ما و نو آوری، تجدد و مدرنیزم
به بهانهٔ صدمین سالگشت نشر سراج اخبار
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
تناقص گویی ها
بعد او در باره تناقص گویی ها روشنی می اندازد. او استدلال می نماید، ٫٫ در اسلام ما به اصل هایی مانند: برده گی در اسلام نیست. بر می خوریم. اگر این باور اساسی اسلامی به صورت همه جانبه عملی می شد و به قانون زنده گی بدل می گردید، دیگر برده و باداری در جهان اسلام وجود نمی داشت... به صورت واقعی، این اصل های اساسی اسلامی بیش از دو دهه، دوام نیاورد.،،
محمود طرزی، آن گاهی که از چشم تیزبین گروه های محافظه کار، در درون و بیرون دربار، به دور می گردد، با روشنی هر چی تمامتر و بدون تقیه و پنهان کاری، علت این امر را که در باور های دینی نهفته است، در شعر هایش در تبعید دوم، پس از سال ۱۹۲۹، بیان می دارد.
آن گونه که می دانیم، او آخرین سروده هایش را، پیش از آن که به ٫٫ دیدنی ها و شنیدنی ها،، واپسین اثر ناتمامش، بپردازد، در اثری به نام ٫٫ ژولیده و پژمرده،، در استامبول، زیر نظر خودش به چاپ می رساند.
در این مجموعه که بیان بلند بالا و تمام قد احساسش پس از ۱۹۲۹، می باشد، آخرین دیدگاه اش تبلور یافته اند.
در این اثر، با بیان روشن ا از چهره ملایان و سران قبیله گان که با همدستی خانان، مانع و سد سکندری را در برابر دگرگونی و تحول اجتماعی ـ سیاسی می سازند، پرده بر می دارد. ما این امر را در قصیدهٔ زیر می توانیم دریابیم:
خدمت جدی باین ملت خطاست
چونکه وحشت، قتل و غارت در ضمیرش مضمر است
وای بر قومی که از کهِ تا به مهِ، دزدی کند
کاردارش با قلم، بیکاره اش با خنجر است
وای بر قومی که معموری بود منفور شان
از خرابی خوشدل و آبادیش دردسر است
ویل بر قومی که علم و مکتب و حکمت برو
بدعت و شنعت بود، بدتر ز کفرِ کافر است
ویل بر قومی که زنها شان شود رهن تفنگ
و آن تنفگ از بهر قتل اقربا و برادر است
بازگوید زن نیاید برون از خانه اش
چون که او ناموس اکبر، بهر هر مرد نر است
چون که او از جملهٔ اموال منقوله بود
بین او و گاو و خر، فرقی نباشد، اظهر است
گر دهی تو گاوی و یا زن هردو یکی است، لیک
شیر و روغن گاو دارد، گاو از زن بهتر است
بچه ها باید که جاهل، غافل و ناخوان بُــوند
گر شود خوانا، نی بدزدد، نی کــُـشد، ماچه خر است
ز آن سبب اول به احراق مکاتب زد قدم
بر غرور جهل آنان این دلیل ابهر است
بچه بازی پیشهٔ شهری و کوهیها بود
پیش هر خان و ملک، ملا یکی بازنگر است
ازبیان این بلاهایی که ملا خوانیش
گر سخن رانم قلم آرد حیا، صد دفتر است
اینهمه عصیان و طغیان، اینهمه خون و قتال
از پروپاگند ملاهای عصر حاضر است
بهر این اقوام دزد و قاتل و جاهل رواست
یک امیر دزد، نی چون پادشاه، بر تر است
طالب و ملا و حضرت، پیر و صاحبزاده ها
بهر خلق اللٔه غافل، رهنما و رهبر است
جان اینان هچو اشپش باشد از خون بدن
گر نباشد خون مردم، زرد و بیجان لاغر است
جهل و نادانی مردم، خون و خوراک ویست
زان سبب با عقل دشمن، با جهالت یاور است
پس اگر ملا ورا خوانیم کو عالم بُــوَد
علم کی گوید که فتنه کن، عجب شور و شر است
علم قرآن گویدت فتنه مکن، قتلست بد
عقل و عرفان گویدت دزدی مکن کان بدتر است
پس تو ملا نیستی، بر عکس باشد نام تو
تو، الم باشی، نی ملا، عکس نامت مظهر است
( طرزی، امین. ص.۱۶ و ۱۷)
من به این باور ٫٫ارکون،، متفکر نامدار الجزایری ـ فرانسه یی، جایگاه ویژه یی را قایل ام. او با روشنی هر چی تمام تر می گفت، ٫٫ مثلث حقیقت، تقدس و خشونت... به شدت با هم تنیده اند و همدیگر را میسازند.،، به این گونه به باور او نقد یک امر مقدس، ٫٫بدون گذار از حقیقت و تقدس ممکن،، نمی باشد. بر خط این دیدگاه ، ٫٫متن را باید به گونه یی خواند که از درون آن نه سلطهٔ حقیقت مطلق بیرون برآید و نی اقتدار یک کار قدسی.،،
یادداشت : به باور من، محمود طرزی در سه جایگاه، بیرون از کشور در دمشق، در داخل کشور پس از ورود و به ویژه پس از نشریهٔ س.ا.، و بار دیگر در خارج کشور در ترکیه که دوران تبعید دوم را به سر می برد، دیدگاه های گونه گونه یی را بیان می دارد. من تلاش خواهم نمود تا در نوشتهٔ جداگانه یی به این امر بپردازم.
