یافته های مارکس در مورد ماهیت طبقاتی جامعه ی بشری بخصوص معایب نظام سر مایه داری و لزوم تکامل آن به جامعه ی عادلانه تر . زندگی درستی بخشی ا ز ندیشه های مارکس را نشان داد ه است ولی نمیتوان ادعا نمود که مارکس قادر بوده همه جهان راتفسیر و آینده را تمام وکمال پیشبینی نماید .
9 مارچ 2008, 05:41, توسط ضمیر
دوست عزیز اقای کشن آبادی سلام تقدیم میدارم. همچنان ان عزیزی که نام شان را در فوق نظر شان ننوشته اندو نقل قول های متعددی از مارکس نموده اند نیز احترامات مرا بپذیرند.همان قسمی که حدس زده اید هدف اساسی نوشته من شما نبودید،صرف یک بخش از نوشته من عمومی و ضمنآ متوجه شما بود و ان اینکه هر طرف صحبت باید با حفظ کرامت جانب مقابل کلام با هم ابراز عقیده نمایند.عادت ناپسند دشنام دادن و اهانت به جانب صحبت عمل مذموم و ناپسند است که متاسفانه در این اواخر رواج زیادی پیدا نموده است.اینرا باید بپذیریم که هر کدام ما حق داریم تا نظر و عقاید و برداشت های بخصوص خود را داشته باشیم.مگر با تبادل نظریات متوجه کشف اکناف مختلف برداشت های خود میگردیم.عادت شنیدن نظریات مختلف و تحمل ان و پذیرفتن انکه دیگران مجبور نیستند مثل من فکر کنند، صفت پسندیده است.گرچند اصل مطلب مقاله فوق بصورت کلی از صحبت های ما فرق دارد .اما من عیب نمیبینم که بخواهیم در باره موضوع دیگری هم مثلآ مارکسیزم تبادل نظرکنیم.سوالات من در متن قبلی ام متوجه ان عزیزی است که نام خود را ننگاشته اند.و از مارکسیزم نقل قول نموده اند.شاید اگر در اینده برای سهولت در انتخاب مخاطب یک حرف هم به عوض اسم خود انتخاب کنند بهتر خواهد بود.من برعکس گذشته نمیخواهم وقت خود ودیگران را در تحلیل و تفسیر کلمات ضایع کنم.چون وقت زیادی را در بر میگیرد ، بدون انکه به هدف رسیده بتوانیم.یک مثال میدهم: حالا نوشته شده که مارکسیزم علم رهایی بشریت است.من با وجودیکه معتقد به این جمله نمیباشم اگر در جزئیات به تحلیل هر کلمه مثل علم و تعریف ان ویا رهایی که میتواند مفاهیم کثیری را افاده نماید مثل رهایی یعنی چه ، از چه و کدام زمان بشر را رها میدانید؟ایا منظور تنها استثمار میباشد؟باور کنید مثنوی هفتاد من کاغذ میگردد.پس من در این باره نمیپردازم.بهتر است تا به عوض غرق شدن در فلسفه و و یا تحلیل تیوریها به موضوع مستقیم وعملی مارکسیزم و تیوری های اقتصادی مارکس در عمل و نتیجه تطبیق ایدیالوژی "طبقه کارگر ؟" وغیره در جوامع بشری میپردازیم.گرچند در اینصورت نیز ناگزیر از صحبت در مورد جهانبینی مارکس، تیوری های اقتصادی اش وفلسفه اش وغیر نمیباشیم.اما باز هم بیشتر در بخش عملی میپردازیم.
