آن هفت روز، پس از هفت سال
نگفته های از توقیف هفته نامه آفتاب در کابل/ باید کیس کامپیوتر را از دفتر بیاوریم بیرون. تعجب میکند و میگوید چطور ممکن است چنین کاری؟! در حالیکه دو عسکر (پولیس) دم دفتر نگهبانی میدهد و دفتر هم لاک و مهر است چنین کاری ممکن نیست.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
از اینکه بازداشت شدگان را ملاقات کردیم خوشحالیم حدود ساعت دو بعد از ظهر است و قرار است که نماینده گان نهادهای امنیتی قضایی همراه با میر حسین مهدوی مدیر مسوول آفتاب به دفتر آمده و لاک مهر (پلم) را برداشته ودفتر آفتاب را تفتیش نمایند. هادی خطیبی ، محمود حکیمی و خانم فراز برای شرکت در جلسه جامعه مدنی رهسپار کارته چهار میشوند من و ضامن زاهدی بر میگردیم به سوی دفتر پلم شده آفتاب ، از ضامن میپرسم مدارک که دردسر ساز باشد در حافظه کامپیوتر داری داشتیم ؟! میگوید: یادم نیست و مطمئن نیستم
ریسک بزرگی به فکرم میرسد به ضامن زاهدی میگویم باید کیس کامپیوتر را از دفتر بیاوریم بیرون. تعجب میکند و میگوید چطور ممکن است چنین کاری؟! در حالیکه دو عسکر (پولیس) دم دفتر نگهبانی میدهد و دفتر هم لاک و مهر است چنین کاری ممکن نیست.
مجبور میشوم تا توضیح بدهم که چگونه این ریسک را انجام بدهیم قانع میشود و دست به کار میشویم
،ساختمان بغل آفتاب نیمه کاره است و کارگرها مشغول کار هستند از راه همین ساختمان در حال کار به طبقه دوم که دفتر آفتاب در آن موقعیت داشت خودم را میرسانیم و پنجره ی که کامپیوتر ها در آن موقعیت داشت معمولاً باز بود و فقط جالی پشه گیر آن به طور دایم بسته بود جالی را با قیچی که با خودم برده بودم پاره میکنم و به داخل دفتر وارد میشوم آرام و آهسته و با عجله کیس کامپیوتر را بلند کرده و از همان راه که آمده بودیم بر میگردیم وقتی به خانه رسیدم تازه ترس ناشی از این عمل و ریسک را در خودم و ضامن زاهدی متوجه میشوم به خودم میگوم چه اشتباه بزرگی انجام دادم اما از یک سو خاطرم جمع میشود که حد اقل هیچ بهانه و مدرک دست مفتشین نخواهد افتاد
ساعت نزدیک های چهار بعد از ظهر است همه دوباره جمع میشویم تا مفتشین بیایند و دروازه دفتر را باز کنند لحظاتی نگذشت که چهار عراده موتر دولتی به کوچه آفتاب وارد میشود و تعدادی از نمایندگان نهادهای امنیتی و قضایی با چندین تن از بادیگاردان و مدیرمسوول آفتاب از موترها پیاده میشوند ما نیز همراه آنها وارد ساختمان میشده و وارد دفتر میشویم بازرسی شروع میشود دفتر را زیر رو میکنند و میپالند شاید چیزی دستگیر شان شود میپرسند کامپیوتر کجا است؟ من پاسخ میدهم و میگویم در تعمیرگاه است خراب شده بود، میپرسد تعمیرگاه کجا است؟ میگویم: نمیدانم؟ آپراتور کمپیوتر برای تعمیر برده و خودش هم اینجا نیست! دیگر سؤال نمیکند ظاهرن تفتیش کننده گان مدرکی که لازم بود را پیدا نکردند و در آخر و موقع رفتن توصیه میکنند که آفتاب توقیف است شما هیچ کار اداری نمیتوانید آنجام بدهید، تا اطلاع ثانوی، اما دفتر تسلیم شما شد، بیرون میشوند و مدیر مسوول را نیز با خود میبرند
بعد رفتن آنها سریع تشکیل جلسه میدهیم و هدف جلسه همانا آزادی بازداشت شدگان است تعداد از دوستان غیر آفتابی نیز در این جلسه شرکت دارند بعد از حدود دوساعت مشوره کردن به این نتیجه میرسیم که من و ضامن زاهدی با همکاری خانم فراز بولتن خبری تهیه، چاپ و پخش کنیم و بقیه همکاران در جلاسات و دیدار با کسانی که احتمالاً میتوانند در رهایی بازداشت شدگان همکاری کنند شرکت کنند.
کار تقسیم شده است و تیم های هر بخش با قدرت هر چه بیشتر کار میکنند من غالب اوقات دفتر هستم و روی بولتن خبری کار میکنم به رادیو گوش میدهم و آخبار رادیوهای خارجی و داخلی را ثبت و روی کاغذ پیاده میکنم و گاهی هم از انترنت کمک میگرم آفتاب انترنت نداشت برای استفاده از انترنت باید مرکز شهر میرفتیم و خیلی وقت گیر بود ما باید هر روز بولتن چاپ میکردیم و به تمام وزارت خانهها مؤسسات خارجی و سفارت خانهها و دفتار نشریات میرساندیم و این کار برای سه نفر طاقت فرسا بود شبها را تا ساعت دو و سه صبح کار میکردیم ، تایپ،دیزاین و غلط گیری و در آخر آماده چاپ شدن و نهایتا هشت صبح برود چاپ خانه و بعد پخش آن در نقاط مختلف شهر ، کمبود مالی نیز بخش دیگری از مشکلات ما بود اما هر کس در حد توان خودش از خودش خرچ میکرد تا کار ها به خوبی پیش برود
روزانه یک یا دو ساعت میتوانستیم همه گرد هم جمع شویم و از نتیجه ی کار های خود بقیه تیم را نیز در جریان میگذاشتیم
روز دهم جون بود که بار دیگر به ملاقات بازداشت شدگان میرویم آنها روحیه خوبی داشتند ظاهرن حمایت های بینالمللی برای آنها قوت قلب شده بود مدیرمسوول از من میخواهد که «توبه نامه آفتاب» را در سطح شهر پخش کنم اما سر دبیر مخالفت میکند دلیل اش را ندانستم تمام پیام آن توبه نامه در این دو بیت خلاصه میشد «توبه کردم که دیگر می نخورم –به جز امشب و فردا شب و شبهای دیگر» …. ادامه دارد
آن هفت روز پس از هفت سال
نگفته های از توقیف هفته نامه آفتاب در کابل/ نظاره گر اطراف هستیم و بیشتر به سویی چشمان را دوخته بودیم که همکاران ما هر روز از آن مسیر به دفتر میامدند ، ساعت هشت سی دقیقه شده است . کسی از همکاران مان را ندیدیم ترس و اصطراب فضای اش را بر ذهن ما پهن تر میکرد و بلاتکلیفی و اصطراب ما بیشتر میشد.
دو شنبه 21 ژوئن 2010, نويسنده: حسين زاهدی
آن هفت روز، پس از هفت سال
1- آفتاب چگونه آفتاب شد
شنبه 26 ژوئن 2010, نويسنده: میرحسین مهدوی
آن هفت روز، پس از هفت سال
2- یا با ما باش یا بمیر، حکایت تکفیر آفتاب
پنج شنبه 1 ژوئيه 2010, نويسنده: میرحسین مهدوی