اوج نبرد میان کهنه و نو گرایی
پیش و به ویژه با آغاز جنگ اول جهانی، دربار نشینان امیر و دایرهٔ نزدیک به آن، به دو شقه تقسیم شدند. این را می توان اوج نبرد قدرت در میان اصلاح طلبان ـ نوگرایان از یک سو و سنتگرایان ـ محافظه کاران، از جانب دیگر دید. در این میان سو قصد به جان امیر، که حادثهٔ تکاندهندهٔ سال ۱۹۰۹ع. را به گونهٔ ترسناک تری تداعی می کرد، امیر را از اصلاح هایی که به آن دست زده بود، دل زده ساخت. امیر، درمنگنهٔ فشار میان آنانی که تلاش داشتند تا کشور وارد جنگ شود، و کسانی که این را یک قمار بزرگ می دانستند، قرار گرفت. امیر با هوشیاری در بحر وسوسهٔ جنگ خواهان غرق نگردید. این کار دو شقهٔ دربار را به هم نزدیک ساخت. جای شگفتی است که هواداران ترکیه و جرمنی که در یک بخش قرار داشتند و سنت گرایان محافظه کار که نی تنها مخالفت با انگلستان داشتند، بل در برابر هرگونه نوآوری ها ـ حتا فنی ـ به ویژه دگرگونی های نهادی اندیشه یی و سیاسی ایستاده گی می کردند و به دور سردار نصرالله حلقه زده بودند، در مخالفت با امیر، مخرج مشتریک یافتند. همیاری این دو، همراه با توطیه های درون دربار که سر نخ آن به دست علیاحضرت سرور سلطان، مادر امان الله، بود، سبب شد که امیر در جریان یک سو قصد شبانه به قتل برسد. به این گونه، بار دیگر در تاریخ کشور، پس از چل سال آرامش نسبی، انتقال قدرت به شکل کودتای درباری صورت گرفت.
یادداشت: من در نظر دارم تا در این مساله بعد ها بپردازم.
زایش دردناک نوآوری، تجدد و مدرنیزم
امان الله، خلاف نورم درباری، ـ در این راستا مدعیان متعدد از کاکایش گرفته تا برادران بزرگ ترش صف بسته بودند ـ به قدرت دست یافت. او پس از فراز و نشیب های زیاد، به این آرامان که افغانستان بتواند، با کشور های دیگر رابطه بر قرار نماید و استقلال کشور را به دست آورد، رسید. پرسش اساسی این است و جای بحث جدی وجود دارد: آیا او توانست از این امر برای پیشرفت کشور در خط نو گرایی و فراهم ساختن ثبات آرامش دیر پای، به درستی استفاده نماید؟ پاسخ به این پرسش را باید در گفتگوی دیگری انجام داد.
به هر روی.
آن گونه که می دانیم، در یک دهه فرمانروایی او که نیمش پُــرهیجان و نیم دیگرش پــُر درد سر بود، در آغاز در خط تفکر محمود طرزی، دست به اصلاح هایی که می توان بخش زیادش را ادامهٔ دگرگونی هایی دانست که در ٫٫ عصر سراجیه،، آغاز گردیده بود، زد.
می توان در این راستا، سیاههٔ درازی را نشانی نمود.
اما، نگاه من بیش تر در راستای دگرگونی هایی می ایستد که در خط نوگرایی، تجدد و مدرنیزم که در وجود ساختار قانونمدار سیاسی در پیوند بوده اند.
می توان در این زمینه بر معارف انگشت گذارد. این نظام از شیوه هندی به پذیرش نظام درسی فرانسه، تغییر یافت. مکتب های گونه گونه با زبان های خارجی متعدد، بنیاد گذاشته شدند. در بخش های اداری مکتب حکام و کورس های اداری را می توان نام برد. دراین راستا توجه زیاد به درسگاه های فنی و دیگر و دیگر...صورت گرفت. در مدت یک دهه، درب چارده مکتب گونه گون با روش های جدید باز گردیدند. اما، این نکته را نباید فراموش نمود که مخالفت محافظه کاران سنتی که ورود درس های مبتنی بر دانش تجربی را خلاف حکم های اسلام می دانستند، سد سکندری در برابر این روند می ساخت. در همین حال در بخش هایی از کشور تعداد زیاد مدرسه های دینی به شدت فعال بودند. هم چنان در سراسر کشور هر جایی که مسجدی وجود داشت، شاگردان برای آموزش قرآن و حدیث، در برابر ملا زانو می زدند. گشایش درب مکتب ها برای دختران نیز با چنین سدی رو به رو شد. در این امر توجه به قانون خود بدعت بزرگی برای گروه سنت گرا به حساب می رفت. در این میان قانون خانواده گی که ازدواج دختر را در خرد سالی و همچنان با اعضای خویش و قوم نزدیک منع می نمود، آزادی زن بیوه پس از مرگ شوهر برای ازدواج دوباره، که خلاف تمام حکم های شرعی، در گذشته در چارچوب سنت رایج قدغن بود، آزادی مطبوعات و به راه افتادن حتا نشریه شخصی، از میان برداشتن حجاب از روی زنان و دیگر و دیگر...