باز هم سوا ل ام را از ان دوست دوباره میپرسم که ایا بعد از سپری شدن یک ونیم قرن از نشر مانفیست حزب کمونست و کتاب کاپیتال مارکس، شما کشوری را سراغ دارید که در ان این ایدیالوژی ها و تیوریها بصورت درست تطبیق شده باشد؟ در کدام کشور؟
هدف من این است که در کل موضوع هدف از طرح اندیشه های مارکس اگر خدمت به بشریت باشد و برای خوشبختی انها بوجود اورده شده باشد.کدام کشور ها تا حال ازاین خوشبختی مستفید شده اند؟اگر هیچ کشور نشده اند بفرمائید بگوئید که مشکل ویا نقص در کجاست؟ به امید سعادت تان در صحبت بعدی بیشتر بالای اصل مطلب میرویم.و همین مقدمه را در اغاز کافی میشمارم.
15 مارچ 2008, 12:25, توسط یک ناظر بی طرف
از نظر من، آقای اکبر این مقاله را از جایگاه یک نفر که حالا از ملازمان سلطان شده، نوشته است. خاطرم نیست، اما شنیده ام که او مشاور فلان وزارت یا فلان ارگان دولتی شده است. آقای اکبر با این نوشته، راه خود را از روشنفکران متعهد و شجاعی چون استاد لطیف ناظمی، استاد واصف باختری، استاد اکرم عثمان، استاد رهنورد زریاب و دیگران جدا کرده است. با تمام احترامی که به آقای اکبر دارم، باید اعتراف کنم که او با این کار، منطقی را که همیشه داعیه دار دفاع از آن بوده، لگدمال کرده و رسالت خود را دربرابر موجودات بی منطقی چون کریم خرم قربانی کرده است. نوشته ایشان، فافد هرگونه منطق بود و درست واگویه همان استدال های بی منطقی بود که اطرافیان کریم خرم می کنند. برای استاد اکبر به خاطر کنار گذاشتن تعهد و رسالت روشنفکری اش متاسفم.
یک ناظر بی طرف
آنلاین : من هم برای آقای اکبر متاسفم
7 مارچ 2008, 06:44, توسط پرسش بنیادین از هایدگر
اسمعیل اکبر خودش کسی است که همه اش کتاب هایی ایرانی می خواند. اگر حتی خودش را روشنفکر می گوید به خاطر چند تا کتابی دسته چندمی است که از تهران به دستش رسیده است. اگر اسمیعل اکبر یا هرکسی دیگری به آن حد رسید که هایدگر، افلاطون و کانت و... به فارسی ترجمه کنند، حق دارند، اما این بیچاره، این کوچولوها، که حتی ترکیب "روشنفکر" از ایرانی ها گرفته اند، در پناه تهران حرف می ز نند. به فقسه کتاب های اکبر نگاه کنید، .... اکنون دیگه دنیا انترنت است. لهجه ها و زبان ها با هم می ستیزند، مخطاطبان خوب ترین و زیبا ترین شان را انتخاب میکند. ترس اکبر و خرم قابل درک است: اکبر دیگه روشنفکر نیست و کاری هم نکرده که نامش در تاریخ به حیث یک روشنفکر باقی بماند. اکنون ادم های خاکی بی مدعا اندک اندک دارد فضایی روشنفکری را در اختیار می گیرند. ادم های فراموش شده و خاکی که تا دیروز حق سخن گفتن نداشتند. آقای خرم هم یک ترس ذاتی از فرهنگ دارد. زبان را نمی شود جلوش را گرفت و همین طور ادبیات سد آهننین سکند را می شکند. اکبر تو را خدا در قفسه کتابت نگاه کن. بهترین کتاب کتاب های بابک احمدی است، روشنفکر مسخره تهران را می گویم که برایت یک بت است. تو هنوز حتی نمی دانی که در ایران بت های تو هیج ارزش ندارد. نگران نباش. دنیا همین است. فارسی یکی است. دروی و پشتو ندارد، اول ادبیات خودت را یک کم بهتر کن. باور کن اکبر جان تهوع آور است، و تهوع آور تر از آن کسانی که ادم های مثل تو را روشنفکر می دانند.