در شاه نگین این اصلاح ها، همانا شکل گیری اولین قانون اساسی یا قانون مادر است. این کار زیر نظر محمود طرزی و کارشناسان ترک درسال ۱۹۲۳ع. به راه افتاد. این قانون اساسی با آن که بر نظام شاهی مطلقهٔ میراثی که قدرت تنها به مردان خانواده شاهی انتقال می یافت، مهر تایید گذارد، اما، با مقایسه با نظام های استبدادی که در درازنای تاریخ کشور ما فرمان می راندند، گام بزرگی به سوی شکل دهی یک ساختار مردم سالارانه به حساب می رود.
از این جا بار دیکر روشن می گردد که محمود طرزی با آن که نقش مهمی در شکل دهی این قانون داشت، اما، نگاهی به ساختار سیاسی مبتنی بر قانون اساسیی که نظام سلطنتی مطلق را به نظام شاهیی که بر قدرت شاه مهار بزند و نزد ما به شاهی مشروطه رایج شده است، نیانداخت. این امر روشن می سازد که با وجود دیدگاه اکثر نویسنده گان ما که او را مشروطه خواه و آن هم در راس چنین جنبشی، می پندارند، او به این امر باور نداشت. در این قانون دین اسلام و مذهب حنفی رسمی اعلام شد. پیروان دین های دیگر آزادی داشتند، اما، بعد زیر فشار روحانیان باید جزیه می پرداختند. در این قانون اساسی چیزی به نام قوای سه گانه وجود نداشت. شاه همه اهرم های قدرت را به دست داشت و در بخش قضایی هم حکم نهایی را او صادر می کرد. به این گونه ما تا رسیدن به ساختار سیاسیی که رای مردم یا کم از کم گروه های سیاسی در آن نقش، بازی نمایند، فاصله زیادی داشتیم. اما، برخی نویسنده گان ما از دوران مشروطهٔ دوم حرف می زنند. از همه اول این که واژهٔ مشروطه، مفهوم کاهش یافته و تقلیل یافتهٔ جنبش قانون خواهی به ویژه قانون اساسی که در آن ارادهٔ مردم باز تاب بیابد، می باشد. ماشاالله آجودانی از همین رو آن را با سخریه ٫٫ مشروطهٔ ایرانی،، خوانده است. در مورد افغانیش می توان یک عمر سخن زد.
در نیمهٔ دوم دوران سلطنت او بود که آرام آرام هیجان ناشی از استقلال فروکش نمود و نیروی های محافظه کار کم کم متوجه این امر گردیدند که زیر پای قدرت شان آبی به راه افتاده است که کاخ فرمانروایی بی بدیل شان را فرو می بلعد. از این پس، اینان با همراهی سران قبیله گان که می دیدند حریم قدرت شان کوچک و کوچک تر می گردد، دست به دست هم داده، سر مخالفت را شور دادند.
شاه که در هیجان دگرگونی ها به سر می برد و در کاخ و برج عاج آرمانگراییش در بند، از واقعیت جاری دور، اسپ اصلاح ها را ـ بیش تر ظاهری ـ به تندی تاخت. این امر حتا یاران نزدیکش را از او دور ساخت. تنها گروه چاپلوس، متملق و بلی گوی او را در حلقهٔ تنگ محاصره گرفتند.
این اصلاح ها و رفوم ها، به ویژه پس از آن که در سال ۱۹۲۳، روی دست گرفته شد، در آغاز با شکلی از سکوت نیروها محافظه کار دینی، سران قبیله گان و خانان زمیندار، رو به رو شد. امان الله سوار بر موج استقلال خواهی دست به این کار زد. تبلور این امر را در حرکت به سوی فرمانروایی قانون مدنی، به جای شرعی می توان دید.
اما، به زودی گروه های محافظه کار که در وجود روحانیان ـ ملایان، از یک سو و سران قبیله گان با هم دستی خانان محلی از جانب دیگر، تبلور یافته بودند، سر عصیان بلند کردند.
اولین بار ملایان سنت گرا با یاری سران قبیله گان در خوست، به بغاوت دست زدند.
گوهر اساسی این عصیان را باید در شیوهٔ نو دریافت مالیه که برای خرچ های نو سازی کشور و معارف نیاز به آن بود، جستجو کرد. مهم ترین این دگرگونی آن بود که مالیه جنسی به نقد بدل شد. این امر همراه با فسادی که در امر مالیه گیری جریان یافت، فضای عصیان و بغاوت را چون بشکهٔ باروت به میان آورد.
این امر باجرقه یی که از سوی تبلیغ ملایان که اصلاح ها را کفر آمیز قلمداد کردند، توفانی را به راه انداخت. نکتهٔ مهم دیگر این بود که این اصلاح ها اثر تندی بر قبیله گان افغان (پشتون) وارد نمودند. اینان در برابر اعلام خدمت عسکری برای همه اتباع کشور و سست ساختن نورم های رفتار قبیله گی که آن را ٫٫ پشتونولی،، می خوانند، نیز بغاوت کردند. اینان حتا در برابر شریعت که بخشی از حکم هایش خلاف آن نورم در چارچوب مناسبت های قبیله گی بود، سر خوش نشان ندادند. این امر به ویژه در مورد زن و دادن آزادی برایش، بر آتش عصیان هیزم ریخت.
این واکنش های محلی، آرام آرام همراه با توطیه های درون دربار، زمینه سقوط را فراهم نمود.
از سوی دیگر، سیاست بیرونی که می بایست ـ بنابر موقعیت ويژه یی کشور ـ توازن میان انگلستان و روسیه را بر قرار نماید، نتوانست مهارت لازم را بخرچ دهد. سفر آخرش در جهان ۱۹۲۸ ـ با آن که دوستان نزدیکش مخالف این امر بودند ـ او را بیش تر مغرور ساخت. او بدون این که نگاه ژرف به سر هایی که در برابرش به مخالفت بلند می شدند، توجه نماید، به راه اش ادامه می داد، تا این که زیر پایش خالی شد.
به ساده گی می توان گفت که مثلث ساختار نیرومند قبیله یی، نهاد های ریشه دار دینی که ساختار مدار بسته یی را شکل داده است ـ هر چند گاه همان دورباطل دگرگونی و بازگشت به عقب، در آن جریان می یابد ـ همراه با شتابزده گی در امر دگرگونی ها، بدون تحکیم پایه های قدرت که در این گونه کشور ها نیروی سرنوشت ساز اند، آرمان بزرگ نوگرایی، تجدد و مدرنیزم را فرصت تحقق نداد.
اژدهای سنت، سر بلند می کند
پس از آن که امان الله، تاج و تخت را ترک نمود، ۱۹۲۹ع، اژدهای سنتگرایی و شریعت، اطلاح هایی که را که در جریان سه دههٔ سدهٔ بیستم به راه انداخته شده بودند، به کامش بلعید.
دورهٔ فرمانروایی امیر حبیب الله کلکانی، را می توان از دیدگاه سیاسی زمان هرج و مرج و از دید اقتصادی، دوران فروریزی خواند. او در جریان تخت نشینی اش، وعده داد که به اصل های قرآن و شریعت بر می گردد.
آماج این باز گشت، بیش تر از همه بر وضع اجتماعی زن و معارف بود.
درب تمام مکتب ها بسته شدند، محصلان زن از ترکیه فراخوانده شدند، خبره گان نظامی خارجی اخراج گردیدند، اصل چند زنی دوباره زنده شد، آزمایشگاه ها، کتابخانه ها، قصر ها و موزیم سلطنتی در کابل، چور و چپاول شدند. مال و منال مردم غارت گردید، نسخه های خطی نادر و شاز به پول سیاهی به فروش رسیدند، قربانیان به گلوله بسته می شدند و یا به دهن توپ پاره.
اندری ویولیز Andree Violis خبر نگار نشریه پتی پارسین Petit Parisien یگانه خبرنگار خارجیی که در کابل به سر می برد، چنین می نویسد، ٫٫ ویرانی حتا دامان درخت ها را در کابل گرفت. این ها را به خاطر پرداخت تنخواه برای جنگجویان « بچه » از ریشه بر می کندند.،، (گریگوریان. ص.۲۷۵)
خبر نگار دیلی تلگراف از پشاور می نویسد،٫٫ کابل شهری است که در آن دهشت و ویرانی زنده گی روزمرهٔ مردم را می سازند، شهری که در آن باشنده گان در چنگال ترس و دهشت به سر می برند، شهری است که هیچ کس نمی داند که کی بر ایشان فرمان می راند و هیچکس نمی داند چند لحظه بعد چی رخ می دهد؟،، (گریگوریان. ص. ۲۸۶)
با فرمانی وزارت های معارف و عدلیه از میان برده شد. زیرا سدی در برابر قدرت روحانیان را می ساختند. مسولیت مکتب ها و محکمه ها به رهبران دین اسلام سپرده شدند. روحانیان و در راس حضرت شور بازار، امیر حبیب الله کلکانی را غازی و خادم دین و رسول خدا لقب دادند. و هم چنان دورهّ خدمت عسکری لغو اعلام شد.
به این گونه تمام تلاش هایی که با آغاز سده بیستم ـ با همه فراز و فرود هایش ـ در خط نو گرایی، تجدد و مدرنیزم در کشور صورت گرفته بود، در جریان کم تر از یک سال ، برباد رفتند.