7 مارچ 2008, 09:21, توسط Paiwand
Yag sawal az Martin Heidgger sahni,
Shoma jura ba gudetan ejasa medehet ge Babak Ahmadi ra newesendae masgara beganed. Masgara Fardid, Dawari va geilee hee digar and va na Ahmadi ge bedunee edeah va be sar va sada ba mafahim buniadin pardagta ast va talash hee vei dar mareefi dorost "tafakur garbi" buda ast. az shoma gahesh megunam ge hurmate Ahmadi ra ba in sadagi nashganed.
7 مارچ 2008, 10:10, توسط Nabi Hakim
Az ham tahu awar ter jenab shuma hasted ke ba nazaraite degaran khusasan kasani ke ein watan wa melat ra doust darnd Tahu megauid.
11 مارچ 2008, 12:58, توسط عمر شریفی
در سایت طنزی خواندم به نام روشنفکران دنباله رو. به نظرم هیچ کسی بیش از اقای اسماعیل اکبر شایسته پست ریاست این مجمع نیست.
12 مارچ 2008, 04:47, توسط محمد اسماعیل اکبر
فرزند خوانده عزیزم، نسیم فکرت،
من در نوشته شما به دو نکته جالب برخوردم که محمل های خوبی برای بهانه ساختن جهت طرح مسائل جدی تر شده می تواند و آن نکات کشف پریشان گویی و مغشوشیت ذهنی من ناشی از التقاط تصوف و مارکسیسم است. فکرت عزیز، خوب متوجه شده ای. من از مارکسیسم بهره فراوان برده ام. اگر چه فکر نمی کنم آن را کامل و درست دریافته و فهمیده باشم، زیرا مطالعات من از روی ترجمه هایی بوده است که از جانب مراکز تبلیغاتی شوروی و چین و آثار گروه های مارکسیست ایرانی بوده است. اما آرمان عدالت که مبتکر طرح آن مارکس نیست و تا در دنیا نابرابری و بی عدالتی وجود دارد، مطرح خواهد بود، برای نسل من جاذبه زیادی داشت.
و اما درباره مباحثی که از تاثیر مارکسیسم بر تاریخ بشریت صورت گرفته، من با دوستانی که یاد آور شده اند تبدیل شدن این مکتب به ایدئولوژی کسب و حفظ قدرت آنرا مسخ کرد، موافقم. مگر، مارکسیسم در انسجام و سیستماتیک شدن مبارزه طبقات فرو دست و ملل جهان سوم نقش برجسته داشته و در هر دو عرصه، نظام سرمایه داری را وادار به عقب نشینی های استراتیژیک ساخته است. این درست بعد از ضعف و شکست "سوسیالیزمهای واقعاً موجود" بود که شرکتهای چند ملیتی نظام سرمایه داری برای باز گرفتن آن امتیازاتی که طبقات زحمتکش که جوامع خودشان و ملل مستعمره بدست آورده بودند، به تعرض متقابل استراتیژیک به نام خصوصی سازی آغاز کرده اند و در برابر آن عکس العملهایی نیز بوجود آمد که حد اقل یک نمونه بارز آن جنبش طبقاتی در فرانسه بود و هکذا جنبشهای گسترده بین المللی علیه تصامیم گروه هشت. فکر نمی کنم کسی در این مورد تردید داشته باشد که هدف نهایی سرمایه داری، سود است. ده سال محاصره عراق که شش میلیون طفل را به سوء تغذی دچار کرد و صدها هزار طفل و مادر تلف شدند، بعد هم حمله نظامی به بهانه از بین بردن سلاح کشتار جمعی، بیشتر از منظر دستیابی به منابع نفت ارزان قابل توجیه است، تا دعاوی دموکراسی و حقوق بشر. سراسر تاریخ شاهد است که دولتهای سرمایه داری در جهان سوم از خشن ترین، فاسدترین، خون آشام ترین و عقب مانده ترین نظامها حمایت کرده و ایجاد و رشد افراطیت و تروزیم امروزی هم به خاطر استفاده ابزاری علیه کمونیسم، با توجه به عنایت جهان آزاد، قابل فهم است. اگر سوسیالیزم در هیچ جایی تحقق نیافته، اما اثرات آن در شاخه جنبشهای سوسیال دموکراسی هنوز محسوس است.