فیض محمد کاتب هزاره، که خود شاهد این رخداد وحشت بر انگیز بود در اثرش به نام ٫٫ کتاب تذکر یا تذکرهٔ انقلاب،، ( این اثر تا جایی که من می دانم، تا کنون به دست چاپ نرسیده است. این را می توان یاد داشت های روزانه اش خواند. علی محمد، پسر کاتب، این اثر را در سال ۱۹۸۰، به آرشیف ملی سپرده بود. بعد، شکیراندو Shkirando پژوهشگر روسی، از آن مکروفیملی برداشته و آن را به روسی ترجمه نموده است. سپس ر. د. مک کزنی R.D. McChesney آن را با ویراستاری و حاشیه نویسیی، در سال ۱۹۹۹، زیر عنوان، ٫٫ کابل در چنگال محاصره : گزارش فیض محمد از بغاوت ۱۹۲۹،، به زبان انگلیسی نشر نموده است) در مورد کسانی که نقش مهم در کودتا علیه امان الله و سپردن قدرت به کلکانی داشته اند، چنین می نویسد،٫٫ با توجه به یاری وزیران خایین مانند حضرت شور بازار یا همان گل آقا یا محمد صادق مجددی، سردار عثمان خان ـ وی در آن زمان هشتاد ساله بود. او از امیر عبدالرحمان تا امان الله، در مقام های بلند دولتی کار کرده است. او را درسال ۱۹۲۰، گرفتار و مال هایش را مصادره کردند. اما، در سال ۱۹۲۲، دوباره به حیث رییس مجلس شورا مقرر شد. او پیوند تنگاتنگ با خانوادهٔ حضرت مجددی داشت. کلکانی او را به دار آویخت ـ محمد ولی، وکیل امان الله و دیگران زمینهٔ فروپاشی را فراهم آوردند.،، ( کاتب. ص.۳۷)
فیض محمد کاتب هزاره در این اثر که می توان آن را ٫٫یاد داشت های روزانه،، خواند بار ملامتی سقوط دوران امانی را به گردن مجددی، محمد ولی، وکیل سلطنت و سردار محمد عثمان خان می اندازد. محمد ولی که بعد ها وی را محمد ولی دروازی می خوانند، وزیر خارجه، حربیه و وکیل سلطنت در هنگام سفر امان الله به خارج (۲۸-۱۹۲۷) بود. او به خانوادهٔ سلطنتی درواز تعلق داشت.
بانو نوید، در مورد چنین می نویسد،٫٫ حتا وکیل سلطنت، پیوند نزدیکی را با حبیب الله کلکانی به میان آورد.،، به باور من این امر در خط دیدگاه قومگرایانه صورت گرفته است.
سردار محمد عثمان خان بنابر عقده پیشین و همچنان به این سبب که خواهرش را به خانوادهٔ مجددی به زنی داده بود، پیوند نزدیک با خانوادهٔ مجددی داشت.
در این جا از نقش عبدالحی پنجشیری، که رییس هیات تمیز در زمان امان الله بود و در حلقهٔ ملایان دیوبندی قرار داشت، باید ذکر نمود. او در بر انگیختن این ملایان، از هر گونه توطیه یی ابا نورزید.
یادداشت: در این اثر رخداد های تکاندهنده یی از این نه ماه درج اند. من تلاش خواهم کرد تا نکته های مهم آن را در نوشته جداگانه یی شرح دهم.
امیر حبیب الله کلکانی که در آغاز همه نوع مالیه را لغو کرده بود، بعد از گذشت یکی دو ماه، برای جبران کمبود پولی در کنار غارت و چپاول مال و دارایی مردم، فشار سنگینی را بر تاجران که تا پشاور دایرهٔ نفوذ شان می رسید، وارد نمود.
این امر همراه با هرج و مرج گسترده، زیر پای رژیم نو پا و لرزان را خالی نمود.
با آن که این دوره، تنها نه ماه دوام آورد، اما می توان بر آن دوران نازایی و سترون گذارد.
به این گونه دورباطل استبداد و زورگویی، چرخ تازه یی نمود.
قدرت مطلق، اصلاح های محدود و گام به گام
بحران سقوط امان الله، خلیج بزرگی از اختلاف ها و چند دستگی ها را میان آنانی که سنگ هواداری نوگرایی را به سینه می کوبیدند، به میان آورد. گروهی از آنان به زودی جامه بدل کردند و قلم شان را در رد نو گرایی به بهانهٔ این که با روح شرق موافق نیست، به کار بردند.
نادر برای جلب نهاد های دینی دست به ایجاد شورای علمای افغانستان زد. به این وسیله کار های که در دور امان الله در بخش شکل گیری قانون اساسی ـ با تمام محدودیش ـ ترویج قانون و گسترش رابطه های مدنی و عرفی سازی آن انجام یافته بود، از میان برده شد. به جای آن شمشیر احتساب که در آن محتسبان دینی حق داشتند بر همه کار ها و رفتار های مردم نظارت داشته باشند، تا آنان بر اساس حکم های اسلامی عمل بکنند، بر سر مردم قرار گرفت.
او هم چنان دست به اقدام های گسترده برای جلب یاری سران قبیله های گونه گون زد.
او برای این که به نظامش مشروعیتی بدهد، قانون اساسیی در اکتوبر ۱۹۳۱ع. به میان آورد. در این قانون اساسی بر ساختار شاهی مطلقهٔ میراثی، مهر تایید گذاشته شد. به این گونه حاکمیت به تاج و تخت که رنگ الهی داشت، تعلق گرفت. این را می توان ادامهٔ قانون اساسی ۱۹۲۳، با برخی دگرگونی ها دانست. یکی از مهم ترین دگرگونی ها این بود که گرفتن جزیه از هندوان و یهودان، از میان برداشته شد.
شورای ملی یا پارلمان دو اتاقی ایجاد شد. تلاش صورت گرفت تا آن را پوشش سنتی و اسلامی بدهند. اما، این شاه بود که با داشتن حق رد و یا وتو، فیصله های شورا را مهار می زد. شاه در راس کابینه قرار داشت. مطبوعات بار دیگر احیا شد، اما به شدت در زیر ادارهٔ دولت قرار داشت.
تخم دگرگونی های اندیشه یی، به ویژه ملی گرایی که بیان اندیشه یی تشکل دولت ملی است، و در آغاز سدهٔ بیست در جریان اصلاح های دوران سراجیه بر زمین ذهنیت های روشن اندیشان کشور کشت گردیده بود، و با دگرگونی های بیش تر در دوره امانی، جوانه زده بود، با وجود بحران های گونه گون آرام آرام از درون زمین وضع تاریک، سر بلند می کرد.
در این زمان سه جریان فکری در کنار هم قرار داشتند. سنت گرایی، ملی گرایی و نو گرایی یا تجدد با تمام کمرنگی اش.
اسلام گرایان سنتی دلیل پسمانی را عدم وحدت مسلمانان و دوری از روح اسلام می دانستند. نسل جدید نو گرایان کمبود معارف نو به ویژه دانش عملی و فنی را سبب این امر می دانستند. ملی گرایان تلاش می نمودند تا به این امر پای بفشارند که اسلام، ترقی و نو گرایی در کنار هم می ایستند، نی در برابر هم.
به باور ملی گرایان و نوگرایان، عقل و خرد پایهٔ اساسی تفکر است. این امر بدون دریافت دانش عملی و گسترش آگاهی به دست نمی آید. برخی حتا این باور را گسترش می دادند که دین و ایمان پیوند نزدیک با وجدان و قلب فرد دارد و رابطه اش را با خدا سر و سامان می دهد و دیگری نباید در این امر پای در میانی نماید.
در این میان ملی گرایان برای این که قومان گونه گون کشور را به سوی ملت شدن برانند، به تاریخ روی می آوردند و به آن چنگ می انداختند. آنان در این خط نگاه به تاریخ، به ویژه پیش از تسلط عربان و اسلام، روی می آوردند و چنین استدلال می کردند که همه قومان به نژاد آریایی تعلق دارند. این امر به شدت زیر تاثیر فضای آریا گرایی و نژدا برترش، که در آن زمان به شدت رایج شده بود، رنگ می گرفت.
اما، این امر چون نگرش تک قومی، به حیث افغان، داشت به چنان عقده و گره یی بدل شد که زمینه ساز بحران های بعدی گردید. هر گاه ملی گرایی از نگاه به سوی چند قومی ـ آن هم در جامعه یی که در آن نزدیک به پنجاه قوم و صد های قبیله زنده گی می نماید ـ منحرف گردد، و بر تک قومی ـ از هر رنگش ـ پای بفشارد، آرام آرام در جریان ملت سازی بحران های بزرگی را فراهم نموده جلو روند ملت سازی را سد می سازد.
اما، در صف دیگر یعنی نو گرایان که از هر دریچه و منفذی برای ارایه اندیشه های خویش کار می گرفتند، تلاش صورت می گرفت تا زمینهٔ پخش اندیشه های گوناگون و نو را فراهم سازند. همینان بودند که برای بار اول با دید نو بر اندیشه های سقراط بحثی به راه انداختند. بعد، آرام آرام و گاهی بدون گرفتن نام، دیدگاه های دانشمندان و فیلسوفانی چون: ولتر، گویته، لامارتین، کانت، آدم سمیت و حتا مارکس همراه با تاگور، نمیک کمال، بهار، اقبال و ط. حسین را برای کسانی که برای به دست آوردن دانش و آگاهی نو، تلاش می کردند تا تشنگی خویش را در این زمینه فرو بنشانند، قرار می دادند.
در همین راستا صدای برای آزادی زن و تحصیلش بلند و بلند تر می گردید. در این خط، تاکید بزرگی بر مانع و سد های اندیشه های سنتی صورت می گرفت.
در این جا باید یاد آور شد که ترور نادر که به باورم دید گام به گام برای اصلاح ها داشت، یک بار دیگر سبب، به میان آمدن استبداد سنگینی شد. باید به این به صورت جداگانه پرداخت.
در همین راستا باید یاد آور شد که درک قدرتمندان کشور از نو گرایی، تجدد و مدرنیزم بیش تر استفاده ابزاری و فنی بود تا اندیشه یی. این اثر را در دگرگونی های بعدی که با سر نیزه صورت گرفت و هنوز هم ادامه دارد، می توان دید.
تنفس آزاد، اما، زود گذر
جنگ جهانی دوم، جهان ساختار های سیاسی را به دو اردوگاه آزاد و مردم سالار که حاصل کار جنبش روشنگری در جریان سده ها بود، از یک سو و نظام استبدادی و تمامیت خواه که بر پایهٔ ایدیولوژی گویا کمونیستی استوار بود، تقسیم نمود.
این امر زمینه را برای تجربهٔ نو نظام مردم سالاری یا دموکراسی فراهم ساخت. در همین دوران بود که اندیشه هایی ـ اگر هم کمرنگ ـ و همراه با آن هوادارانی برای شکل دهی نظام سیاسی چپ ـ سوا از آنانی که به ساختار همبستگی های جهانی چپ پیوند داشتند - نیز سر بلند کردند.