و اما تصوف چه رابطه ای با این حرف ها دارد؟ به عقیده من مارکسیسم هم یکی از نحله های جهان بینی طبیعت گرا، ماده گرا، و دنیویت مطلق غرب بوده و همونیزم پیشنهادی آن شاید آخرین پیشنهاد جهان بینی معاصر غرب است. و اینکه من گفتم غرب از لحاظ معنویت دچار بحران است، این را متفکرین غربی اذعان کرده اند و گرایششان به بینشهای معنوی شرق بارز است. همین نام گذاری سال گذشته به نام مولانا یک نمونه انکار ناپذیر این گرایش حساب شده می تواند. مگر تصوف من نیز امتیاز چندانی بر مارکسیست بودنم ندارد. زیرا بیش از آنکه متکی به آگاهی علمی و سلوک عملی باشد ناشی از تجربه و پراگماتیستی است. روشنفکران شرق به خصوص کشورهای اسلامی که سنگینی و سخت جانی سنت را درک نکردند، به آن بی اعتنایی نمودند، از آن فاصله گرفتند و حتی با آن ضدیت کردند، موجب تقویت موضع سنتگرایان عقب گرا گردید. آنانی که پدیده های تحول را فقط وقتی می پذیرند که از رد کردن و نادیده گرفتن آن، عاجز آیند و بعد با مراجعه به متون گذشته برای آن توجیهات تراشیده و ادعا کنند که این دانشها و ارزشها در حقیقت از ما بوده و به سرقت رفته است. باور تجربی من این است که نحله عرفانی سنت اسلامی ما را برای غلبه بر تعصب درونی و بیرونی یاری می رساند و یگانه راه آزموده و کوبیده شده ی مبارزه علیه قشریت افراطی است که امروز به غلط و به تقلید از ادبیات غربی، بنیادگرا لقب گرفته اند.
چند نکته هم درباره اتهاماتی که به من نسبت داده شده: من مناسب نمی دانم در این مواردی که نه کذب و نه صدق آن قابل اثبات است، چیزی بگویم. در این روزگار وانفسا، که خیلی از نیروها صرف دفاع متعصابه از خود می شود، من قضاوت درباره گفتار و کردارم را به جامعه می گذارم. اگر من قاتل 4000 نفر هستم، هیچ گاه پنهان نشده و فرار نکرده ام و از امکانات واقعی ام برای مهاجرت به عوالم علوی استفاده نکرده ام. حالا هم نه محافظ دارم، و نه پاسدار. و اغلب پیاده و در دسترس همه کسانی که بخواهند با من تصفه حساب کنند و یا به خاطر مقاصدی دیگر علیه من سوء قصد کنند، قرار دارم. در این تاریخ پر از فجایع خونبار، چه کسی می تواند و جرئت می کند که ادعای برائت و پاکیزگی کند. بر احوال حقیقی ما، فقط خدا واقف است و هر یک می توانیم این دو بیت حکیم سوزنی را شعار خود قرار دهیم:
مرا نداند از آن گونه کس، که من دانم
از آن بدی که تو گفتی، هزار چند دانم
به آشکار بدم، در نهان زبد بدترم
خدای داند و من آشکار و پنهانم.