این درست زمانی بود که به اثر گسترش آگاهی و معارف، نسل نوی از تحصیل کرده گان، به دنبال نسل دوران امانی، وارد عرصهٔ سیاست شدند.
همه این دگرگونی های همراه با اراده و نیت زمامداری که لگام قدرت به دستش بود، زمینه را برای آزادی بیش تر مساعد ساخت. در ساختار های سیاسی مستبدانه در کشور های پیش مدرن، این دستگاه ذهنی زمامدار که همه چیز به دو لبش بسته است، می باشد که زمینه را برای فضای باز و یا بسته تعین می نماید. در دوران صدارت شاه محمود، بود که گروه های گونه با نشریه های چون: وطن، انگار، و ندای خلق مزه نشر آزاد را چشیدند. این ها را می توان هسته هایی برای تشکل حزب خواند. در همین نشریه ها، شعار هایی برای شکل دهی نظام مردم سالار مانند: حکومت ملی، انتخاب آزاد و ایجاد حزب ها به میان کشیده شدند. گروهی از روشن اندیشان در دور ساختاری به نام ویش زلمیان (۱۹۴۷) پای به میدان سیاست نو گذاشتند. بعد به اثر تصمیم همو بود که انتخاب آزاد درسال ۱۹۴۹، برای شورا صورت گرفت. درهمین زمان فضای باز برای بیان اندیشه ها به میان آورده شد. این حرکت را می توان نخستین دورهٔ مردم سالاری یا دموکراسی نام گذارد. در این جاست که می توان از همان واژهٔ مشروطه، که بعد ها جایش را به مردم سالاری داد، سخن زد. به باور من این اولین حرکت و جنبش مشروطه خواهی در کشور به حساب می رود، نی گروه مخفی ۱۹۰۹، یا دوران امانی.
در همین دوره بود که گروه های گوناگون سیاسی با نام های ویش زلمیان، حزب دموکراتیک ملی، حزب وطن، حزب خلق، حزب سری اتحاد ملی و اتحادیهٔ محصلان پا در میان گذارند. اوج این امر را می توان در کار شورای دورهّٔ هفتم (۵۱-۱۹۴۹) دید. البته از کار اولین بلدیهٔ انتخابی، را نباید فراموش نمود.
با اندوه باید یاد آور شد که گروه های یاد شده در درون شورا و همزمان با آنان گروهی از محصلان که در دانشگاه دانشگاه کابل ٫٫ اتحادیهٔ محصلان،، را به راه انداخته بودند، نخست بر خط قومی و بعد بر دید چپ از هم جدا شدند. هم چنان نشریه های آزاد و نهاد حکومتی و دینی را مورد نقد قرار می دادند. درکنار این امر ٫٫حزب سری اتحاد،، در تلاش نا فرجامی بر آن بودند، تا شاه محمود صدراعظم را که زمینهٔ این همه آزادی را فراهم نموده بود، به گلوله ببندند و ترور نمایند.
آن گونه که شاهد هستیم از آغاز سدهٔ بیستم، هر باری که دریچه هایی برای آزادی اندیشه باز شده است، با اقدام دهشت افگنی، تروریستی و هراس افگنیی مانند سال ۱۹۰۹، ۱۹۱۸، ۱۹۱۹، ۱۹۵۱، بار دیگر بسته گردیده است.
این دو مساله همراه با پایین بودن سطح آگاهی و سواد اثر گذاری نشریه های آزاد را به شدت محدود نمود. البته نمی توان به هیچ روی به نقش ذهنیت فرمانروایان مستبد، کم بها داد. اینان ارادهٔ خویش را برای تمامیت خواهی، با زور نیزه تحمیل می کردند. به این گونه اولین تجربهٔ برای استقرار و نهادینه شدن ساختار مردم سالاری در سال ۱۹۵۲، با شکست رو به رو شد. بعد با آغاز دورهٔ صدارت داوود، ۱۹۵۳، نفس های آزادی خواهی جز در زیر سقف زندان هایی که هنوز ساختاری های سیاه چال گونه یی را بر دوش حمل می کردند، در جای دیگر ندمید.
نخستین نظام شاهی مبتنی بر قانون اساسی یا به اصطلاح مشروطه، اما، زود گذر
محمد ظاهر، شاه سابق، به مدت سی سال، در سایهٔ کاکاها و کاکازاده گانش، قرار داشت. او آرام ارام بر آن شد تا به عمر این سایهٔ تاریک که خود شاهد فراز و نشیب های گونه گونه در آن بود، پایان بخشد.
او با آموخته های دوران درسش در فرانسه، از شیوه های بر خورد مستبدانهٔ محمد هاشم، کاکا و محمد داوود، کاکا زاده اش بر کشور که زیر نام خودش جریان می یافت، به تنگ آمده بود. در نتیجه بر آن می شود که درب اصلاح های واقعی را با سر انگشتان خودش بگشاید.
او با تعین گروهی زیر نام ٫٫کمیسون قانون اساسی،، گام بلندی در راه گذر به سوی مردم سالاری گذاشت.
با باز شدن فضای سیاسی، ـ با آن که هنوز مطبوعات آزاد چشم باز نکرده بودند ـ برای بار اول دیدگاه های مردم وابسته به قومان گوناگون فرصت ابراز را یافت. این امر بحث داغی را به راه انداخت.