یک دو گپ در پاسخ نویسنده "پرسش بنیادین هایدگر": بله محترم. کتابخانه من مملو از کتابهای ایرانی است. اما فکر نمی کنم این مرا ملزم به سکوت در برابر مداخله بیجای ایرانیان در امور کشورم سازد. نویسنده محترم، آیا در این کشور مهد فرهنگ و تمدن شما – بگذریم از بلوچ و کرد و عرب – به ذهن یک ترک زبان که نه تنها اقلیت نیست، بلکه نقش آن در تاریخ گذشته و معاصر ایران، اگر از فارسی ها بیشتر نباشد کمتر نیست، می گذرد که یک تلویزیون به زبان خود داشته باشد و در آن از فاشیزم حاکم فارسی انتقاد کند؟ درست است که ما عقب مانده، فقیر، استبداد زده، و استعمار کشته استیم، اما زبان دری زبان ما است و فارسی و تاجیکی اگر بی پسوند دری به کار روند، دو لهجه محلی و قومی آن اند. ما در دوره معاصر به زبان خود کاری نکرده ایم. اما آن را به گند و لجن فاشیزم نیز نیالویده ایم. شما اگر دعوای روشنفکری دارید، در برابر من که به کم سوادی خود اذعان دارم، موضع حاکمانه و فرعونانه نگیرید و بر مصیبت زبان دری در افغانستان اشک تمساح نریزید. اگر واقعاً مدنی، با فرهنگ و روشنفکر استید، برای رفع فاشیزم قومی، زبانی و مذهبی در کشور خود قد علم کنید و خود را و زبان خود را از انقطاب به آخوندی و ترجمه ای نجات دهید.
با احترام
محمد اسماعیل اکبر
13 مارچ 2008, 07:27, توسط sayed reza
سلام برادر سابقم نسیم جان!
غرض از این نوشته نه این است که ناصحتی چون تو را نصیحت کنم و نه این که بگویم خدای نا خواسته من از تو صحیح تر می دانم.اما نوشته ات مرا به راستی رنجاند(اگر چه شاید رنجش چون منی یا شاید هیچ کسی برای تو چندان اهمیتی نداشته باشد)اما به هر حال من و تو دیری بر سر یک سفره با هم نشسته ایم سفره ای که تو به صاحب آن امروز هیچ جانب ادب ونمک و جوانمردی را مراعات نکردی.تو خود نیک تر می دانی که ما این خرده دانشمان را به آن بزرگوار که بر من و تو حق پدری دارد و چه بسا بر تو بیشتر ،مدیونیم. و جز این ما محرم خانه وفرزند آب و دانه اش بودیم و به فراست می دیدیم که اگر در آن بلدآدم بلدی باشد جز وی نمی تواند بود.چه که پیر مرد تمام عمرش را جز به کتاب خواندن نگذرانیده است.فکر می کنم آن جه بیشتر از زبان فارسی می ارزد، زبان معرفت و جوانمردی و انصاف است .که ان را هم راهان تو و تو دیریست بی خر خر خرم از خود رمانده اید. و ما این چیز ها را در محضر او نیاموخته بودیم ، مگر این که تو همان هنگام نیز به بازیگوشی نیکو گوش نمی سپردی. برای من قابل تعجب است که یکی دیگری را برادر و رفیق و پدر بنامد و بعدبر او هلاهل وهلهله و خنجر بکشد. این رویه ایست که اربابان سیاست وریاست را در نظر من و تو مذبوح می ساخت و امروز ما خود ازیشان در ین رویه روانه تریم.
ما ترا برای روز های مبادای بسیاری می طلبیدیم که شمشیرت را بر سر سریر نشینان و حریر نشینان که از تو و نسل ما فرصت تحصیل وتصعید را گرفته بودند تیز کنی.اما می بینم که اینک آن شمشیر برهنه را بر پرده داری از آنان و پرده برداری از رفقایت آخته ای.رهبران هزاره ای که تو از آنان دم می زنی و اشرف المخلوقاتشان می خوانی باور نمی کنم ،برای هیچ اولاد ادمی اعم از هزاره وغیر جز به چشم نردبان بنگرند. وبا تونیز بهنر از ان که با من و دیگران کردندنخواهند کرد.سنگ اینانی که ما به سینه می زنیم روزی به سر ما خواهد خورد چنانکه به سر زکی از جانب بادارش خورد. امروز رهبر واقعی هزاره تو و روشنقکرانی مثل تو اند که چراغ روزگار جدید را به کف دارند و از درگاه و بارگاه فارغند.
15 مارچ 2008, 22:58, توسط ايران
من نميدانم اين چه دشمني ديرينه اي با اين مردم داريد اين قوم با شما چه كردهاند؟