بعد کمیسون مشورتیی که در آن دو زن نیز عضو بودند، خاکهٔ مسوده، چتل نویس و طرح قانون اساسی را ارزیابی و همزمان در نشریه های رسمی مورد بحث قرار گرفت.
برای بار اول جرگه یی که از بنیاد با جرگه های پیشین تفاوت داشت و از حالت ٫٫ بلی ،، و ٫٫ نی ،، گفتن بیرون شده بود، بر پا گردید.
در مادهٔ اول قانون اساسی می خوانیم، ٫٫ افغانستان شاهی مشروطه است.،، در این انتقال، قدرت موروثی بوده و به ترتیب عمر به شهزاده گان می رسید. در این جا شاهدختان، دیگر جایی برای بر تخت نشستن نداشتند. خلاف قانون اساسی ۱۹۳۱، مذهب حنفی دیگر دین رسمی دولت خوانده نشد. مراسم دینی برای غیر مسلمانان آزاد اعلام گردید.
نکته جالب در این قانون اساسی، اول از همه تعریف ٫٫ خاندان سلطنتی ،، است و بعد این که اعضایش نمی توانند عضو حزب ها گردیده و به مقام های عالی مانند: صدارت، وزارت، نماینده سیاسی کشور در خارج و محکمهٔ عالی گردند.
این قانون اساسی اصل های عدالت اجتماعی، برابری در برابر قانون، آزادی فردی، نگه داری ملکیت شخصی، آزادی عقیده و بیان، حق دسترسی به آموزش و صحت، حق تشکل حزب ها را جنبهٔ قانونی داد. نکتهٔ مهم دیگر شناخت حق تساوی زنان در برابر قانون می باشد.
این جریان که به مدت یک دهه دوام یافت، به نام دههٔ دموکراسی یا مردم سالاری یاد می گردد.
دههٔ دموکراسی، به گفتهٔ برخی کارشناسان، ٫٫انــقلاب آرام و بی سر و صدایی،، بود که راه اش را را در دل تحولات دههٔ شصت در کشور، باز نمود.
بدون شک، دموکراسی از همان آغاز، با مخالفانی روبرو گرديد. اينان کسانی در ميان خانوادهٔ سلطنتی، طرفداران دو آتشهٔ ٫٫پشتونستان،، افسران و گروه های چپ هوادار خط مسکو بودند.
بزرگ ترين دست آورد اين دوره را می توان قانون اساسيی خواند که به نظر بسياری از کار شناسان مسالهٔ افغانستان، ٫٫به ترين قانون اساسی در جهان اسلام،، به حساب می رفت.
اين قانون اساسی، به صورت روشن، دولت شاهی مطلقه را به ٫٫مشروطه،، بدل نمود و حق حاکميت ملی را به مردم سپرد. به اين گونه که٫٫ حاکميت ملی به ملت تعلق دارد،،
این قانون اساسی، دستگاه قضايی مستقلی را به ميان آورد. قانون مدنی، آرام آرام جای ٫٫فتوا،، های شرعی را می گرفت و راه به سوی شکل گيری حکومت مبتنی بر قانون باز می شد.
نظام پارلمانی که در آن رای مردم برای گرينش نماينده گان شان نقش مهم دارد، شکل گرفت.
....و مهم تر از همه اين که آزادی بيان و مطبوعات، پس از دهه ها اختناق، مسجل گرديد. پس از جولای ۱۹۶۵، تا پايان ٫٫دههٔ دموکراسی،، در جولای سال ۱۹۷۳، بيش از سی نشريه مستقل با ديدگاه های به شدت متفاوت، پا به عرصه وجود گذاشتند و دیگر و دیگر... برای اين نهاد های اجتماعی اگر فرصت رشد و گسترش داده می شد، و با ايـجاد حزب های قانونی، شورای های ولايتی و شوراهای بلديه يی همراه می گرديد، زمينهٔ شرکت بيش تر مردم در شکل دهی سر نوشت، فراهم می شد، راه را برای ورود به جامعهٔ مدنی مدرن هموار می ساخت.
پيامها
22 دسامبر 2011, 20:25, توسط محسن
گرگ زاده عاقبت گرد شود گرچه با آدمی بزرگ شود. این همه روده درازی و گزافه گویی بخشی برای این بود که عبدالرحمان جلاد را مدرن و نوآور معرفی کند. آقای صدیق رهپو طرزی فاجعه انسانی زمان عبدالرحمان را نمیبیند و تسلط قبایل پختون یا اوغان را بر مناطق غیر اوغان دولتداری میداند.
پشاتنه سر و ته یک کرباس هستند و از همین حالا نیروهای وحشت پشتونها یعنی طالبان را ملی معرفی میکنند.
22 دسامبر 2011, 20:43
دوستان سلام ! با معذرت که حوصله خواندن اینهمه نوشته بی پایان آقای رهپو را ندارم . کاش آنرا دنباله دار می نوشتند تا میتوانستم بند بند آنرا تعقیب می نمودم . یگان دوستی پیدا میشود که مانند داستان " نازی جان همدم من دلبرمن" را که اقای میرهزار خلاصه نموده بودند ، این نوشته را نیز خلاصه نماید ؟